تاريخ انتشار: 14 مهر 1401 ساعت 01:32:28
روایت ها از چرایی انتخاب فرانسه به عنوان مقصد هجرت امام (ره)

امام تصمیم خود را برای ترک عراق گرفته بود و باید کشوری به عنوان مقصد نهایی انتخاب می شد، کویت با وجود ویزا، ایشان و فرزندشان را نپذیرفت و شاید هر کشور عربی دیگری نیز همین برخورد را داشت اما چرا فرانسه مقصد هجرت امام شد؟

جی پلاس، در تقویم تاریخ نهضت امام خمینی، روز چهاردهم مهر ماه سال 57 مطابق با سوم ذی قعده 1398 قمری روز تصمیم بزرگ ایشان برای هجرت از عراق به فرانسه است. هجرتی که باعث سرعت در روند مبارزات مردمی علیه رژیم شاه شد و خواسته های آنان را در شرایط بایکوت خبری به گوش جهانیان رساند. این هجرت، فرصتی شد تا خبرنگاران از سراسر جهان برای دیدار با رهبری نهضت و آگاه شدن از اهداف ایشان به سمت دهکده کوچک نوفل لوشاتو بشتابند. اما در این میان پرسش این است که چرا از میان کشورهای منطقه، امام خمینی(س) یک کشور غربی مانند فرانسه را برای هجرت برگزید.

آنچه که از میان صفحه های تاریخ و اسناد و نیز گفته های خود امام بر می آید، این است که به هنگام تبعید ایشان از ترکیه به عراق، هیاتی از طرف دولت و عبدالسلام عارف (رئیس جمهور وقت عراق) برای خوشامدگویی به ایشان به محضرشان آمدند. امام خمینی درباره این مساله فرموده اند: 

"ما که از ترکیه وارد عراق شدیم، بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کراراً آمدند و اظهار داشتند که عراق مال شماست، و هر جا باشید، هر جا بخواهید، هر کاری داشته باشید انجام می‌دهیم. تا دولتها تغییر کرد." (صحیفه امام؛ ج 10، ص 194) 

(برای مطالعه بیشتر به علت تبعید امام به عراق مراجعه کنید)

اما آنچه مسلم است این است که مناسبات امام با دولت عراق در دوران تبعیدشان، دستخوش فراز و نشیب های بسیاری ـ که خود ماحصل عوامل مختلف مانند چگونگی رابطه دولت های حاکم بر عراق با رژیم شاه، گسترش نهضت و مسائل منطقه ای بود، قرار گرفت که می توان آن را به سه دوره مختلف تقسیم کرد:

۱) از بدو ورود امام به عراق تا کودتای بعثی ها در سال ۱۳۴۷

۲) از کودتای ۱۳۴۷ حزب بعث تا قرارداد الجزیره در سال ۱۳۵۳ (۱۹۷۵ م)

۳) از قرارداد الجزایر تا هجرت به پاریس

همان طور که در بالا و طبق گفته امام اشاره شد، در بدو ورود ایشان به عراق، رفتار دولت این کشور با امام توأم با احترام بود. عبدالسلام عارف رئیس جمهور وقت عراق که از طرفداران جمال عبدالناصر بود با نظر احترام به امام خمینی می نگریست. به همین سبب، عبدالرزاق محی الدین (وزیر وحدت عراق) به ملاقات امام رفت و از طرف عبدالسلام عارف به وی خیرمقدم گفت. عارف گفته بود: «دولت عراق آیت الله خمینی را نه به عنوان تبعیدی می پذیرد و نه کشور عراق تبعیدگاه است. عراق هیچ گاه تبعیدگاه علما و مراجع دینی نبوده و نخواهد بود. آیت الله خمینی هم مثل سایر مراجع آزاد است که در عراق بماند». علاوه بر گرایش های سیاسی دولت وقت عراق، امام خمینی نیز بنا به دلایلی کمتر به موضع گیری سیاسی پرداختند که از جمله این دلایل می توان به موارد زیر اشاره کرد: 

