نسبت امروز ما با امام، اسلام و نظام در گرامیداشت شهادت شهید مظلوم آیتالله بهشتی و 72 تن از شهدای هفتم تیر، مراسم نکوداشتی چهارشنبه هفته پیش در سرای فرهنگ و قرآن آیتالله هاشمی رفسنجانی در قم با حضور جمعی از فضلا، اساتید و صاحبنظران بنام حوزه علمیه برگزار شد و از مقام آیتالله بهشتی و آیتالله هاشمی تجلیل به عمل آمد. در این مراسم، حجتالاسلام والمسلمین مسیح مهاجری یار دیرین و وفادار این دو استوانه انقلاب و مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی به سخنرانی پرداخت و در آن ضمن تشریح مظلومیت این دو بازوی امام و انقلاب، نسبت امروز ما با اسلام، امام و انقلاب را تشریح کرد و راهکار برونرفت از مشکلات امروز جامعه ما را نشان داد. به جهت اهمیت این سخنان در شرایط کنونی، صفحه حوزه متن این سخنرانی را با علاقمندان به اسلام، امام و نظام اسلامی به اشتراک میگذارد.
مقدمه
«بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. موضوع بحث امروز بهگونهای انتخاب شده است که ضمن استفاده از برکات وجود شهید بهشتی و شهدای هفتم تیر و مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی، با شرایط روز جامعه نیز تناسب داشته باشد. به اعتقاد من همه یا اکثر حاضران در این جمع، خودشان بهشتی شناس و هاشمی شناس هستند و میتوانند درباره این دو بزرگوار صحبت کنند. لذا من تکیه زیادی روی شخصیت و سخنان این دو بزرگوار نمیکنم، بلکه آنچه میگویم، چیزهایی است که خودم مستقیماً و بلاواسطه از ایشان دیدهام و شنیدهام. این خاطرات هم پلی است برای اینکه عبور کنم و به مسائل امروز جامعه و انقلاب بپردازم. به همین دلیل موضوع انتخابی من، سه واژه کلیدی دارد و مطالبی را پیرامون این سه کلمه بیان خواهم کرد: «نسبت امروز ما با امام، اسلام و نظام». به نظرم محوریترین موضوع این روزهای کشور ما و شاید فراتر از کشور، همین سه عنوان است.
سخن را از امام آغاز میکنم، به این دلیل که امروز برای براندازی نظام، امام را آماج حملات قرار دادهاند و این یک انتخاب حساب شده و دقیق است؛ چون آنان در پی زدنِ ریشه هستند و میدانند که امام ریشه و موسس این نظام است. البته امام فقط موسس نبود؛ مردم به خاطر ایشان و به برکت نَفَس پاک ایشان به صحنه آمدند و اگر هنوز جمهوری اسلامی، هر چند فقط به ظاهر، سر پا است، به خاطر نفس پاک امام، نفوذ کلام ایشان و معنویت ایشان در میان مردم ایران و طرفداران ایران و نظام در خارج از کشور است.
در این جلسه، به مناسبت هفتم تیر و تعلق این مرکز به آقای هاشمی رفسنجانی، مطالبی را از همین دو بزرگوار نقل میکنم. هرچند که دیگرانی چون آقای مطهری هم فدایی و عاشق امام بودند و جزء بزرگان ما به شمار میروند. نقل از این دو بزرگوار به این دلیل است که میخواهم این نکته را به اثبات برسانم که اینها برای امام، جایگاهی فوق تصور ما قائل بودند و آن، همان جایگاهی است که امام را به عنوان ریشه نشان میدهد.
جایگاه امام در نگاه شهید بهشتی
ماجرایی که اتفاقاً به آقای سید حسین موسوی تبریزی که در جلسه هستند هم مربوط میشود، این است که روزی در منزل آقای بهشتی بودم و جز من و ایشان، کسی در خانه نبود. ایشان برای من تعریف میکرد که وقتی قضیه حزب خلق مسلمان پیش آمد و آقای شریعتمداری در پی آن بود که در گام اول، آذربایجان آن روز را تحت سلطه خود بگیرد، من و آقایان هاشمی، خامنهای، موسوی اردبیلی و مهدوی کنی به محضر امام رفتیم و اصرار کردیم که شما قبول کنید آقای شریعتمداری، همهکاره آذربایجان باشد و این قضیه و دعوا پایان یابد. امام قبول نمیکرد و ما اصرار و استدلال کردیم. بحث مصلحت را پیش کشیدیم و وضعیت آن منطقه را گفتیم. امام نمیپذیرفت، اما وقتی اصرار بیش از حد ما را دید، فرمود: من معتقدم که این بهضرر کشور و انقلاب تمام میشود، ولی چون شما این همه اصرار میکنید و من به شما علاقه دارم قبول میکنم، اما به شما میگویم که خواهید فهمید این کار اشتباه است. ایشان میگفت: ما خوشحال شدیم و از شدت خوشحالی پر در آوردیم. از خدمت ایشان بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم که برگردیم. در ابتدای راه، رادیو را روشن کردیم که اخبار را بشنویم. اخبار هم در آن زمان لحظهای بود. در اخبار گفته شد که خلق مسلمان رادیو و تلویزیون تبریز را گرفته است و مراکز مهمی چون کمیته را به تصرف خود در آورده است.
