پنج سال از رحلت آیتالله هاشمیرفسنجانی گذشته و در همه این ایام، آنچه در رسانهها و فضای مجازی درباره این شخصیت مطرح شده، دو چهره را از هاشمی پیش چشم افکار عمومی به نمایش گذاشته است: نخست، تصویری که برخی رسانههای داخلی و همچنین رسانههای معاند با انقلاب، با سانسور ویژگیهای مثبت و بزرگنمایی نقاط منفی وی مطرح میکنند. این تصویر، هاشمی را بهعنوان مجسمه خطا و سرمنشأ انحرافات و مشکلات کشور جلوه میدهد. رسانههای در اختیار افراطیون داخلی، هاشمی را سرچشمه اشرافیگری، فساد مالی، سازش با آمریکا، لیبرالمآبی، بدحجابی و... معرفی میکنند و رسانههای معاند با انقلاب، وی را عامل تندرویهای بعد انقلاب مانند تسخیر سفارت آمریکا، خشونت با منتقدان، برخورد با بدحجابان، سرکوب منتقدان و... جلوه میدهند. در سوی دیگر، بخشی از خانواده و دوستداران مرحوم هاشمی، وی را مصون از هرگونه خطا تلقی کرده و همه اشتباهات و اشکالات موجود را ناشی از عملکرد دیگر مسئولان میدانند و تنها بر نقاط مثبت کارنامه وی تأکید دارند. البته ایجاد این دوقطبی منحصر به موافقان و مخالفان هاشمیرفسنجانی نیست، کمابیش درباره اکثر شخصیتهای تاریخی معاصر این فضا شکل گرفته است؛ و حتی شخصیتهای قبل از انقلاب مانند مصدق نیز از این دوقطبیسازی مصون نیستند و عمدتا بهصورت کاملا سفید یا یکپارچه سیاه ارائه میشوند و کمتر شاهد تصویرکردن چهره خاکستری و بینابینی از آنان در نگاه تحلیلگران هستیم. نگارنده بدون انکار ارادت خود به آیتالله هاشمیرفسنجانی، هر دو تصویر را برساخته، انتزاعی و دارای فاصله با واقعیت هاشمی، یا لااقل آنگونه که هاشمی خود را میشناخت و توصیف میکرد، میداند.
نگاه به خود
هاشمیرفسنجانی، نماد سیاستمداری عملگرا و زمینی بود، نه آسمانی؛ این تصویری بود که نهتنها تحلیلگران بیطرف و منتقدان هاشمی از او ارائه میکردند، بلکه خود وی نیز منکر این ویژگیها و خصوصیات نبود و نهتنها آن را منفی نمیدانست، بلکه بهعنوان روش و منش آگاهانه آن را برگزیده بود. نخستین ویژگی عملگرایی و زمینیبودن، خطاپذیری است. عملگرایی و روش عقلایی بدون سعی و خطا، ریسکپذیری و تجربهاندوزی از اشتباهات، مفهومی ندارد. ازاینرو هاشمی هیچگاه از اشتباهکردن نگریخت؛ بلکه گرفتن تصمیم اشتباه را اندوختهای برای رسیدن به تصمیم صحیح میدانست. هاشمیرفسنجانی در طول دوران 60 ساله فعالیت اجتماعی خود، مرتکب اشتباهات فراوانی شد، اما اشتباهاتش در الگویی عقلانی و رو به تکامل رخ داد و از آنها درس گرفت. هاشمی 40 ساله با 30 ساله متفاوت بود
اگر در دهه سوم زندگی خود شیفته مجاهدت فداییان اسلام بود، در دهه چهارم، روشنگری و تألیف کتاب و انتشار نشریات را بر مبارزه مسلحانه اولویت میداد و در دهه پنجم به دلیل سفرهای متعدد به کشورهای متفاوت جهان، بر تجربهاندوزی و استفاده از نقاط مثبت کشورهای توسعهیافته تأکید داشت. او در مسئولیتهای مختلف نظام، در هر گام به تعادل و میانهروی نزدیکتر شد و سرانجام در سالهای پایانی عمر، به تعبیر مرحوم فیرحی، آواز قوی خود را که آزاداندیشی دینی بود سر داد.
نمیتوان هاشمی 40ساله را با هاشمی 80ساله مقایسه کرد. در عملگرایی و تجربهاندوزی، انباشت دانش و آگاهی رخ میدهد و طبیعتا اگر وی در دهههای پایانی در موقعیت دهههای جوانی قرار میگرفت، عملکرد متفاوتی داشت.
ویژگی برجسته او در تمام این دوران پرفرازونشیب، این بود که نهتنها خود را مصون از نقد نمیدانست، بلکه خود نخستین منتقد خود بود؛ موارد فراوانی در خاطرات روزنوشت وی وجود دارد که هاشمی رفتارها، سخنان و تصمیماتی را که در لحظات هیجانی و احساسی گرفته و در آرامش آنها را نسنجیده و نامناسب یافته، به نقد میکشد و از آنها با صفت تند یاد میکند؛ حتی اگر در فضای عمومی کشور این تصمیم مورد تحسین و تشویق عموم بوده باشد؛ از برخی مواضع در نماز جمعه تا صحن علنی مجلس و حریم خانواده. مهمتر اینکه وی این نقادی خود را با دیگران به اشتراک گذاشته و خاطرات خود را در زمان حیاتش به تدریج منتشر کرده است.
