تاريخ انتشار: 20 بهمن 1390 ساعت 15:00:32
تولد نبی مکرم اسلام(ص)

سال و ماه و روز ولادت پيامبر

 

عموم سيره‏نويسان اتفاق دارند كه تولّد پيامبر گرامى در عام الفيل، در سال 570 ميلادى بوده است، زيرا آن حضرت به طور قطع، در سال 632 ميلادى در گذشته است و سن مبارك او 62 تا 63 بوده است. بنابراين، ولادت او در حدود 570 ميلادى خواهد بود.

 

اكثر محدثان و مورخان بر اين قول اتفاق دارند كه تولد پيامبر، در ماه «ربيع الاول» بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند. معروف ميان محدثان شيعه اين است كه آن حضرت، در هفدهم ماه ربيع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود و مشهور ميان اهل تسنن اين است كه ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است. «1»

 

از اين دو قول كدام صحيح است؟

 

بسيار جاى تأسف است كه روز ميلاد و وفات رهبر عالى قدر اسلام، بلكه ولادت‏ها و وفات‏هاى بيشتر پيشوايان مذهبى ما، به طور تحقيق معين نيست. اين ابهام سبب شده كه بسيارى از روزهاى جشن و سوگوارى ما از نظر تاريخ قطعى نباشد، در صورتى كه دانشمندان اسلام، نوعا وقايع و حوادثى را كه در طى قرون‏

______________________________ (1). «ر. ك: مقريزى، امتاع الاسماع، ص 3».

__________________________________________

اسلامى رخ داده است؛ با نظم مخصوصى ضبط كرده‏اند، ولى معلوم نيست چه عواملى در كار بوده كه ميلاد و وفات بسيارى از آنان به طور دقيق ضبط نگرديده است.

 

فراموش نمى‏كنم هنگامى كه دست تقدير، نگارنده را به سوى يكى از شهرهاى مرزى «كردستان» ايران كشانيده بود؛ يكى از دانشمندان آن محل اين موضوع را با من در ميان گذاشت و بيش از حدّ اظهار تأسف كرد. وى از سهل انگارى نويسندگان اسلامى بسيار تعجب مى‏كرد و مى‏افزود: چه طور آنان در چنين موضوعى اختلاف نظر دارند. به او گفتم: اين موضوع تا حدودى قابل حلّ است. اگر شما بخواهيد زندگى‏نامه و شرح حال يكى از دانشمندان اين شهر را بررسى كنيد و فرض كنيم كه اين دانشمند پس از خود اولاد و كسان زيادى از خود به يادگار گذاشته باشد، آيا به خود اجازه مى‏دهيد كه با بودن فرزندان مطلع و فاميل بزرگ آن شخص، كه طبعا از خصوصيات زندگانى او آگاهند؛ شرح زندگانى او را از اجانب و بيگانگان يا از دوستان و علاقه‏مندان آن شخص بپرسيد؟ به طور مسلم وجدان شما چنين كارى را اجازه نمى‏دهد.

 

رسول گرامى از ميان مردم رفت و فاميل و فرزندانى از خود به يادگار گذاشت، بستگان و كسان آن حضرت مى‏گويند: اگر رسول خدا پدر ارجمند ماست و ما در خانه او بزرگ شده و در دامن مهر او پرورش يافته‏ايم؛ بزرگ خاندان ما، در فلان روز به دنيا آمده و در فلان ساعت معين، چشم از جهان بربسته است. آيا با اين وضع جا دارد كه قول فرزندان او را ناديده گرفته و نظر دور افتادگان و همسايگان را بر قول آنان ترجيح دهيم؟

 

دانشمند مزبور، پس از شنيدن سخنان نگارنده سر به زير افكند و سپس گفت:

گفتار شما مضمون مثل معروف است كه: «أهل البيت أدرى بما في البيت» و من نيز تصور مى‏كنم كه قول اماميه، در خصوصيّات زندگى آن حضرت كه مأخوذ از اولاد و فرزندان و نزديكان اوست، به حقيقت نزديك‏تر باشد.

