جماران: در پی انتشار مطالب دکتر عبدالله ناصری در خصوص دفاع مقدس، پاسخ آقای بهاءالدین شیخ الاسلامی به وی در پی می آید:
اخیرا تحلیلی از جناب دکتر عبدالله ناصری (استاد سابق دانشگاه الزهرا و رئیس اسبق خبرگزاری ایران) در کانال شخصی ایشان دربارۀ جنگ ایران و عراق منتشر شده است که متضمن اظهارات درست و نادرستی است. وی جنگ رژیم صدام با ایران را نشأت گرفته از انتقامگیری شخصی دو طرف (صدام و امام) دانسته و البته کفۀ سنگین اتهامش متوجه امام خمینی کرده است! در آغاز جناب ناصری دربارۀ اصل جنگ نظراتی را به نقل از صاحبنظران خارجی و نیز بر اساس نظر خودشان مطرح میکنند که خارج از موضوع بحث ماست. موضوع اصلی نقد ما بر نظر او دربارۀ علت تجاوز رژیم صدام به ایران و خلاصه کردن آن در «انتقامگیری تاریخی» و «کینۀ شخصی» امام خمینی از صدام و صدام از امام است! ناصری در این تحلیل تمام شواهد و دلائل و اسناد و حتی مناسبات جهانی در آن عصر را نادیده میگیرد و بر نظر شخصی خود که مبتنی بر هیچ اطلاعاتی نیست (جز نیتخوانی و غیبگوئی) تأکید میکند تا دیدگاه غلط خود را پیش ببرد. وی مینویسد: «صدام با توجه به اکثریت شیعه در عراق، واقعا نگران وقوع انقلابی شیعی- مثل ایران- بود. ضمنا کینۀ این دو رهبر دو کشور نسبت به یکدیگر، از نظر روانشناسی تاریخی مهم بود ولی متأسفانه در تحلیل تاریخ جنگ ایران و عراق نادیده گرفته شده است». در پاسخ به آقای ناصری باید گفت بله؛ احتمالا صدام از وقوع یک انقلاب شیعی نگران بوده است و احتمالا هم صدام و امام از یکدیگر کینه داشتهاند، اما این چه ربطی به شروع جنگ میان دو کشور دارد؟! ناصری توضیح نمیدهد که بر اساس کدام شواهد و دلائل صدام از وقوع یک انقلاب شیعی میترسیده؟ مگر تنها بر اساس حدس و گمان میتوان به علت وقوع یک جنگ پرداخت؟ ضمن اینکه او معلوم نمیکند بر اساس کدام شواهد امام و صدام از یکدیگر کینه داشتهاند؟ در این مورد هم تنها با یک نیتخوانی بدون شاهد و دلیل مواجهیم. در این تحلیل درواقع بیشتر شخص امام متهم به جنگافروزی و شروع جنگ با صدام آن هم بر اساس انتقامگیری شده است، در آنجا که مینویسد زمانی که رهبر جمهوری اسلامی برای خود «رسالت فراملی» قائل شد و ارتشیان عراق را به شورش علیه صدام فراخواند! ناصری توجه نداشته (یا تعمدا نادیده گرفته) که در آن زمان ایران درگیر بحرانهای ناشی از انقلاب و فروپاشی رژیم پهلوی و دهها توطئه و شورش مسلحانه در نقاط مختلف کشور بود و اصولا امکان شروع کردن جنگ با کشوری را نداشت. ضمن اینکه همان زمان به دلیل دهها سند و شاهد و امروزه بنا به اعتراف رجال عراق و حتی مقامات سازمان ملل و همچنین آمریکا و اروپا این صدام بود که جنگ را آغاز کرد و امام خمینی هم تا وقتی رژیم صدام به تحرکات نظامی دست نزده بود، هیچگونه دعوتی از ارتشیان عراق برای شورش ننمود. اگر جناب ناصری به خود زحمت میداد و قدری به اسناد و شواهد مراجعه میکرد، درمییافت که پس از اینکه صدام در تیرماه 1358 طی یک کودتا حسنالبکر رئیس جمهور رژیم بعثی را کنار زد (همراه با قتل عام 500 نفر از طرفداران البکر و سپس مسموم کردن او) و به عنوان رئیس جمهور قدرت اول عراق شد، تعرضات مرزی و نیز راه انداختن گروههای شبه نظامی در خاک ایران برای اقدامات تروریستی را شروع کرد. از جملۀ اقدامات متعرضانۀ صدام اخراج هزاران ایرانی از خاک عراق و ترتیب حمله به کنسولگری ایران در بصره و تشکیل گروه تروریستی «خلق عرب» (که روزانه اعمال تروریستی در خوزستان انجام میداد) بود. به علاوه تجهیز بیسابقۀ ارتش عراق به انواع سلاحهای پیشرفته توسط شوروی و آمریکا و اروپا ازجمله شواهد