الف) رژیم هنگام تبعید ایشان به نجف وی را آخوندی سیاسی معرفی کرده بود، مفهوم آخوند سیاسی این بود که علم ندارد بلکه فردی است که به سیاست اشتغال داشته در نتیجه عالم نشده است. بنابر این ایشان از بدو ورود به نجف درس فقه و اصول را آغاز کردند به گونه ای که پس از مدتی کلاس ایشان آنقدر مورد استقبال قرار گرفت که از کلاس های سایر مراجع شلوغ تر شد. در نتیجه توطئه خنثی و توانایی علمی ایشان بر همگان مسلم شد.

ب) در این دوره استراتژی مبارزاتی امام خمینی به گونه ای بود که به جای رویارویی مستقیم با حکومت، بر انسجام درونی نهضت توجه داشتند. این مقطع با تربیت شاگردانی که پس از بازگشت به کشور رهبری قیام را در دست گرفتند، در تحولات آینده نقش مهمی داشت. همین موضوع باعث شد تا در سال ۱۳۴۶، ساواک در یک گزارش محرمانه عنوان کند که ایشان از سیاست کناره رفته و به بحث دینی مشغول است.

که این دو عامل در چگونگی رفتار دولت عراق با ایشان مؤثر بود.

سید رضا بنی طبا از شاگردان امام گفته است:

"مشاوران شاه گفتند خوب شد که امام به نجف می‌ رود. فقهای نجف علمای قم را قبول ندارند و می‌ گویند اینها منبری‌ اند و فقیه نیستند چون همیشه مرجعیت نجف بود. از زمان شیخ طوسی که بیش از هزار سال است همیشه مرجعیت شیعه در نجف بوده است... امام بعد از اینکه به نجف آمدند و بعد از دید و بازدید با‌ آیت‌ الله سید محسن حکیم، آیت‌ الله سید محمود شاهرودی و آیت‌ الله خویی و دیگران و بنا به تقاضای طلاب نجف، درس را شروع کردند. در آن زمان درسی که خیلی نزد طلبه‌ های قم و نجف مورد توجه بود «اصول فقه» آیت‌ الله العظمی آسید ابوالقاسم خویی بود اما وقتی امام درس اصول را شروع کرد، اصول ایشان صدا کرد و کم‌کم طلبه‌ های زبده و نخبه جمع شدند پای درس امام".

در تاریخ جنبش های آزادی خواه دنیا بارها شاهد بوده ایم که برخی از انقلابیون به هنگام تبعید به کشوری، برای پیشبرد مبارزه به کمک کشور میزبان نیاز دارند و همین عامل سبب می شود تا به تدریج از مواضع اصیل خود فاصله بگیرند اما امام خمینی با هوشیاری و درایت بر مواضع اصیل خود پای فشاری کردند.

ایشان در پاسخ به مقامات عراقی می گفت: «ما با رژیم شاه مسائلی داریم که خودمان دنبال می کنیم و شما با رژیم پهلوی مسائلی دارید که خودتان دنبال کنید». «اختلاف ما با شاه اختلافی اساسی و در مورد اصول است اما اختلاف کنونی شما با او اختلافی زودگذر است».

اخراج ایرانیان از عراق و موضع امام

از جمله مواضعی که امام در تبعید گرفت به هنگام بحرانی شدن روابط رژیم شاه با حکومت عراق بود که دولت عراق دست به اخراج ایرانیان مقیم آن کشور زد. حادثه اخراج ایرانیان که در بین آنها عده زیادی از علما، مدرسین، فضلا، طلاب، تجار و کسبه، زنان و دختران هم بودند، از حوادث تلخ تاریخ معاصر ایران است که ایشان به جد این قضیه را دنبال کردند و در تلگرافی به احمد حسن البکر رئیس جمهور وقت عراق، این کشور را از آزار و اذیت ایرانیان بر حذر داشتند. در بخشی از این تلگراف آمده است: 