 

مراسم نام‏گذارى پيامبر اسلام‏

 

روز هفتم فرارسيد. «عبد المطلب» براى عرض سپاس‏گزارى به درگاه الهى گوسفندى كشت و گروهى را دعوت كرد و در آن جشن با شكوه كه از عموم قريش دعوت شده بود؛ نام فرزند خود را «محمد» گذاشت. وقتى از او پرسيدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب كرديد؛ در صورتى كه اين نام در ميان اعراب كم‏سابقه است؟ گفت: خواستم كه در آسمان و زمين ستوده باشد. در اين باره «حسان بن ثابت» شاعر رسول خدا چنين مى‏گويد:

 

فشق له من اسمه ليجلّه‏ 

 

فذو العرش محمود و هذا محمد 

     

- آفريدگار، نامى از اسم خود براى پيامبر خود مشتق نمود. از اين جهت «خدا» «محمود» (پسنديده) و پيامبر او «محمد» (ستوده) است و هر دو كلمه از يك مادّه مشتقند و يك معنا را مى‏رسانند. «1»

 

قطعا، الهام غيبى در انتخاب اين نام بى‏دخالت نبوده است، زيرا نام محمّد، اگر چه در ميان اعراب معروف بود، ولى تا آن زمان كمتر كسى به آن ناميده شده بود. طبق آمار دقيقى كه بعضى از تاريخ‏نويسان به دست آورده‏اند، تا آن روز فقط شانزده نفر به اين اسم نام‏گذارى شده بودند. چنان كه شاعر در اين باره گويد:

إنّ الذين سمّوا باسم محمد 

 

من قبل خير الناس ضعف ثمان‏ 

     

«2»- كسانى كه به نام محمد، پيش از پيامبر اسلام نام‏گذارى شده بودند، شانزده نفر بودند.

 

ناگفته پيداست كه: هر چه مصداق يك لفظ كمتر باشد، اشتباه در آن كمتر خواهد بود و چون كتاب‏هاى آسمانى، از نام و نشان و علايم روحى و جسمى او خبر داده بودند؛ بايد علايم آن حضرت، آنچنان روشن باشد كه اشتباه در آن راه پيدا نكند. يكى از آن‏ها، نام حضرت است. بايد مصداق آن به قدرى كم باشد كه راه هر گونه ترديدى را در تشخيص پيامبر گرامى از بين ببرد. مخصوصا هنگامى كه بقيه اوصاف و علايم وى ضميمه نامش گردد. در اين صورت، به طور واضح كسى كه انجيل و تورات، از ظهور او خبر داده است به خوبى شناخته خواهد شد.

 

اشتباه خاورشناسان‏

 

قرآن مجيد، رسول گرامى را به دو، يا چند نام معرفى مى‏كند. «3» در سوره‏هاى‏

______________________________ (1). سيره حلبى، ج 1، ص 78.

(2). همان، ص 82.

(3). به عقيده گروهى ديگر نام پيامبر اسلام نيست، بلكه از حروف مقطعه قرآن به شمار مى‏روند.

--------------------------------------------------------------------

آل عمران، محمد، فتح و احزاب، در آيه‏هاى 138، 2، 29 و 40، او را به نام «محمد» و در سوره صف، آيه 6 به نام «احمد» خوانده است. علّت داشتن دو نام اين است كه: مادر رسول خدا، پيش از جدّش نام او را «احمد» گذارده بود، چنان كه در تاريخ منعكس است. «1» بنابراين، آنچه را بعضى از خاورشناسان در مقام اعتراض گفته‏اند كه: انجيل به تصريح قرآن، در سوره «صف، آيه 6» ظهور پيامبرى را بشارت داده است كه نام او احمد است نه محمد و شخصى كه مسلمانان به رهبرى او معتقدند، نام او «محمّد» است نه احمد، بى‏اساس است، زيرا قرآنى كه پيامبر ما را به نام «احمد» معرفى نموده است؛ در چند جا او را به نام «محمّد» خوانده است. اگر مدرك آن‏ها براى تعيين نام اين پيامبر، قرآن مجيد باشد- چنان كه همان است- قرآن او را به هر دو اسم ناميده و او را در جايى به نام «محمد» و در جاى ديگر «احمد» معرفى نموده است.

 اينك براى حل اشكال، در اين قسمت توضيح بيشترى مى‏دهيم.