دیگر برای شروع کردن یک جنگ تمام عیار برای ساقط کردن نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران است. از همه مهمتر شروع تجاوزات نظامی در مرزها از سال 1358 بود که تعداد آن طبق اسناد ارتش جمهوری اسلامی ایران به 33 مورد تجاوز مرزی میرسد. این تجاوزات در سال بعد به 55 مورد بالغ میشد که درنهایت به یک تجاوز همهجانبۀ نظامی در شهریور 1359 توأم با اعلام الغای قرارداد الجزایر (قرارداد مرزی میان ایران و عراق در زمان رژیم شاه) رسید. نخستین پیام امام خمینی به مردم و ارتشیان عراق هم در فروردین 1359 (کمتر از شش ماه قبل از شروع جنگ توسط صدام) بود که پس از بینتیجه بودن اقدامات دیپلماتیک برای دست برداشتن صدام از تحرکات و تجاوزات نظامی به مرزها و حتی بمبارانهای هوائی مرزی بود. دومین پیام امام هم بعد از تجاوز سراسری ارتش بعثی به خاک ایران در مهرماه همین سال صادر شد. اگر به سوابق مراجعه کنیم، اقدامات دیپلماتیک ایران برای بازداشتن صدام از هرگونه تجاوز نظامی در سال 1358 صورت گرفت، اما واقعیت این بود که صدام اهدف دیگری در سر داشت که با خلاصه کردن آن به کینهورزی شخصی نسبت به امام خمینی یا منحصر کردن علت وقوع جنگ به کینۀ شخصی امام از صدام موضوع حل نمیشود. صدام در آرزوی رهبری جهان عرب از طریق توسعهطلبی بود و ارتشی تا دندان مسلح را (که بعد از اسرائیل قوی ترین ارتش شناخته میشد) فراهم کرده بود و از این فرصت تاریخی (فروپاشی رژیم پهلوی و منتفی شدن حمایت آمریکا از ایران) استفاده کرد تا خیالات بلندپروازانۀ خود را تحقق بخشد. در عین حال که مناسبات جهانی را هم میشناخت و منتظر چراغ سبز آمریکا و شوروی و حمایت آنها هم بود. اگر ناصری به اعترافات سران رژیم بعثی مراجعه میکرد این مشکل برایش حل میشد و درصدد انتقامگیری از امام خمینی از طریق نقد غیرمنصفانه که جنگ را به سبب کینۀ شخصی امام از صدام تلقی کند برنمیآمد. خوشبختانه شواهد بسیاری دال بر تأیید اهدافی فراتر از کینهورزی شخصی از طرف صدام یا امام وجود داشته و دارد که ازجمله در این زمان پس از فروپاشی رژیم بعثی عراق، برخی از سران آن نسبت به نیات و اهداف واقعی صدام اعترافاتی کردهاند. به عنوان نمونه به اعتراف «صلاح عمرالعلی» از اعضای ارشد شورای رهبری حزب بعث که در سال ۱۳۵۸ نماینده رژیم عراق در سازمان ملل شد، اشاره میکنیم. وی با یادآوری دیدار دکتر یزدی وزیر امور خارجۀ وقت ایران با صدام حسین در حاشیه اجلاس ششم کشورهای غیر متعهد در هاوانا (کوبا) طی مصاحبهای اظهار داشت پس از انجام دیدار دو طرف، به صدام گفتم خوب شد مشکلات میان ما و ایران رفع گردید، اما: «صدام به من گفت: ببین صلاح! متوجه باش ما الان با یک فرصت طلایی رو به رو هستیم که ممکن است در هر صد سال یکبار چنین فرصتی دست دهد. میتوانیم سر ایرانیها را به سنگ بکوبیم. اهواز و محمّره [خرمشهر] را آزاد کنیم»! همچنین سرلشکر وفیقالسامرایی مسئول اطلاعات ارتش صدام ضمن اعترافی مشابه میگوید: «رژیم عراق به این نتیجه رسیده بود که فرصت طلایی لازم برای رهائی از نفوذ ایران در عراق و زمینههای لازم برای باطل کردن معاهده ۱۹۷۵ میلادی الجزایر و بازگرداندن حاکمیت و سلطه کامل بر شط العرب، بر مبنای معاهده ۱۹۷۵ میلادی و تعدیل خط مرزی و پشتیبانی از عربهای اهواز به منظور شروع یک انقلاب و آزاد شدن از تابعیت ایران و برانگیختن آتش فتنه های قومی در بلوچستان و کردستان و آذربایجان به منظور سرنگونی رژیم جدید ایران و از هم پاشیدن دولت ایران فراهم شده است. این فرصت تاریخی برای صدام، قدم برداشتن در راهی بود که او را به رهبری کل منطقه سوق می داد».