"به نظر اینجانب این عمل با این شدت و خشونت که مأمورین انجام می‌ دهند، در این سرمای مرگبار که زن ها و اطفال در معرض هلاک هستند، به حیثیات سیاسیه و به اقتصاد مملکت صدمه می‌ زند. با توجه به این جهات و جهات دیگر انتظار می‌ رود که در این امر تجدید نظر شود و مراعات اخوت اسلامی که مورد سفارش اکید خداوند متعال و حضرت رسول اکرم ـ صلی‌اللّه‌ علیه و آله ـ است، بشود."

(صحیفه امام؛ ج 2، ص403)

امام حتی به این تلگراف هم بسنده نکردند و در سخنرانی خود در همان تاریخ در مسجد شیخ انصاری در میان طلاب و روحانیون، دولت عراق را تهدید به ترک خاک آن کشور کرده و فرمودند: 

"در هر صورت من گوارا نیست برایم، هر چه فکر کردم گوارا بشود برایم اینجا، در صورتی که دوستان هم دارند می‌ روند، در صورتی که برادران دینی ما را اینطور دارند می‌ فرستند، در صورتی که ـ اینطوری که به من گفتند، اینطوری که به من گفتند ـ در مدت ها پیش که یهودی ها را بنا بود از بغداد بیرون کنند، شش ماه مهلت دادند و یک جلسه‌ ای درست کردند، هیأتی درست کردند که اموال اینها را به طور عادلانه بخرند و به آنها بدهند و بروند و با شما آقایان و با ملت شیعه در اینجا ـ ایرانی‌ها ـ اینطور رفتار کردند و من ناگوار است برایم که در یک همچو مملکتی که با ... اینطور رفتار می‌ کنند، با مجاورین قبور ائمه ـ علیهم‌ السلام ـ اینطور عمل می‌ کنند، من دیگر برایم گوارا نیست ماندن اینجا. بنابراین من فردا تذکره‌ ها را می‌ فرستم و از آنها تقاضا می‌ کنم به اینکه اجازه بدهند ما برویم به لبنان."

(صحیفه امام؛ ج 2، ص 406)

امضای قرارداد الجزایر میان ایران و عراق

با امضای قرارداد الجزایر (۱۳۵۳ هـ ـ ۱۹۷۵ م) بین رژیم شاه و دولت عراق مناسبات امام خمینی و دولت عراق وارد مرحله دیگری شد. بر طبق این قرارداد دو دولت در مورد اختلافات مرزی خود به توافق رسیدند و متعهد شدند که از مخالفان همدیگر پشتیبانی نکنند.

مرحوم حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پور که پیش از این با کمک دیگر انقلابیون به انتشار ماهنامه ای به نام 15 خرداد دست زده بودند‌، در این باره گفته است:

"بعد از این قرارداد،‎ ‎‌استاندار ‌‌فردی را ‌‌دنبال من فرستاد، چون من می رفتم و جزوه ها ‌‌را ‌‎ ‎‌می‌‌ ‌‌بردم و وقتی من رفتم گفت‌‌:‌‌ ما به انقلاب ایران علاقه مندیم ولی بعد‎ ‎‌از امضای این قرارداد نمی‌‌ ‌‌توانیم با شما موافقت کنیم، اگر بعد از این یک ‌‎ ‎‌خط و یک سطر چاپ کردید انگشتانتان را قلم می کنیم و اجازه نخواهم ‌‎ ‎‌داد. گفتم خیلی خب، ما از آن تاریخ به بعد فعالیت های ‌‌مبارزاتی ‌‌خودمان ‌‎ ‎‌را به لبنان منتقل کردیم و در آنجا اعلامیه هایمان چاپ و منتشر می‌‌‌‌‌ شد و ‌‎ ‎‌از همان جا فرستاده می شد. این بود که آن روزنامه هم تعطیل شد." ‌‎ ‎

