چرا مردم به حکومت شاهنشاهی پایان دادند؟ سلسله پهلوی شامل پدر و پسر در مجموع 57 سال در ایران حکومت کردند. ضعف پادشاهی قاجار و نوجوانی احمدشاه باعث شد تا رضاخان میرپنج فرمانده قزاقها ابتدا به نخست وزیری و سپس به پادشاهی برسد. در شهریور ماه سال 1320 که ایران از سوی متفقین اشغال شد، انگلیسیها از رضاشاه خواستند تا سلطنت را رها کند و از ایران خارج شود. از این زمان بود که محمدرضا فرزند رضاشاه در 20 سالگی به جای پدر نشست. بر همین اساس تعداد زیادی از مردم ایران، شاه را وابسته و دست نشانده خارجیها بویژه انگلیس و آمریکا میدانستند. او در دوران پادشاهی به دو صفت "عیاشی" و "دیکتاتوری" معروف شده بود. ولی بسیاری از مردم، پدرش را مستبدتر و خودکامهتر از او میدانستند زیرا رضا شاه، مخالفین خود را به شیوههای مختلف از جمله با آمپول هوایی که پزشک احمدی به آنها تزریق میکرد میکشت. روحیه شاه به گونهای بود که خود را برتر از دیگران میدانست و همه مقامات و دولتیها باید از او تعریف و تمجید و ستایش میکردند. آنها در دیدار با وی باید زانو بر زمین زده و دست وی و خانواده سلطنتی را میبوسیدند.
او خود را فرمانروای مطلق ایران میدانست و از همه مردم بویژه دستگاههای حکومتی انتظار اطاعت کامل از اوامر ملوکانه را داشت.
عکس او در همه جا به ویژه در ادارات، مدارس، دبیرستانها و دانشگاهها نصب شده بود و حتی برخی از وعاظ نیز مجبور بودند که در منبرهای خود به او دعا کنند. شاه نیاز چندانی به حمایت مردم و جلب افکار عمومی نداشت، زیرا وی با رای و اراده مردم بر سر کار نیامده بود و سلطنت و حکومت از پدرش به او به ارث رسیده بود.
از طرفی به دلیل وجود درآمدهای سرشار نفتی که هر سال زیادتر هم میشد، خیلی نیاز به کار مردم و تولید ثروت توسط بخش خصوصی نداشت زیرا بودجه دولت با تکیه بر درآمدهای نفتی تنظیم و تامین میشد. بر همین اساس بود که با اعلام انقلاب سفید، ساختار نظام کشاورزی ایران را بهم ریخت و جایگزین مناسبی هم برای آن ایجاد نکرد و باعث افزایش واردات محصولات غذایی به کشور شد. در آن روزها شایع شده بود که حتی پرتقال از اسرائیل و سیب از لبنان وارد کشور میشود. با افول تولیدات کشاورزی به دلیل بهم خوردن نظام مدیریتی و از بین رفتن یکپارچگی اراضی کشاورزی، ایران یکی از وارد کنندگان محصولات غذایی از جمله گندم شد. البته بخشی از پول نفت صرف احداث کارخانههای بزرگ صنعتی در استانهای مختلف کشور میشد که بعضی از مردم، آنها را صنایع وابسته و مونتاژ و به منظومصرف ارز حاصل از درآمدهای نفتی ارزیابی میکردند.
شاه برای نشان دادن اقتدار خویش هر روز بر القاب و عناوین خود میافزود. او را ابتدا پسر رضا شاه میگفتند ولی پس از گذشت مدتی از سلطنت وی، ابلاغ شد که باید شاهنشاه خطاب شود. در سال 1344 به مناسبت آغاز بیست و پنجمین سال سلطنت شاه، لقب آریامهر را نیز بر القاب شاه اضافه کردند. هر چه روزگار میگذشت، شاه با اضافه کردن القاب بیشتر بر درجه و ابهت خود میافزود. به طوری که در دوران دانشجویی که بودم او را "اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر" خطاب میکردند. آرام آرام بر القاب او اضافه شد تا رسید به «اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران».
تبلیغات دولتی او را سایه خدا معرفی میکرد و مثل دوران قاجار، شاه را ظلالله میخواندند و اطاعت او را بر همگان واجب میدانستند و میگفتند: "چه فرمان ایزد، چه فرمان شاه".
دستگاه سلطنتی روشنفکران، دانشگاهیان، علما، مردم و روحانیون را دعوت وتبلیغ میکرد که در سیاست وامور کشور دخالت نکنند. آنها دین را مسئلهای فردی میدانستند که به سیاست نباید کاری داشته باشد.
انتظار تغییر و تعویض شاه امری عبث و بیهوده بود زیرا او یک پادشاه مادام العمر بود و چیزی جز "مرگ" یا "تغییر نظر آمریکا" و یا "قیام عمومی مردم"، او را از سلطنت کنار نمیزد.