بنابراین ناصری که رهبران نظام و بهخصوص شخص امام را متهم به عدم عقلانیت در جنگ میکند- و متأسفانه همانند معاندان و بهخصوص سلطنتطلبان امام را متهم به شروع جنگ بر اساس «انتقامگیری تاریخی» (؟!) و کینۀ شخصی نسبت به صدام میکند- به شبه تحلیلی میپردازد که مبتنی بر هیچ اطلاعاتی جز خیالپردازی واهی و مغرضانه نیست. چون تحلیل باید مستند به اسناد و شواهد معتبر باشد؛ نه مطالب ساخته و پرداختۀ ذهنی. حتی متأسفانه ناصری ضمن پاسخ به سؤالی دربارۀ اظهارات دکتر یزدی که دروغی را که به مرحوم دعائی (سفیر وقت ایران در عراق) نسبت داد، به جای پذیرفتن پاسخ ایشان، به صدور حکم دست میزند و اظهارات یزدی را درست صحیح معرفی میکند و بعد هم ادعا میکند دعائی ناچار شد اظهارات یزدی را تکذیب کند. واقعا جای تعجب دارد که ناصری بدون هیچ دلیلی اشتباه یزدی (یا دورغ عمدی او) را میپذیرد و تکذیب دعائی را اجباری میداند. این رویکرد چیزی جز برخورد سیاسی یا انتقامگیری شخصی از رهبری انقلاب نمیتواند علت دیگری داشته باشد؛ چون او میتوانست به دهها منبعی که در این مورد وجود دارد مراجعه کند.
ناصری در ادامه پا را فراتر از تحلیل جنگ میگذارد و امام را متهم میکند که «برخلاف گفتمان ملی دورۀ انقلاب بلافاصله گفتمان جهانی را پیش گرفت» و همین رویکرد انحرافی باعث جنگ شد! سپس میافزاید: «لذا از این منظر بنده جنگ را مثبت میبینم؛ چون آغاز انحراف انقلاب وقتی نمایان شد که رهبران ج ا ا برای خود رسالت جهانی قائل شدند»! یعنی اگر جنگ نبود، امام گفتمان فراملی را پیش میبرد و خوشبختانه جنگ باعث شد تا ناچار در درون مرزها متوقف شود!! به این اظهارات چه عنوانی میتوان اطلاق کرد؟ آیا جز خصومتورزی نامی میتوان بر آن نهاد؟ در حالی که طرح این موضوع با ادعاهای قبل او تناقض هم دارد. ناصری سپس تغییر «رویکرد داخلی» را به «رویکرد خارجی» باعث این میداند که بخش مهمی از اهل سنت که از نظر او با «انقلاب بهمن 57 خوشحال بودند» کم کم نگران «تشیع ترویجی« شدند! در حالی که معلوم نیست رویکرد خارجی (به تعبیر او) چه نقشی در رمیده شدن بخشی از اهل سنت (که تعبیر غلطی هم هست) داشته است؟ در حالی که رویکرد امام از همان اول نه ترویج تشیع بوده و نه رویکرد خارجی (به معنائی که ناصری به کار برده است)، بلکه امام همیشه بر ضروت اتحاد میان مسلمانان اصرار و تأکید داشتند. از این گذشته به چه علت ناصری امام را متهم به انحراف از گفتمان ملی و توجه به گفتمان جهانی میکند؟ اگر منظور ناصری از رویکرد فراملی توجه به توطئههای قدرتهای جهانی علیه انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران است، که لزوما باید چنین توجهی صورت میگرفت. زیرا اولا در همان شروع انقلاب مردم در تظاهرات خود شعارهای ضد خارجی و ضد امپریالیستی میدادند و چین و شوروی و آمریکا را به سبب حمایت از رژیم شاه «دشمنان خلق ما» معرفی میکردند. ثانیا وقتی نظام تازهتأسیس جمهوری اسلامی مواجه با دهها توطئه توسط قدرتهای جهانی میشود، به چه سبب رهبری انقلاب نباید به تخطئۀ این توطئهها بپردازد؟ آیا باید دست روی دست میگذاشت تا اقدامات قدرتهای جهانی علیه انقلاب و نظام به ثمر بنشیند و خون هزاران نفر از شهدا و اهداف انقلاب پایمال شود؟ اگر هم منظور از رویکرد خارجی، اقداماتی علیه کشورهای دیگر و به اصطلاح صدور انقلاب است، که باید گفت جواب این اتهام را امام خود شخصا دادهاند. در انجا که میگویند: «اسلام مى خواهد که همه در آرامش باشند، همه در صلاح باشند. و ما که مىگوییم اسلام را ما مىخواهیم صادر کنیم، معنایش این نیست که ما سوار طیاره بشویم و بریزیم به ممالک دیگر. یک همچو چیزى نه ما گفتیم و نه ما مىتوانیم. اما آنکه ما مى توانیم این است که به وسیله دستگاههایى که داریم، به وسیله همین صدا و سیما، به وسیله مطبوعات، به وسیله گروههایى که در خارج مى روند، اسلام را آن طورى که هست معرفى کنیم. اگر آن طورى که هست معرفى بشود، مورد قبول همه خواهد شد. بشر به فطرتش یک فطرت سالم است، اگر یک چیزى را القا بکنند، روى فطرت سالم خودش قبول مىکند و قدرتمندها از همین معنا مىترسند...». بنابراین معنی گفتمان فراملی کشورگشائی نبوده و نیست. ما حتی یک جمله از امام در تهدید دیگر ملل یا حتی دولتها نمیتوانیم بیابیم. امام خمینی دیگر کشورها را فقط نصیحت میکردند و هیچگاه تهدید به حمله نمینمودند.
ناصری در ادامۀ افاضات خودمحورانه، اشغال سفارت آمریکا (با وجود نیت صادقانه) را «کنشی نابخردانه» که «به مراتب بیشتر از جنگ آرمانهای ملی انقلاب را زیر پا گذاشت»؛ معرفی میکند و آن را «ضربه به هویت ایران و ایرانی» میداند! این نظر هم نشان از این دارد که ناصری امام را مقصر شروع جنگ میداند (و برخلاف نظر اولیه که صدام را هم در این تقصیر شریک میکرد) و لذا آن را ضربه به هویت ایرانی مینامد! وی باز هم مشخص نمیکند که چرا هم جنگ و هم تصرف سفارت آمریکا ضربه به «هویت ایرانی» بوده است؟ در حالی که حتی اگر ایران هم شروع کنندۀ جنگ بدانیم باز معلوم نیست چرا ضربه به هویت ایرانی بوده است! مگر هویت ایران و ایرانی با اینگونه مسائل ضربه میخورد؟ در مورد اشغال سفارت آمریکا هم ناصری – همانند جنگ- اقدامات تجاوزگرانۀ آمریکا علیه انقلاب و نظام نوپای ایران را نادیده میگیرد و آن را فقط با صدور حکم (بدون دلیل) ضربه به هویت ایران معرفی میکند. در حالی که این آمریکا بود که از همان آغاز پیروزی انقلاب شروع به توطئه علیه انقلاب و نظام کرد و درصدد سرنگونی آن برآمد. از کمک به تجزیهطلبان گرفته تا کمک مالی و تسلیحاتی و فکری به گروههائی که درصدد سرنگونی نظام بودند (مثل سلطنتطلبان و سازمان منافقین). بنابراین تصرف سفارت آمریکا در وضعیت آن زمان ایران که گروههای سیاسی چپ و راست برای تضعیف نظام و انقلاب آن را متهم به سازش با آمریکا مینمودند، باعث نجات انقلاب و نظام شد و به شانتاژ و فضاسازی سیاسی گروههای ضد انقلاب و نظام پایان داد و حتی برخی از آنها را رسوا نمود. ناصری سپس در ادامه متأسفانه همصدا با دشمنان خارجی «اتمی شدن کشور» را (که دلیل آن را توهم و جاهطلبی معرفی میکند) از دیگر اقدامات ضربهزننده به ایران میداند. در جواب به ایشان باید اظهار داشت اولا ایران هرگز نمیخوسته اتمی شود و لذا از همان آغاز برنامۀ هستهای خود را با امضای پیمانی زیر نظر سازمان انرژی هستهای جهانی گذاشت. اینکه قدرتهای بزرگ که از پیشرفتهای ایران هراس داشتند و قدرتمند شدن ایران را برنمی تابیدند و لذا درصدد برآمدند با بهانهگیری و بهانهجوئی جلوی پیشرفت ایران را بگیرند، امر دیگری است. متأسفانه ناصری همصدا با قدرتهای تجاوزگر جهانی ایران را متهم به دست یافتن به سلاح هستهای میکند. ضمن اینکه بر فرض که ایران به دنبال اتمی شدن بوده است، به قدرتهای جهانی چه ربطی دارد که ایران چه هدفی دارد؟ مگر ما باید بپذیریم که آنها قیم جهان هستند؟ لابد از نظر ناصری ایران باید تحت قیمومت آمریکا درمیآمد؛ چون از قدرت نظامی برخوردار است و نظام هم در جهت خواست قدرتهای جهانی حرکت میکرد و تسلیم تحمیلات آنها میشد تا متهم به ضربه زدن به هویت ایران و ایرانی نمیشد. آیا ناصری (همانند معاندان مزدور قدرتهای خارجی) معتقد است ایران باید تسلیم قدرتهای خارجی شود آن هم چون زور دارند؟! آیا تعیین کنندۀ هویت ایران و ایرانی آمریکا و قدرتهای جهانیاند و ایران حق ندارد برخلاف نظر قدرتهای جهانی گام بردارد؛ وگرنه باید به انحراف از گفتمان ملی و هویت ایرانی متهم شود؟!