‌‎(کتاب خاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پور؛ ص 126)

نه تنها رژیم عراق در این قرارداد ملزم به پیشگیری از فعالیت های امام شده بود که حتی وزیر خارجه عربستان سعودی هم در مجمع عربی گفته بود: «اگر از فعالیت های خمینی جلوگیری نشود نه تنها به سقوط رژیم شاه می انجامد، بلکه منطقه را در معرض خطر قرار خواهد داد».

محدودیت ها و محاصره منزل امام

محدودیت هایی که در سال های واپسین اقامت امام خمینی در عراق از طرف دولت بعثی این کشور برای فعالیت های ایشان ایجاد شده بود، آن حضرت را به این نتیجه رساند که برای رهبری نهضت باید در جستجوی جایی غیر از عراق بود. به روایت مرحوم سید محمود دعایی از اطرافیان امام و شاهد عینی ماجرا، معاون رئیس جمهور عراق به نمایندگی از رئیس جمهور و حزب بعث به حضور امام آمد و با یادآوری تعهدات عراق نسبت به رژیم ایران از ایشان خواست که فقط به مسائل دینی و مذهبی بپردازند. امام در پاسخ بدین مضمون گفت: اسلام دین سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست. من همان خمینی هستم که از اول تا به حال لحظه ای تغییر عقیده نداده ام، شما هر کار می توانید بکنید. اگر بخواهید به جای دیگری می روم... آنها پرسیدند کجا می روید؟ امام گفتند به جایی که مستعمره ایران نباشد.

امام خمینی در مرز کویت

‌‌پس از واقعه جمعه خونین هفدهم شهریور، برقراری حکومت نظامی و متعاقب آن شکست تلاش های دولت شریف امامی برای برقراری آشتی ملی، جلب حمایت روحانیت و منفعل کردن مخالفان، تلاش ها برای محدود کردن فعالیت های امام خمینی(س) آغاز شد. دولت عراق نیز با توجه به نفوذ روزافزون امام بر مردم نجف و مشاهده تبعات آن نگران شده بود. بنابراین هر دو دولت بر سر محدودیت ایشان به توافق رسیدند و مذاکراتی در این زمینه بین وزرای خارجه عراق و ایران صورت گرفت و پیرو این مذاکرات هیئتی از ایران به عراق رفت و سر انجام رفت و آمدهای امام محدود شد و مأموران امنیتی در روز دوم مهرماه 1357 منزل ایشان در نجف را به محاصره درآوردند و از تردد به داخل منزلشان جلوگیری به عمل آمد. مأموران امنیتی عراق از امام خواستند چنانچه می خواهد در عراق بماند، دست از فعالیت سیاسی بردارد اما ایشان حاضر به تبعیت نشد و تصمیم به ترک خاک عراق گرفت.‌

تصمیم امام برای سفر به کویت

امام خمینی(س) تصمیم گرفت عازم کویت شود تا در کویت پس از رایزنی به یکی از کشورهای اسلامی برود. امام خمینی(س) تصمیم خود را به فرزندش، سید احمد، اعلام کرد. روز هشتم مهر ماه مرحوم حاج سید احمد خمینی، روحانیون مبارز خارج از کشور را به منزل خود دعوت کرد و موضوع را با آنها در میان گذاشت. در جلسه تصمیم گرفته شد تا با آیت الله مهری، روحانی شیعه و نماینده امام در کویت تماس گرفته شود و آیت الله مهری دعوتنامه ای به همراه یکی از فرزندانش به نجف ارسال کند. آقای فردوسی پور این مأموریت را به عهده گرفت. فردای آن روز بعد از اذان صبح با سید احمد مهری تماس گرفت و درخواست کرد دعوتنامه ای به نام روح الله مصطفوی فرزند مصطفی و احمد مصطفوی فرزند روح الله ارسال کنند. 