شاه بویژه در اواخر دوران سلطنت، انسان بسیار متکبر و مغروری شده بود. مهمترین دغدغه و نگرانی فرهیختگان ایرانی این بود که همه کارها طبق "منویات شاهانه" و به "فرموده ملوکانه" انجام میشد و شاه به هیچکس پاسخگو نبود. البته امنیت داخلی برقرار شده بود و مردم - بجز مخالفین و معترضین به شاه و نظام سلطنتی و طرفداران آیتالله خمینی – بقیه مشکلی نداشتند. تهدید خارجی هم بجز نگرانی از شوروی و عراق وجود نداشت. روابط خارجی ایران هم با همه کشورها به ویژه با آمریکا و اروپا و اسرائیل در سطح عالی بود.
با این حال به یاد دارم که در کتاب جغرافیای دبیرستان، جزیره بحرین به عنوان استان چهاردهم ایران معرفی شده بود ولی به یکباره دیدیم که شاه بنا بر خواست انگلیس در 22 مرداد ماه سال 1350 این بخش از خاک ایران را که از قبل از اسلام نیز متعلق به ایران بوده است واگذار کرد و صدای کسی هم بجز محسن پزشکپور که نماینده خرمشهر در مجلس شورای ملی بود از ترس دستگاههای امنیتی شاه در نیامد.
اما حدود دو ماه بعد در مهر ماه سال 1350، شاه جشنهای پر خرج 2500 ساله را در تخت جمشید شیراز برگزار کرد و قیافه اقتدار به خود گرفت. جشنهایی که فاصله مردم عادی را با شاه بیشتر کرد و او را فردی عیاش و جاه طلب در ذهن غالب مردم جا انداخت.
در این جشنها که به مدت 4 روز برگزار شد حتی بخشی از مواد اولیه غذای مهمانان را با 120 پرواز هواپیماهای باری نظامی از فرانسه به شیراز حمل کردند. گفته میشود که حداقل 16 میلیون دلار برای برگزاری این جشنها خرج شد درحالی که بخشی از مردم استان فارس از گرسنگی روزانه رنج میبردند.
در آن زمان حدود 55 درصد زنان کشور حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند و حدود 47 درصد مردم زیر خط فقر بودند.
شاه در همین ایام حدود 6000 فعال سیاسی را در زندانهای مخوف مثل کمیته مشترک، قصر و اوین بازداشت کرده بود تا قدرت خود را به نمایش بگذارد. با افزایش تعداد زندانیان سیاسی، زندان اوین در 40 هکتار و با یکصد سلول انفرادی و با گنجایش 3000 زندانی ساخته شد و در سال 1350 افتتاح گردید. از آن زمان، زندان اوین به عنوان شکنجه گاه فرهیختگان، باعث بدنامی ایران در جهان شد.
معیار شاه برای واگذاری مسئولیتها به افراد، میزان وفاداری و تبعیت آنها از شخص خودش بود. اکثر افرادی را که شاه برای هیئت دولت و مسئولیتهای مهم انتخاب میکرد، فراماسون و یا تحت نفوذ قدرتهای بزرگ بویژه آمریکا و انگلیس بودند.
او مروج فرهنگ پادشاهان در ایران بود تا تداوم پادشاهی موروثی خود را توجیه کند و بنابراین با فرهنگ اسلامی مردم ایران همسو نبود.
برخی از مردم او را مروج بیبند و باری میدانستند که اجازه آزادی عمل سیاسی را به آنها نمیدهد.
شاه، وجود نارضایتیها در بین مردم را باور نمیکرد و همه اعتراضات را به تحریک بیگانگان و یا عوامل خارجی نسبت میداد و آنها را بیاهمیت و ناچیز میشمرد. او در مصاحبهای که در روزنامه اطلاعات مورخ 28 مردادماه سال 1357 چاپ شد گفت: "بین 35 میلیون نفر، دو سه نفر ناراضی هم پیدا میشوند". او هیچ مخالفی را چه مذهبی و چه غیرمذهبی تحمل نمیکرد و چون فکر میکرد که مردم باید او را به خاطر امنیت کشور قبول داشته باشند، بنابراین اهل گفتگو با منتقدین و مخالفین خود نبود.
شاه حداقل در حوزه سیاسی به «نظریه توطئه» معتقد بود و هرگونه مخالفت را ناشی از برنامهریزی و اقدام خارجیها میدانست. به همین دلیل شاه با همه افراد مخالف بدون توجه به نوع مذهب، دین، گرایش سیاسی، قومیت و شغلشان برخورد میکرد و ساواک را به جان آنها میانداخت تا یا تسلیم سوند و یا به زندان و تبعید و حقر خانگی بروند.
او حتی با زیردستان خود مثل نخستوزیر هم مشورت نمیکرد، بلکه نظرات خود را درست و صائب میپنداشت و فقط به آنها دستور میداد. اطرافیان وی برای ارتقاء موقعیت خود فقط به تملق بیشتر روی میآوردند و در چاپلوسی با هم رقابت میکردند. آنها تلاش میکردند تا به شاه ثابت کنند که نسبت به مقامات، نوکران بهتری برای وی هستند. اسدالله علم وزیر دربار همیشه در نامههای خود خطاب به شاه مینوشت "غلام".