ایشان گفت در همان چند دقیقه متوجه شدم که امام درست میفهمید و ما اشتباه میکردیم. نظر امام، صائب، دقیق و درست بود و ما بیدلیل و بیجهت این همه اصرار کردیم و امام را وادار کردیم که پیشنهاد ما را بپذیرد. لذا از این کار گذشتیم. این کار انجام نشد و بعد از آن بود که آقای موسوی تبریزی در آنجا اقدام کرد و از ارومیه هم برخی دیگر آمدند و اقدامات بسیار قوی صورت گرفت تا آنکه خلق مسلمان را کنار زدند و آذربایجان را نجات دادند.
شهید بهشتی بعد از نقل این قضیه برای من، نتیجه گرفت که امام یک وجود فوقالعاده است. ایشان میخواست اهمیت وجود امام را گوشزد کند و نتیجه بگیرد که ما باید به امام بسیار تکیه کنیم و به ایشان اعتقاد داشته باشیم.
داستان دیگری که باز به طور مستقیم از خود آقای بهشتی نقل میکنم این است که ایشان میگفت: سران منافقین مانند مسعود رجوی و چند نفر دیگر، با وقت قبلی به منزل من آمدند. آنها مقدماتی چیدند و با من صحبت کردند و گفتند: آقای خمینی دیگر پیر شده است. تا اینجا خوب بود که برای براندازی از ایشان کمک بگیریم، ولی از این به بعد دیگر ایشان قدرت کار و رهبری ندارد. بنابراین بهترین کار این است که ایشان کنار برود و کسی به جای ایشان بیاید. ما هم نشستهایم و فکر کردهایم که بهترین کسی که میتواند جایگزین آقای خمینی باشد، شمایید. بعد به من گفتند: ما همهجوره در خدمت شما آمادهایم و تمام امکانات و سازمان مجاهدین خلق با نیروهایش در اختیار شماست. میدانید که سازمان در آن زمان، نیرو و امکانات بسیاری داشت و واقعاً یک سازمان پولادین بود و همهچیز در اختیار داشت. گفتند شما به جای آقای خمینی، رهبر میشوید. ایشان هم محترم است، ولی بهتر است کنار باشد و شما زمام کار را در دست داشته باشید. ایشان فرمود: من نگاهی به آنها کردم و گفتم: «امام، مربی، معلم و استاد من است و من به ایشان به عنوان رهبر اعتقاد دارم؛ لذا تا ایشان زنده است، من در خدمت ایشانم و هرگز چنین پیشنهادی را قبول نمیکنم؛ ما در مقابل شما هم میایستیم». گمان میکنم ایشان این شعر را خواند که: «برو این دام بر مرغی دگر نه/ که عنقا را بلند است آشیانه». مقصودم از ذکر این ماجرا، بیان اعتقاد راسخ آقای بهشتی به امام است.
مورد دیگری که به خود من هم مربوط میشود، این است که در سال 1348، بعد از اینکه آقای بهشتی از آلمان برگشت، جمعی را برای تربیت مبلغ تشکیل داد که یکی از آنها من بودم. سال گذشته در کانون توحید، درباره این موضوع صحبت کردهام و متن کامل آن هم امروز در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شده است. ایشان حدود ده سال با ما کار کرد و منظم، هر دو هفته یک بار به قم میآمد. درسهایی را برای ما در نظر گرفته بود که هم درس خارج فقه و اصول بود و هم علوم مختلفی که اینجا جای تفصیلش نیست. آموزش زبان عربی و انگلیسی هم جزء این دروس بود؛ چون بعد از رسیدن به حد موردنظر ایشان، باید به چهار گوشه دنیا میرفتیم و برای تبلیغ اسلام، مرکز اسلامی تاسیس میکردیم. ایشان در تابستان سال 1356 من را به مدت سه ماه به ژاپن فرستاد. هدف از این سفر، برآوردی از اوضاع ژاپن و تحقیق درباره وضعیت این کشور بود تا زمینهای باشد برای اینکه بعداً خود من به آنجا بروم و یک مرکز تبلیغ اسلام تاسیس کنم. کتابی بهنام اسلام در ژاپن هم نوشتم که آقای بهشتی مقدمهای بر آن نوشت و در سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب، توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ شد و تا چاپ ششم رسید. ایشان مصمم شد که من به ژاپن سفر کنم و بعد از پیروزی انقلاب هم این مطلب را خدمت امام مطرح کرد. البته من هم جداگانه خدمت امام رسیده بودم و برنامه را گفته بودم، ولی وقتی آقای بهشتی به ایشان گفت، امام فرموده بود: ما الآن به نیرو نیاز داریم و نروند. همین یک کلمه امام باعث شد که آقای بهشتی منصرف شود؛ درحالیکه این تصمیم یک تصمیم جدی و قطعی برای ایشان بود؛ ولی با همین یک کلمه از تصمیم خود برگشت و دیگر این طرح اجرایی نشد. وقتی امام فرمود در کشور به این افراد نیاز داریم و نباید آنها را به کشورهای دیگر بفرستید، ایشان بدون هیچگونه چون و چرا پذیرفت و به فرمایش امام عمل کرد و برنامهای را که سالها وقت گذاشته بود و نیرو تربیت کرده بود، کنار گذاشت.