امام خمینی در مرزکویت

امام خمینی در دهم مهر ماه سال 58 در جمع هیات دولت به رفتار رژیم بعث با ایشان و تصمیمشان بر ترک عراق اینگونه توضیح داده اند: 

 ابتدا چند نفری در[اطراف]منزل ما به عنوان حفاظت. و شایعه هم درست می‌ کردند که اشخاصی آمده‌ اند برای ترور شما. بلکه یک دفعه گفتند پنجاه نفر آمده‌ اند! که من گفتم این متنش دلیل بر دروغ بودن است، برای اینکه ترور پنجاه نفری هیچ وقت نمی‌ شود؛ باید یک نفر بیاید. کم‌کم مأمورها زیاد شدند. باز هم همین که ما می‌ خواهیم حفاظت کنیم. لکن من از اول به بعضی دوستان می‌ گفتم قضیۀ حفاظت نیست؛ قضیۀ مراقبت از این است که ما چه می‌ کنیم. کم‌ کم از بغداد یک وقت رئیس اَمْن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبتهایش هم همه تعارف بود و اینکه شما هر کاری بخواهید بکنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگری آمد ـ که گفتند این مقدّم است بر آن رئیس امن ـ ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمی‌ توانیم تحمل کنیم که شما اینجا فعالیت بکنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت که نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بکنید، یا نواری پر کنید و بفرستید؛ برای اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که این یک تکلیف شرعی است که به من متوجه است. من هم اعلامیه می‌ نویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت می‌ کنم، و هم نوار پر می‌ کنم و به ایران می‌ فرستم. این تکلیف شرعی من است. شما هم هر تکلیفی دارید عمل کنید. بعد صحبت هایی کرد و چه و بالاخره منتهی شد به اینکه من همچو علاقه‌ ای به یک محلی ندارم. من هر جایی که بتوانم خدمت بکنم آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست که من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما هر جا بروید همین مسائل هست؛ یعنی جلوگیری می‌ شود. گفتم که من ـ در صورتی که هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود ـ که من می‌ روم خارج. من می‌ روم پاریس که مملکتی است که آن دیگر وابسته به ایران و مستعمرۀ ایران نیست. البته ناراحت شد اما حرفی نزد. بعد آقای دعایی هم بودند آنجا برای ترجمه ـ آقای دعایی که الآن سفیرند ـ بعد من دیدم که اینها بنا دارند که با دوستان من بدرفتاری کنند. گفته بودند ـ آقای دعایی گفت به من ـ که ما با خودش کاری نداریم؛ لکن ما آنهایی که اطراف او هستند چه خواهیم کرد، چه خواهیم کرد. من خوف این را داشتم که به اینها صدمه‌ ای وارد بشود. به آقای دعایی گفتم که شما برای من بروید تذکره را بگیرید و ویزا بگیرید. البته قبلاً هم یک دفعه ایشان برده بود پیش رئیس امن، ایشان با ناراحتی گفته بود که شما می‌خواهید ما را با فلانی طرف بکنید؟ نه، نمی‌ دهیم. لکن این دفعه ویزا دادند برای خروج. و ما می‌خواستیم به سوریه برویم که آنجا اقامت کنیم؛ لکن اول بنا گذاشتیم کوِیْت برویم؛ و از کوِیْت که دو ـ سه روز بمانیم، برویم به سوریه. و هیچ هم در ذهن من این نبود که به فرانسه بروم. بنابراین گذاشتیم، و بین‌الطلوعین یک روزی البته، تحت مراقبت مأمورین اینجا، از در که من بیرون آمدم آقای یزدی را دیدم. آقای یزدی از همان در که من آمدم بیرون، دیگر همراه ما بود تا حالا. بعد، حرکت کردیم طرف کویت. و به سر حد کویت که رسیدیم، بعد از یک چند دقیقه‌ای، که مثل اینکه حالا روابط بود با ایران، چه بود نمی‌ دانم ـ گمانم این است که رابطه با ایران بود ـ آمد آن مأمور و گفت که نه، شما نمی‌ توانید بروید کویت. من گفتم به او بگویید که خوب، ما می‌رویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا می‌رویم. گفت خیر، شما از همین جا که آمدید از همین جا باید برگردید. از همانجا برگشتیم ما به عراق. و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. و من در بصره بنابراین گذاشتم که نروم به سایر بلاد اسلامی، برای اینکه احتمال همین معنا را در آنجاها می‌دادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه، و بعد، در همانجا هم ـ حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست ـ که یک اعلامیه‌ای باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، کیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلی بود که هیچ ارادۀ ما در آن دخالت نداشت. هر چه بود، و تا حالا هرچه هست و از اول هرچه بود با ارادۀ خدا بود. 