 

«احمد» يكى از نام‏هاى مشهور پيامبر اسلام بود

 

هر كس مختصر مطالعه‏اى در تاريخ زندگى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم داشته باشد؛ مى‏داند كه آن حضرت، از دوران كودكى دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب مى‏كردند: يكى «محمد» كه جد بزرگوارش «عبد المطلب» براى او انتخاب كرده بود و ديگرى «احمد» كه مادرش «آمنه» او را به آن، ناميده بود. اين مطلب يكى از مسلمات تاريخ اسلام است و سيره‏نويسان اين مطلب را نقل كرده‏اند و مشروح آن را در سيره حلبى مى‏توانيد بخوانيد. «2»

عموى گرامى وى، «ابو طالب» كه پس از درگذشت «عبد المطلب» كفالت و

______________________________ (1). سيره حلبى، ج 1، ص 93.

برخى عقيده دارند كه: الفاظ «طه» و «يس»، از اسامى پيامبر گرامى است.

(2). انسان العيون في سيره الامين و المأمون، ج 1، ص 93- 100.

----------------------------------------------------------------------

سرپرستى «محمد» به او واگذار شده بود؛ با عشق و علاقه زايد الوصفى، 42 سال تمام، پروانه‏وار به گرد شمع وجود وى گشت و از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دريغ ننمود. در اشعارى كه درباره برادرزاده خود سروده، گاهى از او به نام «محمد» و گاهى به نام «احمد» اسم برده است و اين خود حاكى از آن است كه در آن زمان يكى از نام‏هاى معروف وى همان «احمد» بوده است.

 

در اينجا برخى از اشعار وى را كه در آن‏ها پيامبر، به نام «احمد» ناميده شده است، مى‏آوريم:

- آنچه كه امروز «احمد» مى‏گويد، نور است و در روز رستاخيز پاداش است. «1»

- دشمن مى‏گويد: سخنان احمد، بيهوده و نسب او پائين است. «2»

- حقا كه احمد به سوى آنان با آيين حق آمد و آيينى دروغ، نياورده است. «3»

- كسانى كه بر احمد ستم كرده‏اند، خواستند او را بكشند، ولى براى اين كار رهبرى نداشتند. «4»

 

دوران شيرخوارگى پيامبر

 

نوزاد قريش فقط سه روز از مادر خود شير خورد و پس از او، دو زن ديگر به افتخار دايگى پيامبر نائل شده‏اند:

______________________________ (1).

إن يكن ما اتى به احمد اليوم‏ 

 

سناء و كان في الحشر دينا 

     

(2).

و قوله لأحمد: انت امرئ‏ 

 

خلوف الحديث ضعيف النسب‏ 

     

 (3).

و إن كان أحمد قد جاءهم‏

 

بحقّ و لم يأتهم بالكذب‏

     

 (4).

أرادوا قتل أحمد ظالموه‏

 

و ليس بقتلهم فيهم زعيم‏

     

----------------------------------------------------------------------

و در اشعار ديگرى كه محققان بزرگ تاريخ و حديث آن‏ها را به «ابو طالب» نسبت داده‏اند؛ وى نيز برادرزاده خود را به لفظ «احمد» نام‏برده است، ولى در ديوان او موجود نيست. آنچه كه اكنون نقل كرديم، همه را از ديوان وى صفحات: 19، 25، 29 گرفته‏ايم. «ر. ك: جعفر سبحانى، احمد، موعود انجيل، ص 101- 107 و همو، مفاهيم القرآن».

1. ثوبيه: كار كنيز «ابو لهب» كه چهار ماه پيامبر را شير داده بود، تا آخرين لحظه‏هاى عمرش مورد تقدير رسول خدا و همسر پاكش (خديجه) بود. وى قبلا حمزه، عموى پيامبر را نيز شير داده بود. پس از بعثت، پيامبر كسى را فرستاد تا او را از «ابو لهب» بخرد. وى امتناع ورزيد، امّا تا آخر عمر از كمك‏هاى پيامبر بهره‏مند بود. هنگامى كه پيامبر اكرم، از جنگ خيبر برمى‏گشت، از مرگ او آگاه شد و آثار تأثر در چهره مباركش پديد آمد. از فرزند او سراغ گرفت تا در حقّ او نيكى كند، ولى خبر يافت كه او زودتر از مادر خود فوت كرده است. «1»