این خاطرات را از این جهت بازگو میکنم که بدانیم امام در ذهن آیتالله بهشتی – که خود شخصیت بزرگی بود و فرد معمولی نبود - چه جایگاهی داشت و اطاعت ایشان از امام چگونه بود. ایشان واقعاً مطیع امام بود و چنین شناختی از ایشان داشت.
ماجرای نصب ایشان به ریاست دیوان عالی کشور - که در حکم ریاست قوه قضائیه بود - هم به این صورت بود که در چهارم اسفند سال 1358 ایشان را دیدم که از حیاط حزب به جماران میرفت. از ایشان پرسیدم که کجا میروید و برای چه میروید؟ پاسخ داد: امام من را خواسته و گمان میکنم قصد دارد حکم ریاست قوه قضائیه را به من بدهد. پرسیدم: شما قبول میکنید؟ گفت: نه، من قصد دارم به قم بروم و در آنجا برای انقلاب، نیرو تربیت کنم؛ لذا نمیپذیرم.
من همانجا ماندم تا بعد از یکی دو ساعت که ایشان برگشت. وقتی نتیجه را پرسیدم، گفت: قبول کردم. پرسیدم: چطور؟ گفت: امام فرمود واجب عینی است و من فقط یک شرط گذاشتم. شرطم هم این بود که آقای موسوی اردبیلی دادستان کل شود. امام هم پذیرفت و حکم آقای موسوی اردبیلی را داد. هرچه را امام میگفت، آقای بهشتی میپذیرفت و امام را به صورت مطلق قبول داشت و مطیع محض ایشان بود.
آقایان بهشتی و هاشمی، نه از رجال بزرگ کشور، بلکه از رجال سیاسی بزرگ تاریخ بودند. اگر کسی ابعاد وجود این دو شخصیت را نشناسد، معذور است اگر نپذیرد، ولی کسانی که این دو بزرگوار را از نزدیک دیدهاند و شناختهاند، میدانند که چه میگویم. من با این هر دو شخصیت کار کردهام؛ حداقل ده سال با آقای بهشتی و چهل سال با آقای هاشمی. بنابراین زندگی، افکار و عمل کردشان را از نزدیک دیدهام و با اطلاع سخن میگویم که صرف نظر از اینکه از ارکان نظام محسوب میشدند، از رجال بزرگ تاریخ نیز بودند.
امروز حملات بسیاری به امام میشود. یکی از حملهها، حملههای رسانهای است که توسط رسانههای خارج از کشور؛ بهویژه ایرانیان خارج از کشور صورت میگیرد. نوع دیگر حملات، از فضای مجازی و توسط خودیهای عقدهای شکل میگیرد و من از انگیزههای آنها اطلاعی ندارم. اگر اینها با آقای خامنهای، مشکل، دعوا یا انتقادی دارند، به جای خود، ولی چرا به جان امام افتادهاند و سخنانی علیه امام میگویند و مطالبی میگویند که واقعاً مایه تعجب است، ولی اینجا مجال طرح و پاسخ دادن به آنها نیست. لذا استناداتی که به امثال شهید بهشتی و آقای هاشمی میکنم، به این دلیل است که بگویم امام در چه حدی بود که این آقایان با این عظمتشان، به ایشان چنین نگاه میکردند.