(صحیفه امام؛ ج 10، ص 194-196)

مرحوم حاج احمد آقا در مطلبی که به درخواست روزنامه اطلاعات در این باره نوشتند و در 10 بهمن سال 1360 به چاپ رسید، چنین روایت کرده اند:

«علت هجرت امام به پاریس، به جریاناتی که چند ماهی قبل از این تصمیم روی داد، برمی ‌گردد... با اجازه امام، تصمیم معظم له مبنی بر سفر به کویت، به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد؛ به 7-8 نفر از خصوصی‌ ترین افراد. بلافاصله دو دعوت‌ ‌‎‎‌نامه برای من و امام توسط یکی از دوستانمان در کویت تهیه شد... زمانی که می‌ خواستیم سوار ماشین شویم، در تاریکی مردی غیر معمم نظرم را جلب کرد؛ دقیق شدم، آقای دکتر یزدی بود. او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمن‌ های اسلامی ایران در کانادا و آمریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به ‌هیچ‌ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد... در حالی‌ که ما توی اطاقی کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند، جمع شده بودیم، تفألی به قرآن زدم: اذهب الی فرعون انه طغی، قال رب اشرح لی صدری و یسرلی امری» باور کنید که نیروی تازه ‌ای گرفتم، خیلی عجیب بود. بیهوده ما را بیش از 9 ساعت معطل کردند، درحالی ‌که ما گفته بودیم که می‌ خواهیم به بغداد برگردیم... ما را سوار کردند ولی دکتر یزدی را نگاه داشتند. دکتر به من گفت: ناراحت نباشید، این ‌ها نمی ‌توانند مرا نگاه دارند. چهار نفری عازم بصره شدیم. در هتلی نسبتاً خوب و تمیز، شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اطاق، آقایان فردوسی و املایی در اطاق دیگر. با تمام خستگی ای که امام داشتند، بعد از سه ساعت استراحت، برای نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز، از تصمیمشان جویا شدم. گفتند: «سوریه» گفتم: «اگر راه ندادند، اگر آن‌ها هم برخوردی مثل کویت کردند، بعد کجا؟» کشورهای همسایه یکی ‌یکی بررسی شد، کویت که نگذاشت، شارجه و دوبی و از این قبیل به ‌طریق ‌اولی نمی ‌گذارند، عربستان که مرتب فحش می ‌داد، افغانستان و پاکستان که نمی ‌شد؛ می ‌ماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی بی‌گدار به آب نمی ‌شد زد؛ می ‌بایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند یعنی امام به هیچ ‌وجه محدود نگردند. چرا که اگر محدودیت بود، عراق که منزلمان بود. فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاهمان در فرانسه می ‌توانست مثمر ثمر باشد و امام می ‌توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند؛ امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت 8 صبح به مأموران عراقی گفتم: می ‌خواهیم برویم بغداد. گفتند: می ‌توانید برگردید نجف. گفتم نمی رویم. ساعتی بعد آمدند که مرکز می گوید تصمیمتان چیست؟ گفتم: «پاریس». با تعجب رفت! آقای یزدی ساعت 5/10 - 11 صبح آمد. خوشحال شدیم. می‌ خواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند؛ حال امام مساعد نبود، با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن، با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم. آقای دکتر حبیبی گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر...»‌.