در ادامه ناصری به این مسئله میپردازد که جنگ دو مرحله داشته است. اول آزادسازی خرمشهر و دوم پس از خرمشهر. وی در مرحلۀ اول نقش ارتش را محوری میداند و لذا به همین دلیل «عقلانیت« را در مدیریت جنگ در این دوره بیشتر میداند! در اینجا بازهم ناصری بر اساس ذهنیات خود حکم صادر میکند و واقعیات جنگ را در نظر نمیگیرد. واقعیت این است که ارتش به علت اینکه ساخته و پرداخته رژیم گذشته و مستشاران آمریکائی بود پس از پیروزی انقلاب ضرورتا در معرض تصفیه قرار گرفت و این مسئله ارتش را تضعیف کرد. بنابراین ارتش در این زمان نمیتوانست نقش مؤثری در جلوگیری از تهاجم سراسری ارتش تا دندان مسلح رژیم صدام داشته باشد و لذا نیروهای رژیم بعثی توانستند بخشهائی از سرزمینهای غربی کشور را – با وجود مقابلههای نیروهی زمینی و هوائی ارتش- تحت اشغال خود درآورند. تنها بسیج مردمی (البته با پشتیبانی تسلیحاتی ارتش) توانست جلوی تهاجم گستردۀ عراق را بگیرد و ارتش بعثی با فداکاری نیروهای مقاومت داوطلب ایرانی متوقف شد. زمانی که بنیصدر رئیس جمهور ایران فرماندهی کل قوا را را به دست آورد میخواست با کنار گذاشتن سپاه و بسیج و تنها به کمک همین ارتش جنگ را پیش ببرد هم بنا به دلائلی که گفته شد در هر مرحله شکت خورد و شاید به همین جهت هم برای جبران عدم موفقیتهایش رو به ایجاد بحران سیاسی آورد. تنها پس از سقوط بنیصدر بود که سپاه و ارتش با یکدیگر متحد شدند و کار جنگ را با موفقیت تا آزادی خرمشهر پیش بردند. اینکه ناصری بدون علم و با انگیزۀ سیاسی فقط به نقش «بینظیر ارتش» اشاره میکند و فداکاری نیروهای دواوطلب و تدابیر فرماندهان سپاه را نادیده میگیرد که یا ناشی از عدم اطلاع اوست یا ناشی از اغراض سیاسی. البته ادامۀ جنگ پس از آزادی خرمشهر هم با تصمیم اکثریت قریب به اتفاق سران کشور بود. در آن زمان ایران پیروز صحنۀ جنگ به شمار میآمد و رژیم صدام حاضر به پرداخت خسارت نبود و با حمایت قدرتهای جهانی و همکاری رژیمهای منطقه حاضر به عقبنشینی از دیگر نقاط کشور نمیشد و هرآن هم احتمال داشت مجددا دست به تهاجمی دیگر بزند. بنابراین ایران چارهای جز دست زدن به جنگ برای احقاق حقوق خود نداشت. اینگونه اظهارات همانطور که گفته شد هم بر اثر جهل نسبت به واقعیات است و هم ناشی از اغراض سیاسی. در پایان بنا به سابقۀ دوستی برای جناب ناصری آرزوی سلامت جسمی و روحی دارم و امیدوارم نسبت به اصلاح نظرات غلط خود اقدام کند. والسلام علی من اتبع الهدی.