 

2. حليمه: دختر «ابى ذؤيب» كه از قبيله «سعد بن بكر بن هوازن» بوده است و فرزندان او عبارت بودند از: عبد اللّه، انيسه و شيماء. آخرين فرزند او از پيامبر اكرم پرستارى نيز كرده است. رسم اشراف عرب اين بود كه فرزندان خود را به دايه‏ها مى‏سپردند و دايگان معمولا در بيرون شهرها زندگى مى‏كردند تا كودكان را در هواى صحرا پرورش دهند تا رشد و نموشان كامل و استخوان‏بندى آن‏ها محكم‏تر شود و ضمنا از بيمارى وباى شهر «مكّه» كه خطر آن براى نوزادان بيشتر بود، مصون بمانند و زبان عربى را در يك منطقه دست نخورده فراگيرند. در اين قسمت دايگان قبيله «بنى سعد» مشهور بودند. آن‏ها در موقع معيّنى به مكّه مى‏آمدند و هر كد ام نوزادى را گرفته همراه خود مى‏بردند. چهار ماه از تولد پيامبر اكرم گذشته بود كه دايگان قبيله بنى سعد به مكّه آمدند و آن سال، قحطسالى عجيبى بود، از اين نظر به كمك اشراف بيش از حد نيازمند بودند.

 

برخى از تاريخ‏نويسان مى‏گويند: هيچ يك از دايگان حاضر نشد به محمّد شير دهد، زيرا بيشتر طالب بودند كه اطفال غير يتيم را انتخاب كنند تا از كمك‏هاى پدران آنان بهره‏مند شوند و نوعا از گرفتن طفل يتيم سرباز مى‏زدند. حتى حليمه نيز اين بار از قبول او سرباز زد، ولى چون بر اثر ضعف اندام، هيچ كس طفل خود را به او نداد؛

______________________________ (1). بحار الانوار، ج 15، ص 384 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 119.

------------------------------------------------------------------

ناچار شد كه نوه عبد المطلب را بپذيرد. او به شوهر خود چنين گفت: برويم همين طفل يتيم را بگيريم و با دست خالى برنگرديم، شايد لطف الهى شامل حال ما گردد.

اتفاقا حدس او صايب درآمد، از آن لحظه كه آماده شد به «محمّد» آن كودك يتيم، خدمت كند؛ الطاف الهى سراسر زندگى او را فراگرفت. «1»

نخستين قسمت اين تاريخ، افسانه‏اى بيش نيست، زيرا عظمت خاندان بنى هاشم و شخصيت مردى مانند «عبد المطلب» كه جود و احسان، نيكوكارى و دست‏گيرى او از افتادگان، زبان‏زد خاص و عام بود، سبب مى‏شد كه نه تنها دايگان سرباز نزنند، بلكه درباره وى سر و دست خود را نيز مى‏شكستند.

علّت اين كه او را به ديگر دايگان ندادند، اين بود كه نوزاد قريش پستان هيچ يك از زنان شيرده را نگرفت؛ سرانجام، حليمه سعديه آمد، پستان او را مكيد. در اين لحظه خاندان عبد المطلب غرق شادى شدند. «2»

عبد المطلب، رو به حليمه كرد و گفت: از كدام قبيله‏اى؟ گفت: از «بنى سعد». گفت:

اسمت چيست؟ جواب داد: «حليمه». عبد المطلب از اسم و نام قبيله او بسيار شادمان شد و گفت: آفرين آفرين، دو خوى پسنديده و دو خصلت شايسته: يكى سعادت و خوشبختى و ديگرى حلم و بردبارى. «3»

______________________________ (1). سيره ابن هشام، ج 1، ص 172- 173.

(2). بحار الانوار، ج 15، ص 442.

(3). بخ بخ، سعد و حلم. خصلتان فيهما خير الدهر و عزّ الأبد يا حليمة «سيره حلبى، ج 1، ص 89».

---------------------------------------------------------------------------

منبع : فروغ ابديت، آيت الله جعفر سبحانى ، جلد اول ، صفحه 148 تا 157 ، ناشر بوستان كتاب

 

(استفاده از اين مطلب بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=9725
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.