بنیادیترین عللِ زوال ساسانیان با تکیه بر شاهنامه به امید آن که آگاهی و رشدی برای ما ماندگان، از تاریخ گذشتگان باشد، تا عبرت پذیریم پیش از آن که چون گذشتگان، عبرت آیندگان شویم.
چکیده و گزیدهایی از مقالهای که به علل زوال حکومت ساسانیان در یک مقدمه و چهار سرنویس پرداخته، تقدیم میگردد. عنوان و نشانی مقاله به قرار زیر است:
*بنیادیترین عللِ زوال ساسانیان با تکیه بر شاهنامه* ، حمیدرضا اردستانی رستمی دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد دزفول، مجله زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد فسا، سال دوم، شماره ۴، زمستان ۱۳۹۰- این مقاله در پایگاه اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی، به نشانی: https://www.sid.ir/paper/199976/fa قابل دسترسی است.
نویسنده در این مقاله چهار علت را برای شکست و فروپاشی حکومت ساسانیان بر شمرده است و پیش از آن در مقدمه به برخی از علل دیگر که در نوشته پیشینیان از آن یاد شده اشارهای میکند از جمله مینویسد:
تنها قدرت اعراب نبود که به شکست ساسانیان انجامید بلکه تشتت در حکومت ساسانی و این که یزدگرد را -که به علت خردسالی- بزرگان و سرداران ساسانی اداره میکردند؛ باعث ضعف حکومت و چیرگی اعراب گردید. ابناثیر در کتاب تاریخ خود، تسلط سرداران نظامی را سبب ضعف مملکت ساسانی میداند و کریستنسن[در کتاب ایران در زمان ساسانیان] نیز فساد و پوسیدگی دولت ساسانی را نتیجهی سیاستی میداند که پس از خسرو انوشیروان در زمینه نظامی پدیدار شد.
نویسنده در مقاله علتهای زیر را بررسی میکند:
*۱- دین پردازان برتر از همه:* یکی از علل زوال ساسانیان موبدان و دین پردازان بودند. موبدان زردشتی چنان خود را تافتهای جدا بافته میپنداشتند که دین بهی[نیکو، خوب، برتر] را ویژه ایران شهریان تصور مینمودند و چنین تلقی میکردند که دیگر جهانیان تحت آموزش و پرورش دیوان[شیاطین] رها شدهاند... موبدان زردشتی بزرگترین گناه را عدم اعتقاد به هیأت حاکمه میدانستند. آنان به کمک پادشاه این تفکر را به عنوان بدترین معصیت جا میانداختند تا با ایجاد ترس در مردم و تهدید به عقوبت دنیوی و اخروی، قدرت نامشروع خویش را حفظ کنند... موبدان زردشتی هیچ تغییری را نمیپذیرند زیرا اگر اندیشههای نوین در جامعه رواج یابد، در حقیقت افکار آنان بیارزش میشود.... در جامعه ساسانی نوعی بحران هویت وجود دارد که آن را منش بازاری گفتهاند... آنچه هویت آنان را میسازد سود است. چه کسی به من سود میرساند تا من او را بپذیرم، حتی بپرستم؟! توفیری ندارد که جمشید حکم میراند یا ضحّاک، منفعت من با چه کسی تضمین میشود؟!
*۲- جنگهای مذهبی:* از دیگر عواملی که به از بین بردن ساسانیان کمک میکند و در پیوند با موبدان نیز هست، وجود جنگهای مذهبی است. جنگهایی که میان ایران زردشتی و رومیان مسیحی در میگیرد.
جهودان و ترسا تو را دشمناند
دو رویاند و با کیش اهرمناند
(شاهنامه فردوسی، ۴۰۰/۷)
موبدان جنگ میآفرینند و پادشاه را به جنگ میخوانند تا بتوانند نقصهای خود را در پیش مردم بپوشانند و رنگ تقدّس به خویش گیرند و مردم را به متابعت از خویش و پادشاه دعوت کنند... عدم مدارا و تسامح نیز از دلایلی است که سبب زوال حکومت ساسانی گردید... عدم توجه به علم نیز از عواملی است که پادشاهی ایرانی را دچار مشکل ساخت... و شاید یکی از عللی که باعث عدم مدارا و تسامح میگردد، همین دانش ستیزی یا عدم توجه به علم باشد...