امام و آیتالله هاشمی
آنچه از آقای هاشمی میگویم نیز مطالبی است که مستقیم، از خود ایشان دارم و نقل با واسطه نیست. ایشان خودش برای من نقل کرد که امام به من فرمود: شما خودتان را برای رهبری بعد از من آماده کنید. آنچه در مجلس خبرگان اتفاق افتاد، داستانهای دیگری دارد. امام به خود آقای هاشمی پیشنهاد کرد و اولین پیشنهاد هم این بود که شما برای رهبری بعد از من آماده شو. آقای هاشمی برای من نقل میکرد که من به امام گفتم: کشور در شرایط بعد از جنگ، نیاز به ساختن دارد. من این آمادگی و نفوذ را در جامعه دارم که این کار را انجام دهم و مملکت را بسازم. بنابراین اگر شما موافق باشید و اجازه دهید، من برای انتخابات ریاست جمهوری آماده شوم. اگر رای آوردم و رئیس جمهور شدم، کشور را بسازم. امام هم وقتی صحبتهای مرا شنید، چون علاقهمند به بقای نظام و ساختن ایران بود، قبول کرد. به هر حال مسئله این است که امام چه اعتقادی به آقای هاشمی داشت و آقای هاشمی چه نگاهی به امام داشت که امام را با این بیان قانع کرد و بعد هم وقتی که امام این نظر را داد، خوشحال شد و پذیرفت و همین کار را هم انجام داد.
من در طول حدود چهل سالی که با آقای هاشمی رفت و آمد داشتم، در سختترین شرایط زندگی و حالتهای غربتی که داشت، دو عشق را در ایشان دیدم. دفتر ایشان به من میگفت که ما در وقتهای عادی، برای دیدار با آقای هاشمی، نوبتهای دو یا سه ماهه به افراد میدادیم، اما زمانی رسید که در طول هفته، بیش از دو سه دیدار، تقاضا نمیشد. دادستان انقلاب و عادی زاهدان در سیستان و بلوچستان که از دوستان قدیم من بود و اهل آنجا است، با من تماس گرفت و گفت: ما قصد داریم با جمعی پنج شش نفره از افراد برجسته آن منطقه، به دیدار آقای هاشمی بیاییم. من با آقای هاشمی صحبت کردم. ایشان هم وقتی گذاشت و آنها به دیدار ایشان آمدند. روز بعد از این دیدار، این آقا به من تلفن زد و گفت: از هر طرف به من حمله و تهدید میشود که شما با چه حقی به ملاقات ایشان رفتید؟ چنین وضعیتی برای این مرد پدید آوردند، اما در همین شرایط و تا آخر عمر، دو عشق را در ایشان میدیدم؛ یکی عشق به امام بود و دیگری عشق به نظام. گاهی که تنها با آقای هاشمی، درباره امام صحبت میکردم، ایشان وقتی به یاد برخی از خاطراتش با امام میافتاد، اشک میریخت و تمام بدنش با گریه تکان میخورد. عشق ایشان به امام عجیب بود. در صحبتهای ایشان هم هست که از همان ابتدا که امام را دید، این عشق در دل ایشان به وجود آمد و تا پایان وجود داشت. دیگری هم عشق به نظام بود. من گاهی میگفتم: شما چرا در فلان موضوع، اظهار نظری نمیکنید و نمیایستید یا فلان کار را نمیکنید؟ ایشان پاسخ میداد: من باید مواظب این نظام باشم. میترسم خدای ناکرده این نظام دچار مشکل بشود و کشور تجزیه شود. ما همه موظفیم که نظام جمهوری اسلامی را حفظ کنیم و نباید کوچکترین کاری از ما سر بزند که مشکلی برای نظام پدید آورد. عشق ایشان به امام و نظام، واقعاً بینظیر بود.
در سال 1358 مسائلی پیش آمد که عدهای لانه جاسوسی را گرفته و بعد کارهایی کرده بودند؛ عدهای هم به «خط سه» معروف شدند و سخنانی را علیه آقایان هاشمی، خامنهای و بهشتی مطرح کرده بودند. برخی هم این سخنان را در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی نقل کردند. از جمله یک بار من در کنار آقای هاشمی نشسته بودم. به ایشان گفتم: شما با امام - که در آن زمان در بیمارستان قلب بستری بود - صحبت کنید و از ایشان بخواهید که سخنی بگویند. اگر ایشان یک جمله بگویند، کافی است که این بساط جمع شود و علیه شما چنین مطالبی را مطرح نکنند. آقای هاشمی جملهای به من گفت که نشان دهنده این عشق به امام و نظام است. ایشان گفت: ما میتوانیم این را به امام بگوییم و برایمان کاری ندارد؛ ولی من نگرانم که اگر به ایشان بگوییم، قلب ایشان از کار بیفتد. همه چیز ما امام است. همه چیز این انقلاب و این نظام و مملکت امام است. امام باید باشد و اگر ما فدا شویم، هیچ اشکالی ندارد. بگذارید هرچه میخواهند، علیه ما بگویند.