شاه با تکیه بر "ساواک" و "نیروهای مسلح" و "حمایت خارجی"، حکومت میکرد و به ایجاد پایگاه اجتماعی در متن مردم خیلی احساس نیاز نمیکرد. نگاه شاه به اداره کشور امنیتی بود. شاه ساواک را بر همه دستگاههای دولتی و حتی بر روزنامهها و مطبوعات حاکم کرده بود. ساواک در همه وزارتخانهها و دستگاههای دولتی و مطبوعات افرادی را به عنوان منبع برای جاسوسی از کارکنان انتخاب کرده بود که وظیفه مراقبت از کارکنان را بر عهده داشتند تا آنها کاری علیه نظام سلطنتی نکنند. اختناقی را که ساواک بر کشور حاکم کرده بود باعث شده بود که مردم بگویند دیوار موش دارد و دیوار هم گوش دارد، زیرا شنود از ابزار کنترل ساواک بود.
انتخابات مجلس شورای ملی، آزاد نبود و مفهومی بجز انتخاب از بین افراد برگزیده حکومتی که بعضی از آنها ازسوی سفارتخانههای خارجی نیز معرفی شده بودند نداشت. اصولاً مردم نقش چندانی در تعیین مسئولین حکومتی و نمایندگان مجلس نداشتند.
شاه حمایت آمریکا و خانوادههای نیروهای مسلح و سازمانهای امنیتی و مامورین دولتی و نیز افزودن به اصول انقلاب سفید را برای تداوم حکومتش کافی میدانست و با ساختارهای امنیتی، جامعه را کنترل و مدیریت میکرد.
شاه از تمام ابزارهای اطلاعاتی و امنیتی برای کنترل مخالفین استفاده میکرد و تمامی شیوههای سرکوب را برای برخورد با معترضین بکار میگرفت. او ارتش و شهربانی و ژاندارمری و ساواک را در اولویت اول برای حفظ و اقتدار خود میخواست و ماموریت ثانوی آنها حفظ امنیت کشور بود.
شاه در سرکوب و کشتار مردم معترض تردید نمیکرد. وقتی مردم در 15 خرداد سال 1342 تظاهرات کردند، اسدالله علم که نخستوزیر و یار غار او بود گفت من 200 نفر را کشتم و به آن افتخار هم میکرد. تعداد زیاد کشتهها برای او اهمیتی نداشت و آن را تصمیم درستی برای حفظ حکومت شاه میدانست. او همیشه از کشتار مردم معترض به کشف حجاب توسط رضاشاه در صحن حرم امام رضا علیهالسلام و فاجعه مسجد گوهرشاد تمجید میکرد. البته شاه به وفاداران خود هم رحم نکرد و آنها را قربانی بقای خود کرد.
در سال 1357 وقتی اعتراضات مردم گسترده و فراگیر شد، او برای فروکش کردن ناراحتی مردم، تعدادی از مقامات دوران سلطنتش مثل هویدا و ارتشبد نصیری را به زندان انداخت و آنها را حتی زمانی که خودش از ایران فرار کرد هم آزاد و رها نکرد. شاه به هنگاه فرار از کشور حتی سگهایش را هم با خود برد ولی به هویدا و نصیری و سایر مقامات بازداشتی، حتی اجازه خروج از کشور نداد. به این ترتیب نخستوزیر 13 ساله شاه و رئیس ساواک خشن او، قربانی خشم مردم از شاه و نظام سلطنتی شدند و جان خود را پس از پیروزی انقلاب از دست دادند.
سرانجام شیوه رفتار و کردار شاه و قدرت بسیج کنندگی امام خمینی که بطور مستمر، مردم را با انگیزههای اسلامی علیه اقدامات ضد اسلامی نظام سلطنتی برمیانگیخت، منجر به پایان یافتن سلسله پادشاهیها در ایران و برپایی نظام جمهوری با مبنای اسلامی شد.
دیماه 1401
*شاه برای نشان دادن اقتدار خویش هر روز بر القاب و عناوین خود میافزود. ابتدا او را پسر رضاشاه میگفتند ولی پس از مدتی ابلاغ شد که باید شاهنشاه خطاب شود
*شاه بویژه در اواخر دوران سلطنت، انسانی بسیار متکبر و مغرور شده بود و به هیچکس پاسخگو نبود
*شاه حدود 6000 فعال سیاسی را در زندانهای مخوف مثل کمیته مشترک، قصر و اوین بازداشت کرده بود تا قدرت خود را به نمایش بگذارد
*معیار شاه برای واگذاری مسئولیتها به افراد، میزان وفاداری و تبعیت آنها از شخص خودش بود
*شاه وجود نارضایتی در بین مردم را باور نمیکرد و همه اعتراضات را به تحریک بیگانگان و یا عوامل خارجی نسبت میداد و آنها را ناچیز و بیاهمیت میشمرد
*انتخابات مجلس شورای ملی آزاد نبود و مفهومی بجز انتخاب از بین افراد برگزیده حکومتی که بعضی از آنها از سوی سفارتخانههای خارجی معرفی میشدند نداشت. مردم نقش چندانی در تعیین مسئولین حکومتی و نمایندگان مجلس نداشتند
*جمهوری اسلامی
|