امام خمینی در پیامی خطاب به ملت ایران در چهاردهم مهر 57 هجرت خود از عراق را اعلام می دارند. در بخشی از پیام امام آمده است: 

"اکنون که من ـ به ناچار ـ باید ترک جوار مولا امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ را نمایم و در کشورهای اسلامی، دست خود را برای خدمت به شما ملت محروم ـ که مورد هجوم همه جانبۀ اجانب و وابستگان به آنان هستید ـ باز نمی‌بینم و از ورود به کویت با داشتن اجازه ممانعت نمودند، به سوی فرانسه پرواز می‌کنم. پیش من مکان معینی مطرح نیست؛ عمل به تکلیف الهی مطرح است، مصالح عالیۀ اسلام و مسلمین مطرح است. "

(صحیفه امام؛ ج 3، ص 481)

مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره هجرت امام به فرانسه چنین گفته است:

امام هم با درک شرایط جدید، تصمیم به مهاجرت از عراق می گیرند. ‌‌ابتدا‌ می خواستند از طریق کویت به سوریه بروند؛ با توجه به اینکه سوریه یک کشور انقلابی‎‎‎‎‌ و مخالف شاه محسوب می شد. اما کویت هم، شرایط را بررسی کرد و فهمید که ‌‌اگر امام‎‎‎‎‎‌ وارد کویت بشوند، این کشور کوچک، تحمل حضور شخصیتی به این بزرگی را ـ که همه‎‎‎‎‌ دنیا متوجه آن هستند و در ایران بزرگ هم مردم به ایشان توجه عاشقانه خواهند کرد ـ ‌‎‎‎‎ندارد‌‌. بنابراین آنها، امام و همراهانشان را با آنکه ویزای ورود به کویت ‎‌را نیز داشتند، راه‎‎‎‎‌ ندادند و در مرز، جلوی ایشان را گرفتند. امام هم مظلومانه (در 13 مهر  1357)، از مرز‎‎‎‎‌ کویت برگشتند و یک روز بعد، بدون تمایل با بیان اینکه: ‌‌«پیش من مکان معیّنی مطرح‌‎‎‎‎ ‎‎‎‎‌ نیست، عمل به تکلیف الهی مطرح است، مصالح عالیه اسلام و مسلمین مطرح است»‌‌. ‌‎‎‎‎‎‎مجبور شدند به پاریس، پایتخت فرانسه بروند. ‌

امام، بالاخره باید از عراق می رفتند و فعلاً فرانسه حاضر شده بود که ایشان را بپذیرد‎‎‎‎‌ و ‌‌امام هم با توکّل و امید به فضل و عنایت پروردگار و پس از مشورت با فرزندشان (احمدآقا)، پاریس را انتخاب کردند‌‌، زیرا این احتمال قوی وجود داشت که اکثر کشورهایی که‎‎‎‎‌ ایشان تمایل داشتند به آنجا بروند، به علت اینکه تحت نفوذ ایران و دولت های حامی رژیم‎‎‎‎‌ شاه بودند، از این امر، همانند کشور کویت، ممانعت کنند و در رفتن به پاریس این احتمال‎‎‎‎‌ نبود. به هر حال ایشان به فرانسه رفتند، در حالی که همچنان منتظر فرصتی بودند که در صورت اقتضا، حتی الامکان به سوریه بروند و در آنجا اقامت کنند. ‌

(کتاب امام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانی، ص57-56‌)

  تعداد بازديدها: 1439
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=94273
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.