جالب است که عین این سخن را آقای بهشتی در همان سال بر سر یک موضوع دیگر به من گفت. چنین علاقه و عشقی به امام، نه از یک انسان معمولی مثل بنده، بلکه ازسوی کسانی چون آقای بهشتی و آقای هاشمی، نشاندهنده جایگاه و عظمت امام است. بنابراین اگر درباره زدن ریشه میگویم، به همین دلیل است؛ چنانچه دشمن به دنبال این است که امام را بزند. سرانجام هم آقای هاشمی را زد. امام درباره آقای بهشتی گفت: «مظلوم زیست و مظلوم مرد و شهادتش در برابر مظلومیتش چیزی نبود» و واقعاً نیز چنین است. آقای هاشمی را هم همینطور زدند. ایشان در بیست سال آخر عمرش بلااستفاده بود.
مظلومیت آیتالله هاشمی
من در آن زمان که آقای هاشمی از دنیا رفت، گفتم و الان هم تکرار میکنم که آقای هاشمی از آقای بهشتی مظلومتر بود و حداقل دو دلیل برای این ادعا دارم؛ گرچه دلایل دیگری هم وجود دارند، ولی این دو دلیل بسیار واضح و بیّن هستند.
1. آقای بهشتی مورد هجمه دشمن؛ یعنی منافقین، چپیها، غربیها و بسیاری دیگر بود که همه دشمن بودند نه خودی. ولی آقای هاشمی، مورد هجمه نزدیکترین دوستان خودش که بیشترین خدمت را هم به آنها کرده بود، قرار گرفت.
2. دلیل دیگر این است که شهید بهشتی از ابتدا تا آخر، دو سال مورد هجمه بود و مظلوم واقع شد که ما او را «شهید مظلوم آیتالله بهشتی» مینامیم و درست هم میگوییم. تعبیر مظلومیت ایشان از امام است، ولی آقای هاشمی، بیست سال مظلومیت را تحمل کرد؛ یعنی ده برابر شهید بهشتی. به همین دلیل آقای هاشمی واقعاً مظلومتر بود.
حال باید پرسید آقایان با کنار گذاشتن یک شخص مدیر، مدبر و لایق، با آن فکر عمیق و بلند چه کردند؟ کاری کردند که الآن عربستان در حال ساخت شهر تمام دیجیتالی نئوم است، اما دولت ما با خوشحالی از تلویزیون وعده میدهد که ما در هفته آینده حتماً تخم مرغ داریم و به شما میرسانیم. ما الآن در این نقطه ایستادهایم و آن هم در اثر این است که از فکر انسان بزرگی مثل آقای هاشمی استفاده نکردیم. البته قبل از آن هم دشمن از روی حساب و دقیق، کسی مانند آقای بهشتی را از ما گرفت تا ما نتوانیم به آن نقطه بایسته برسیم و چیزی شویم که الآن هستیم. آن آقا به عنوان عضو مجمع تشخیص مصلحت که نمیدانم در جای دیگری هم عضویت دارد یا نه، میگوید: مشکلات و تورم ما ناشی از این است که مردم سه وعده غذا میخورند، اما مردم چین، دو وعده. بنابراین ما باید وعدههای غذایی خود را کم کنیم و به دو وعده برسانیم تا تورم برطرف گردد.
ما امروز به این نقطه رسیدهایم که افراد دانه درشت ما اینگونه فکر میکنند و اینگونه حرف میزنند. در برخی از مجامع دیگر هم مانند مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت و شورای عالی انقلاب فرهنگی، چنین برخوردهایی را میبینیم. دیشب کسی از شورای عالی انقلاب فرهنگی در جایی صحبتی کرده و سخنش به فضای مجازی هم منتقل شده است که اگر این مسئولان کنونی نظام جمهوری اسلامی را ترور کنیم، بهتر از آن است که بمانند؛ یعنی الآن ترورشان از ماندنشان بهتر است و اینکه دشمن به فکر ترور اینها نیست، به این دلیل است که خاصیتی ندارند. بعد هم سخنانی عجیب و غریب درباره امام و آقای بهشتی مطرح کرده است. هرکسی خود را امام شناس و بهشتی شناس میداند و هرچه دلش میخواهد، میگوید آن هم در سطحی که خواهید دید از امروز به بعد، تلویزیونهای ماهوارهای ایرانی و غیرایرانی خارج از کشور، چه مطالبی خواهند گفت و چه معرکهای علیه ما به راه خواهند انداخت.
همه اینها نتیجه این است که ما از انسانی مانند آقای هاشمی، بیست سال بهرهای نمیگیریم و در مظلومیت و مهجوریت قرار میدهیم. آقای هاشمی، مثل آقایان موسوی و کروبی، در ظاهر در حصر نبود، ولی در باطن، در حصر قرار داشت. یک ساختمان زیبا در اختیارش گذاشته بودند که در آنجا در حصر بود. فرقی نمیکرد. معنای در حصر بودن، بلااستفاده ماندن است و ایشان هم بلااستفاده مانده بود و هیچ بهرهای از وجود ایشان برده نمیشد؛ حتی در جلساتی که میخواستند پیرامون برجام یا موضوعات دیگر برگزار کنند، از فکر این مرد بزرگ استفاده نمیکردند. درباره رفتنشان هم باید چیزهایی روشن شود، ولی به هر حال وضعیت ایشان چنین بود.
