تاريخ انتشار: 27 ارديبهشت 1402 ساعت 01:08:01
آیت الله بهجت چگونه زیست؟

بیست و هفتمین روز از اردی بهشت 88 شمسی پرونده عمر این جهانی مرجعی جلیل القدر بسته شد اما حتی این کوچ هم نتوانست دفتر دلدادگی‌اش به سیدالشهدا(س) را ببندد. وصیت کرده بود که از ثلث مانده‌هایش، مجلس عزا و روضۀ امام حسین علیه‌السلام اقامه شود. شاید می‌خواست با زبان حال بگوید که حدود نود سال عزاداری و روضه و عرض ارادت به ساحت حضرت اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام هنوز کافی نیست؛ چراکه امام «معاوضه کرده است با خدا، معامله کرده است با خدا!».

جی پلاس، در شب جمعه، ۲۵ شوال ۱۳۳۴، برابر با ۲ شهریور ۱۲۹۵، نوزادی به‌ دنیا آمد که سال‌ ها بعد، قلب بسیاری از شیفتگان علم و معرفت و شیعیان خاندان عصمت و طهارت علیهم‌ السلام را روشن کرد: آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی بهجت. هنوز شانزده ماه از عمرش نگذشته بود که از دست‌ دادن مادر، خانواده‌ اش را سوگوار کرد و محمدتقی، آن‌قدر زود طعم یتیمی را چشید که حتی چهرۀ مادر هم در خاطرش نماند.

کربلایی محمود مردی صالح بود و معتمد مردم فومن. زندگی‌ را با درآمد پخت‌وپز کلوچه و نان سپری می‌کرد. او برای مردم فقط یک نانوا نبود، در بسیاری از کارها و اختلاف‌هایی که پیش می‌آمد، چشم امید مردم به کربلایی محمود بود. با این‌ حال، آنچه بیش از این‌ها مایۀ افتخارش بود، طبع روان و ذوق سلیمی بود که با مهر و محبت درونی‌اش به خاندان عصمت و طهارت علیهم‌ السلام همراه شده بود. ثمرۀ این‌ها اشعاری بود که جا به‌ جا در محافل حسینی زیر لب‌ها زمزمه می‌ شد:

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن‌ ای صبح طلوع، مکن ‌ای صبح طلوع

هم‌نشینی محمدتقی با پدر و شرکت در مجالس حسینی و بهره‌مندی از انوار اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌ السلام نهال محبت و عشق به آن سرور شهید را در دلش تنومند می‌کرد و سوز و گدازش را افزون. او خود نیز در این مجالس، مداحی و نوحه‌خوانی می‌کرد. این‌چنین بود که از همان کودکی «شوق زیارت» داشت.

سنگ‌ها لرزید

روزی، خواهر بزرگ‌تر که مرهمی بر زخم بی‌مادری محمدتقی بود، تصمیم گرفت با گروهی از زنان همسایه به زیارت مرقد امامزاده‌ای مشرف شود که در نزدیکی شهر بود. او برادرش را نیز به همراه خود برد. در آن امامزاده، سنگ‌ریزه‌هایی بود که مردم آن‌ها را در دست می‌گرفتند و درخواستشان را از ذهن می‌گذراندند. مردم می‌گفتند اگر آن سنگ‌ها در دستشان تکان بخورد، حاجتشان برآورده می‌شود. سنگ‌ریزه‌ها دست‌به‌دست چرخید تا اینکه کسی گفت: «به این کودک هم بدهید». کم‌سن‌وسال بود و فکر نمی‌کرد آن سنگ‌ها را به او هم بدهند. سنگ‌ها را به دست گرفت. نمی‌دانست چه بخواهد؛ ولی نهال محبت حضرت اباعبدالله علیه‌السلام آن‌چنان در جانش ریشه دوانده بود که زیارت حضرتش حاجتش شده بود. به ذهنش آمد: آیا به کربلا می‌روم؟ سنگ‌ها لرزید.

کمتر از چهارده سال

چند سالی از آن ماجرا گذشت و در این مدت، محمدتقی در مکتب‌خانه و سپس حوزۀ علمیۀ فومن مشغول به تحصیل شده بود. کمتر از چهارده سال داشت که به کربلا رسید. در همان روزهای نخست ورود به کربلا، وقتی برای زیارت سیدالشهدا علیه‌السلام به حرم مشرف شد، بلندای حالات عرفانی مرحوم نائینی را دریافت و در نماز ایشان نورانیتی را مشاهده کرد که از بسیاری از بزرگان نجف نیز پنهان مانده بود. می‌فرمود: ... دیدم آن بزرگوار خشوع و خضوع عجیبی دارد و در هنگام نماز، احوالات عجیبی را سیر کرد. من پیش‌از آن، چنین نمازی را ندیده بودم. فقط یک نفر در شهر خودمان بود و پس از او هم که کس دیگری آمد، خبری از آن‌گونه نماز نبود.