*۳- افراط در مرزبندی طبقاتی:* از مسایلی که بسیار در عصر ساسانی به صورت افراطی بر آن تأکید میشود، حفظ و نگهداری نظام طبقاتی است... موروثی بودن هنر و فضیلت[همان ژن برتر در عصر و دیار ما] در دیدگاه ساسانیان به هیچ روی اکتسابی نبوده، بلکه ذاتی و موروثی هستند و نیکیها در طبقهی خاصی پدیدار میشوند... عدالت عهد ساسانی، یعنی حفظ طبقات اجتماعی... عدالت یعنی فرمانبرداری از هیأت حاکمه(شهریار و موبد)... به دلیل آن که دایرهی طبقهها بسیار محدود است، گاه به یک شخص دهها شغل میسپارند و یکی را که از طبقه پایینتر است بیکار میدارند و چه نیکو گفته: «ده عمل، یکی مرد را فرمایند و نُه مرد را یک عمل نفرمایند، در آن مملکت مردمان معطل و محروم بیش از آن باشند که مردم با عمل.»(نظامالملک طوسی، سیرالملوک(سیاستنامه)، صفحه ۲۲۳) و همین امر بزرگترین دشمن ملک و پادشاهی خواهد بود. وقتی از بزرگمهر میپرسند که چرا با وجود تو، نظام ساسانی هر روز بیش از دیروز به سوی زوال رفت، وی در پاسخ میگوید که به جای مردان بزرگ، سر و کارم با زنان و کودکان افتاد...[کنایه از نالایقانی که حکومت در دست آنها بود].
*۴- استبداد:* ... پادشاهان ساسانی با فریب متملقان که همیشه در مجاورت افراد مستبد هستند، خود را همهی مُلک میپنداشتند و به یاری موبدان این سخن را میپراکندند که: در تحمل کسی پسندیدهتر است که بدی و آفتی را که از اهرمن و دیوان و بدان به او میرسد، به خرسندی و از روی میل به گردن پذیرد... آنان از هر گونه مشورت جمعی دوری میکردند و اگر هم شورایی وجود داشت به دلیل استبداد مستبدان ناکارآمد میماند، چنان که به دستور انوشیروان، شورایی تشکیل شد. دبیری در آن مجلس برخلاف نظر انوشیروان سخن گفت. انوشیروان از او پرسید که تو از کدام طبقه هستی و او گفت از دبیران. انوشیروان دستور داد او را با قلمدان آن قدر بزنند تا بمیرد، پس همه دبیران از جای برخاسته، آن قدر او را با قلمدان زدند تا هلاک شد.(ایران در زمان ساسانیان، کریستنسن، صفحه ۲۷۴)
استبداد را میتوان قویترین عامل شکست سلطنت ساسانی دانست. در جامعهی ساسانی پیشرفت حاصل دیکتاتوری است نه انگیزش مردم. اگر در دورهی انوشیروان اصلاحات و اقداماتی در جهت پیشرفت صورت میگیرد اصالتی با آن همراه نیست، زیرا پیشرفت با وجود مردم و اهمیت دادن بدانها معنا مییابد. در این نظام حکومتی آنگاه که قدرت از پادشاهان کاسته میشود و نیروی نظامی خاصیّت خود را از دست میدهد، مردم آهسته آهسته نفس خود را نمایان میکنند و چون دیگر در زور و استبداد به سر نمیبرند، رو به سرپیچی از حکومت میآورند و حتی از نیروهای بیگانه چون اعراب استقبال میکنند و زمینه نابودی آن حکومت را فراهم میسازند.
|