ما و اسلام
آنچه گفتم درباره نظام و امام بود؛ اما در مورد اسلام که مطلب دیگر ماست، باید بگویم به اعتقادات مردم حمله کردهاند. علتش هم این است که اعتقادات، ریشه است و اگر ریشه اعتقادات را بزنند، اسلام را کنار زدهاند. خود انقلابیون و مسئولان با حرفهای انحرافی، عملکردهای نادرست و ندانم کاریهایشان به دشمن کمک میکنند که اعتقادات مردم از بین برود. اگر میشنوید مردم نسبت به نماز، روزه و احکام سست شدهاند یا در عمل میبینید که حجاب چگونه نادیده گرفته میشود، حاصل این عوامل است.
من به بسیاری گفتهام که اگر مشکلات مردم را حل کنیم، عدالت را پدید آوریم، رفاه درست کنیم و مسئولان با مردم صداقت داشته باشند، این مشکلات هم خودبهخود حل میشود و اصلاً نیازی نیست که سروصدا به پا کنید، زور بزنید و قانون درست کنید تا مثلاً فلان خانم روسری به سر کند. اولاً خودشان به طرف حجاب و اجرای احکام میروند و ثانیاً اگر ببینند کسی هم رعایت نمیکند، به او تذکر میدهند.
ما حداقل بیست و پنج سال از کاروان پیشرفت جهانی عقبیم و این عقب افتادگی نیز در اثر همین سخنان نابهجا، ندانم کاریها و حذف شخصیتهایی چون آقای هاشمی و مانند آن است. الآن چند نفرند که کنارند و از آنها استفاده نمیشود؛ درحالی که افرادی با سوابق خوب خدمت هستند که میتوانند خوب کار کنند؟
راهکارهای حل مشکلات کنونی
بعد از همه مطالبی که گفتم، میخواهم دو سوال مطرح کنم که: 1) ما باید چه کنیم؟ شما حاضران این جلسه، اهل نوشتن، سخنرانی، فکر، تحقیق و هدایت در جامعهاید. تا آنجا که من در جامعه حضور دارم، میشنوم و با بسیاری سروکار دارم، سه راهکار عمده مطرح میشود. من این راهکارها را میگویم و تشخیص راهکار درست با شماست.
1. هرطور شده، باید نظام را حفظ کنیم؛ حتی با قوه قهریه. منشا اصلی این ایده هم همین قم و افراطیونی هستند که میگویند هرطور شده، این نظام باید بماند؛ هرچند با قوه قهریه. بکشیم، زندان کنیم، دمار از روزگار مردم درآوریم و نظام را نگاه نداریم.
2. حساب اسلام را از نظام جدا کنیم؛ یعنی به همه بگوییم که کارهایی که نظام میکند، به اسلام ربطی ندارد و اسلام از اینگونه کارها تبرئه کنیم. در برابر این ایده هم ایدههای بسیاری وجود دارد که من فقط آنها را مطرح میکنم و قضاوت را به عهده شما میگذارم:
*مخالفان انقلاب از ابتدا بر همین نظر بودند و به جدایی دین از حکومت و سیاست باور داشتند.
*این کار اصلاً شدنی نیست؛ چون این دو چنان با هم گره خوردهاند که امکان ندارد چنین اتفاقی بیفتد.
*خواست دشمن همین است تا بتواند حساب همه را جداگانه برسد؛ یعنی ابتدا به حساب نظام برسد؛ چون میگوییم نظام به اسلام ربطی ندارد. بعد از آنکه از کار نظام فارغ شد، به سراغ اسلام برود؛ درست مانند داستان باغبانی که جداگانه به خدمت فرماندار و سید و فرد دیگری که همراهشان بود، رسید. امام نیز گاهی این مثال را میزد.