در هجده‌ سالگی و به قصد تکمیل تحصیلات، به نجف، دیار شیفتگان امیرمؤمنان، علی علیه‌السلام، راهی شد و حدود ده سال در آنجا ماند. در طول این مدت، تمام ایام زیارتی را با برخی علما و با پای پیاده به کربلا مشرف می‌شد. در طول مسیر، اغلب در ذکر یا سکوت بود‌. یکی از علما نقل می‌کند: «در راه [کربلا] به منزل خان مصلّی که رسیدیم، نماز صبح را جملگی به ایشان اقتدا کردیم، با اینکه برخی علمایی که همراه ما بودند، از ایشان بزرگ‌تر بودند».

زیارت، در نظر او، عملی ظاهری و صوری نبود؛ بلکه در هنگام زیارت واقعاً در محضر زیارت‌شونده حاضر می‌شد. معتقد بود: اگر می‌خواهید زیارت، زیارتی اساسی باشد، باید قلبتان هم همان را بگوید که زبانتان می‌گوید؛ یعنی قلب هم همان چیزی را درک کند که در زیارت‌نامه قرائت می‌شود.

زیارت را با آدابش به‌جا می‌آورد و می‌فرمود: از اهم آداب زیارت این است که بدانیم بین حیات معصومین علیهم‌السلام و مماتشان هیچ فرقی وجود ندارد؛ یعنی الآن هم امام حی است و حرفت را می‌شنود.

تا آخرین جمعه

ده سال در جوار امیرمؤمنان، علی علیه‌ السلام گذشت. شیخ محمدتقی گیلانی در این مدت، با حضرت آیت‌ الله سید علی قاضی رحمت‌ الله‌ علیه در ارتباط بود؛ بزرگ‌مردی که محضرش همچون چشمه‌ای جوشان، کام تشنۀ طالبان معرفت را سیراب می‌کرد. بیشتر آنان که به مجالسش رفت‌ و آمد می‌کردند، خود در مرتبۀ اجتهاد بودند و در راه سیروسلوک ترقی‌ها کرده بودند. با این همه جایگاه، آن بزرگوار داشته‌هایش را از عنایات سیدالشهدا علیه‌السلام می‌دانست.

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی‌ است

اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است

حضرت آیت‌ الله قاضی رحمت‌ الله‌ علیه با برگزاری مجلس روضه در روزهای پنجشنبه، ارادت و عشق خود را به سیدالشهدا علیه‌السلام اظهار می‌کرد. شاید آیت‌الله بهجت قدس‌سره رسم برگزاری روضه‌های هفتگی را از استاد آموخته بود.

تا آخرین روزهای زندگی هر جمعه مراسم روضه برگزار کرد؛ تا آخرین جمعه؛ ۲۵اردیبهشت ١٣٨٨. با بدنی رنجور و نحیف، در مجلس روضه نشسته بود. نودوسه سال از عمر مرجع تقلید شیعیان می‌گذشت؛ ولی هنوز خود را محتاج همین بارگاه می‌دانست. حدود پنجاه سال بود که هر جمعه‌، مجلس روضه برپا می‌کرد؛ البته این مجلس غیر از مجالسی بود که در محرم و صفر برگزار می‌کرد. سال‌های آغازین ورود به قم، این مجلس را در منزل خودش برگزار می‌کرد. رفته‌رفته جمعیت مشتاق زیادتر می‌شد و دیگر اتاق‌های کوچک و تودرتوی منزل جواب‌گوی این جمعیت نبود. محل برگزاری روضه‌ها را به مسجد منتقل کردند. خودش تا آخرین جمعۀ عمرش، شرکت‌کنندۀ همیشگی مجلس‌ها بود.

مشتاق نجف، ساکن قم

شیخ محمدتقی بهجت، عالمی بیست‌وهشت‌ساله شده و به درجۀ اجتهاد رسیده بود. او در محضر اساتید بزرگی همچون شیخ محمدحسین غروی اصفهانی، میرزای نایینی، سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ محمدکاظم شیرازی و سید محمد شاهرودی پرورش یافت. تصمیم گرفت که پس از چهارده سال، به زادگاهش فومن، سری بزند. به ایران آمد و ازدواج کرد؛ اما باز هم دلش به سوز کربلا و صفای نجف مشتاق‌تر بود تا به خرمی‌ها و سرسبزی‌های فومن. تصمیم گرفت به عتبات بازگردد، ولی پیش‌از آن، به قصد زیارت حرم مطهر حضرت معصومه سلام‌ الله‌ علیها و اطلاع‌ یافتن از وضع حوزۀ علمیۀ قم، مدتی در «آشیانۀ اهل‌ بیت» مقیم شد. در همین مدت کوتاه، خبر رحلت استادان بزرگ حوزۀ علمیۀ نجف و دگرگونی‌های اوضاع آنجا به گوش او ‌رسید. سرانجام از بازگشت به عتبات منصرف شد و در شهر مقدس قم رحل اقامت افکند.

زائر هر روزه

در ایران نیز برنامه‌اش مشخص و همیشگی بود؛ آن‌چنان‌ که اهتمامش به زیارت و توسل به اهل‌ بیت عصمت و طهارت علیهم‌ السلام صفت مشهور و بارز او شد. هر روز به زیارت حرم حضرت معصومه سلام‌ الله‌ علیها مشرّف می‌شد و هر روز هم به‌طور مفصل زیارت می‌کرد. تابستان‌ها هم که به مشهد مشرف می‌شد، مقید بود که هر روز و گاهی دو بار در روز به زیارت امام غریب علیه‌ السلام برود. قدر این اماکن مقدس را می‌دانست.