3. نظام را اصلاح کنیم؛ یعنی از حالا شروع کنیم و بهتدریج کارهایی انجام بدهیم. برای مثال روحانیت، رفتهرفته خود را کنار بکشد. این همان سخنی است که امام در ابتدای انقلاب هم گفته بود که روحانیت در کار اجرایی دخالت نکند. ما در حزب، دنبال این بودیم که آقای بهشتی به ریاست جمهوری برسد و نخستین کسی که در نظام جمهوری اسلامی برای این پست در نظر گرفته شده بود، آقای بهشتی بود. همه ازجمله آقای هاشمی، آقای خامنهای و ما و هرکس که در شورای مرکزی حزب بود و بعد هم بدنه حزب، این موضوع را دنبال میکردیم؛ اما یکباره متوجه شدیم که امام فرموده است: افراد روحانی نباید رئیس جمهور شوند. این از مواردی بود که فوراً و بدون چونوچرا و حتی بحث با امام پذیرفتند و کاندیداتوری آقای بهشتی را رها کردند. بعد هم داستان آقای جلالالدین فارسی، بنیصدر و سپس دکتر حبیبی پیش آمد. البته امام بعد از مدتی توضیح داد و در حوالی آبان ماه سال گذشته هم عین جمله و مطلب امام را در روزنامه چاپ کردیم که ایشان فرمود: ما ابتدا فکر میکردیم که روحانیان وارد کار اجرایی نشوند؛ اما افرادی که به میدان آمدند، خرابکاری کردند و مجبور شدیم که بپذیریم روحانیان بیایند. «اما» این مدتی دارد و بعد از اینکه مسائل تا حدی حل شد و افراد مقداری به کار وارد شدند و اطمینان حاصل شد، روحانیان کنار بروند. کارها به دست دیگران باشد و روحانیان فقط نظارت کنند. اگر از اینجا شروع کنیم و بهتدریج پیش برویم، چنانچه در جایی هم لازم شد، یک بازبینی در قانون اساسی صورت گیرد، مقداری به ترمیم چهره روحانیت کمک میکند. حدود چهل سال است که قانون اساسی به همین شکل مانده است. در سال دهم تغییری کرد، اما در سی سال بعد هیچ تغییری نیافته است؛ در حالی که همیشه قانونها و حتی قانون اساسی، بعد از مدتی تغییر میکند. چندی پیش هم که رهبری درباره رفراندوم صحبت کرد، تا جایی که من از سخن ایشان فهمیدم، منظور ایشان رد کردن رفراندوم بهصورت مطلق نبود، بلکه مقصود این بود که برای هر چیزی رفراندوم برگزار نشود، و الا رفراندوم در مورد قانون اساسی در پارهای موارد و برخی از مسائل مهم در سه محور فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، جزء قانون اساسی است و خود این قانون به آن تصریح کرده است. بنابراین کسی نمیتواند آن را انکار کند و نظر به عدم انجامش داشته باشد.
بنا بر آنچه گفته شد میتوان همان سخن خرداد 1361 امام را مبنا قرار داد. سخن نخست ایشان سال 1358 بود که از آن برگشت، اما بعد گفت ما میتوانیم این تغییر را ادامه بدهیم و روحانیت به کار خود برگردد و در کار اجرایی نباشد.
امکان اصلاح
2) سوال بعدی این است که آیا اصلاح، شدنی است یا نه؟ من معتقدم اگر اراده جمعی باشد، قابل تحقق است و حوزه نیز باید شروع کند. در اینجا دوباره به آقای موسوی تبریزی برمیگردم. من به یاد دارم در سال 1356 که مقاله معروف روزنامه اطلاعات منتشر شد، مردم و طلاب در قم حرکت کردند و از آنجا ادامه یافت تا انقلاب پیروز شد. ما در آن زمان هر روز به در خانه مراجع مانند آیتالله گلپایگانی میرفتیم؛ حتی مرتب به بیت مدرسان آن زمان، مانند آقای نوری همدانی سر میزدیم و با آنها صحبت میکردیم که به خانه مراجع بروند و از آنها درخواست کنند. البته سردمدار حرکت، آقای موسوی تبریزی و آقای جعفری گیلانی بودند که جمعیت را راه میانداختند و هر روز این کار را ادامه میدادند. ما هم آنها را همراهی میکردیم.
امروز مردم از مراجع، گله فراوانی دارند. من تا جایی که از دستم برمیآید، سعی میکنم با مردم و کسانی که گلهمندند، گفت و گو کنم و از محذورات مراجع بگویم و اینکه اگر میخواهید از مراجع انتقاد کنید، با خودشان صحبت کنید. بعد اگر قانع نشدید، انتقاد کنید. ما این را میگوییم، ولی مگر چند نفر را میشود به این صورت قانع کرد یا با چند نفر میتوان به گفت و گو نشست؟ امروز توده مردم از روحانیت گلهمندند و حرف دارند. به اعتقاد من امروز هم میتوان عین آن کار سال 1356 را انجام داد؛ یعنی عدهای را جمع کنید و راه بیفتید با مراجع و استادان حوزه گفت و گو کنید. نه اینکه خدای نکرده بخواهند علیه نظام یا رهبری قیام کنند، بلکه مقصودم اصلاح است. اصلاح نظام، غیر از براندازی نظام است. امروز لازم است مراجع و روحانیت کاری کنند که مسئولین دست از لجبازی و سیاستهای غلط داخلی و خارجی بردارند؛ تا بهجای اینکه در مسئلهای مانند حجاب، هیاهو راه بیندازند و با بگیر و ببند و میکشیم و جریمه میکنیم و مزخرفاتی اینچنین، دنبال حل مسئله باشند، مشکلات اقتصادی را حل و آزادی مردم را تامین کنند. یا آقای جنتی و دیگران را وادار کنند که در انتخابات آتی، مهندسی شده انتخابات برگزار نکنند. کدام آدم کمشعوری است که نداند در انتخابات ریاست جمهوری گذشته، همه کاندیداها را کنار زدند تا آقای رئیسی به ریاست جمهوری برسد؟ این را همه میفهمند؛ حتی باغبانان و رفتهگران هم میفهمند. در انتخابات مجلس هم همینطور عمل شد. اگر مراجع، علما و طلاب با هدف اصلاح نظام، برای اینگونه کارها فشار وارد بیاورند، میتواند موثر باشد. ولایت فقیه و رهبری سرجایش باشد، اما طبق قانون و در چارچوب عمل بشود.
برخی گفتهاند که نظارت استصوابی نباشد. اردیبهشت سال 1400، در مراسم رونمایی از کتاب مصحلت (پیرامون خاطرات سال 1377 آقای هاشمی)، در منزل آقای هاشمی صحبت کردم. این برنامه در روزهای نزدیک به انتخابات ریاست جمهوری بود و چند تن از نامزدهای ریاست جمهوری هم حضور داشتند. در آنجا گفتم که نظارت استصوابی به شکلی که مدنظر شما است، غلط است؛ چون ما دو گونه نظارت داریم:
1. نظارت استطلاعی؛ یعنی نگاه کند و چیزی نگوید؛
2. نظارت استصوابی؛ یعنی نگاه کند و اگر ببیند غلط است، برخورد کند و اگر میبیند درست است، آن را تایید کند.
«استصواب» به معنای درست کردن است ولی آنچه شورای نگهبان انجام میدهد، استصوابی نیست، بلکه «استسلاقی» است؛ یعنی طبق سلیقه خودش قانون را نادیده میگیرد و نظر خود را ملاک میداند. ما باید شورای نگهبان را وادار کنیم که نظارتش از نظارت استسلاقی، دور شود و نظارت قانونی باشد. واقعاً به آنچه که قانون گفته، عمل شود و چنین انتخاباتی برای مجلس و ریاست جمهوری برگزار شود تا مردم احساس آزادی کنند. در مورد بقیه مسائل هم طبق قانون، عمل شود. اگر چنین کاری انجام دهیم، حتماً به موفقیت خواهیم رسید. از آنجا که به قول مرحوم آقای هاشمی: «ما یک رگ عوامی هم داریم». اگر کسی ساعت مچی داشت و ایشان نداشت، یا کسی شلوار کمری داشت و ایشان نداشت و شلوار معمولی داشت، یا اگر پزشکان به ایشان میگفتند نباید روزه بگیرید، ولی ایشان روزه میگرفت، در جواب انتقاد ما که میگفتیم چرا خلاف نظر پزشک عمل میکنید، میگفت: ما یک رگ عوامی هم داریم و روزه را میگیریم. این رگ عوامی را من هم در این موضوع دارم و آن اینکه میگویم: این انقلاب چون با نَفَس امام، آن بنده صالح خدا و خون شهدا به پیروزی رسیده است، اگرچه به این معنا نیست که خدا تضمین کرده است هر عمل غلطی انجام دهیم هم آن را حفظ میکند، اما حمایتی از آن دارد. ما باید حرکت کنیم و کاری انجام دهیم. خدا هم حمایت خود را خواهد کرد و انقلاب و نظام خواهد ماند و اصلاح شدنی هم خواهد بود. این سخن من بود؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
*امروز برای براندازی نظام، امام را آماج حملات قرار دادهاند و این یک انتخاب حساب شده و دقیق است؛ چون آنان در پی زدن ریشه هستند و میدانند که امام ریشه و موسس این نظام است
*شهید بهشتی خطاب به منافقین: «امام، مربی، معلم و استاد من است و من به ایشان به عنوان رهبر اعتقاد دارم؛ لذا تا ایشان زنده است، من در خدمت ایشانم و هرگز چنین پیشنهادی را قبول نمیکنم؛ ما در مقابل شما هم میایستیم»
*ما حداقل بیست و پنج سال از کاروان پیشرفت جهانی عقبیم و این عقب افتادگی نیز در اثر همین سخنان نابهجا، ندانم کاریها و حذف شخصیتهایی چون آقای هاشمی و مانند آن است
*من معتقدم اگر اراده جمعی باشد، اصلاحات قابل تحقق است و حوزه نیز باید شروع کننده آن باشد
*جمهوری اسلامی
|