مقید بود که زیارت را با همان آدابی که در روایات بیان شده است، انجام دهد. هنگام تشرف به حرم، اذن دخول می‌خواند و اشک را نشانۀ اذن‌‌ دادن می‌دانست. معتقد بود که گریه، تنها یک اتفاق فیزیکی نیست، رابطۀ انسان با عالم بالاست و اشک نشانۀ این ارتباط است.

اگر اشکی آمد، علامت این است که به تو اذن داده‌اند.

در زیارت‌ها، «جامعۀ کبیره» و «امین‌ الله» هم می‌خواند. آن‌قدر در حرم‌ها زیارت جامعۀ کبیره را خوانده بود که فرزندش در اثر شنیدن این زیارت‌خوانی‌های پدر، فرازهای مختلف آن را حفظ شده بود.

با صد لعن و صد سلام

سال‌ها از دوری‌ او از کربلا می‌گذشت. دل در حریم سید شهیدان علیه‌ السلام مدام در طواف بود و زبان هر روز درودهای بسیاری از عمق وجود بر اباعبدالله علیه‌السلام و یاران و اهل‌بیت مظلومش می‌فرستاد، ولی گویا قلبِ واله و شیدای او به این‌ها راضی نمی‌شد. وقتی باخبر می‌شد کسی راهی کربلاست، مبلغی به او می‌داد و از او می‌خواست که به نیت‌هایی که دارد، برایش زیارتی بخواند.

هر روز زیارت عاشورا می‌خواند، با صد لعن و صد سلام

استادش، مرحوم غروی اصفهانی را یاد می‌کرد و می‌فرمود که او از خدا خواسته بود تا آخر عمرش، زیارت عاشورایش ترک نشود. با گفتن این ویژگی استاد، گویا حال خود را هم بازگو می‌کرد. همین‌طور هم شد: تا آخرین روزهای عمرش، هر روز زیارت عاشورا می‌خواند، با صد لعن و صد سلام.

یک چشم برهم‌زدن

وقتی روزهای عمر او را شماره می‌کنیم، زیاد به ‌نظر می‌رسد، اما گویا همۀ این روزها در یک چشم‌برهم‌زدن گذشت. این روزها برایش «تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ» بود و در ثانیه‌ثانیۀ این روزها، اثری از خیر و نیکی به جای نهاد. این‌ها تکه‌هایی از زندگی آن بزرگ‌مرد الهی  بود که آن‌ها را ورق زدیم؛ اما آنچه داشت و جز اهلش ندانستند، بیش از این‌ها بود. همیشه در شهری رحل اقامت می‌افکند که در آن، حرمی از اهل‌بیت علیهم‌السلام باشد. می‌فرمود: «لا زلت من الحرم الی الحرم» (همواره از حرمی به حرمی رفتم).

روح آسمانی

در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۸، روح آسمانی‌اش پیکر خاکی‌‌اش را رها کرد.

صبح ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۸، مسجد بالاسرِ حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها از جمعیت لبریز شده بود. پیکر مطهرش را در قبر گذاشتند. از میان کفن‌هایی که دوستان و شاگردانش فرستاده بودند، قسمت به کفنی رسیده بود که یکی از مسافران کربلا با پول زیارت‌های نیابتی او تهیه کرده بود.

گذاشتن دو شاخه نخل بر روی کفن از مستحبات است و شاگردان می‌خواستند هیچ مستحبی جا نماند. آن‌ را نیز طلبه‌ای آورده بود. می‌گفت این شاخه‌ها، شاخه‌های نخلی است که سال‌ها پیش، از هستۀ خرمای مجلس روضۀ ایشان به عمل آمده است و سرمای شدید زمستان سال پیش هم آن را از پا درنیاورده است.

دعاها و تلقین‌ها، همه خوانده شد. اولین سنگ‌های لحد را چیدند. آیین تدفین رو به اتمام بود که یکی از ارادتمندان، با پرچمی سرخ رسید. پرچم گنبد حرم حضرت ابوالفضل علیه‌السلام را آورده بود. پرچم را روی کفن کشیدند و قبر را پوشاندند.

حتی کوچ از این سرای خاکی نیز نتوانست دفتر دلدادگی‌اش را به سیدالشهدا علیه‌السلام ببندد. وصیت کرده بود که از ثلث مانده‌هایش، مجلس عزا و روضۀ امام حسین علیه‌السلام اقامه شود. شاید می‌خواست با زبان حال بگوید که حدود نود سال عزاداری و روضه و عرض ارادت به ساحت حضرت اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام هنوز کافی نیست؛ چراکه امام «معاوضه کرده است با خدا، معامله کرده است با خدا!».

«طوُبی لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ»

*پایگاه نشر آثار آیت الله العظمی بهجت

  تعداد بازديدها: 1004
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=96185
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.