استقبال از گفتوگو و تندادن به پاسخگویی به اشخاص حقیقی و حقوقی و رسانههای عمومی، یکی دیگر از خصوصیات شخصیتهای نقدپذیر است که در تاریخ معاصر ایران، این میزان دیدار انتقادی و گفتوگو از مقامی مشابه یا حتی قدری پایینتر از هاشمی سراغ نداریم.
انتظار دیگران
یکی دیگر از سرچشمههای قضاوتهای مبالغهآمیز مثبت یا منفی درباره اکبر هاشمیرفسنجانی، بالابردن انتظارات تاریخی از وی و برساختن یک هاشمی انتزاعی است که دارای قدرتی نامحدود، اطلاعاتی نامحدود و جایگاهی بینظیر و بیرقیب است. طبعا با ساختن این جایگاه، میتوان همه موفقیتها را به او نسبت داد و همه شکستها و مشکلات را گردن او انداخت؛ اما در واقعیت چنین هاشمیای وجود خارجی نداشت.
هاشمی اگرچه هوش نسبتا بالا و سرعت عمل و مهارتهای مؤثری در حوزه سیاست داشت، اما آنچنان متقاوت با دیگران نبود که بتواند یکتنه سرنوشت کشور را تغییر دهد یا مانع وقایعی شود که مقتضای فضای عمومی است. از او باید در حد خودش و به اقتضای شرایط و توانمندیهایش انتظار داشت.
اگر پرسش میشود که «چرا هاشمی در برابر تسخیر سفارت آمریکا به صورت علنی سکوت کرد و در زمان امام تأییدهایی نیز از وی صادر شد؟» باید توجه داشت که وی هنگام تسخیر سفارت در سفر حج بود و امکان تأثیر نداشت و پس از نامگذاری این حرکت به «انقلاب دوم» توسط امام، عملا فضایی برای نقد عمومی آن وجود نداشت.
در آن شرایط حتی شخصیتی نظیر شهید بهشتی که دنیادیدهتر، ملایمتر و باتجربهتر از هاشمی بود، شرایط و فضای جامعه را بهگونهای دید که به حمایت از تسخیر سفارت پرداخت. در آن فضا انتظار عملکرد و مواضعی نظیر مهندس بازرگان از فردی در جایگاه هاشمی، در نظر نگرفتن شرایط است؛ چراکه سنوسال، سوابق اجرائی، دنیادیدگی، نوع رابطه با امام و تعریف خاستگاه سیاسی بازرگان با هاشمی، قیاس معالفارق است. باید توجه داشت که در آن شرایط، فضای انقلابی کشور بهگونهای بود که حتی برخی اعضای شاخص نهضت آزادی نظیر مهندس سحابی نیز از مشی مهندس بازرگان فاصله گرفته و با انقلابیون همراه بودند.
اگر پرسش میشود «چرا هاشمی در مورد مرگ مرحوم لاهوتی سکوت کرد؟» قضاوت و پرسشی فارغ از فضای ملتهب آن زمان کشور و فضای ترورهای کور و قتل عام توسط گروهکها است؛ موضوعاتی که موجب خشم عمومی جامعه نسبت به این گروه شده بود و خطر فروپاشی کشور که بخشی از آن به اشغال عراق درآمده بود، وجود داشت.
آیا هاشمی میتوانست در آن شرایط، به دلیل مرگ یکی از دوستان بسیار نزدیک و پدر دو دامادش، دستگاه امنیتی و قضائی را که پس از هفت تیر و هشت شهریور به اندازه کافی متزلزل شده بود، با چالش مواجه کند و اگر چنین میکرد، امروز متهم به اعمال نفوذ شخصی و فامیلی نمیشد؟
اینکه چند لحظه گریه بیاختیار هاشمی هنگام شنیدن خبر درگذشت مرحوم لاهوتی با شماتت گروهی از نمایندگان تندرو مواجه شد، خود نشانه شدت التهاب جامعه آن روز و تأثیر نیروهای پرشور و انقلابی بود که البته طبیعتا در دستگاه قضائی و امنیتی نیز موجب اشتباهاتی بود؛ اما باید پرسید از رئیس مجلس در آبان 1360 چه انتظاری باید داشت؟
«آیا هاشمی میتوانست موجب پایان جنگ پس از فتح خرمشهر شود؟»؛ هاشمی در خرداد سال 1361 چه جایگاه و چه میزان تجربه، اطلاعات و تخصص نظامی داشت که بتواند در برابر موضع واحد فرماندهان ارتش و سپاه بایستد؟ خود امام و دیگر مسئولان چه پاسخی مقابل دلایل و مواضع فرماندهان داشتند که هاشمی بتواند آن را پرورش داده و به نتیجه برساند؟ «آیا هاشمی در ابتدای دهه 70، موجب حذف جریان چپ از عرصه رسمی سیاسی کشور شد؟» مستندات تاریخی نشان میدهد حذف جناح چپ، بیش از آنکه با نظارت استصوابی رخ داده باشد، معلول ناسازگاری شعارها و مواضع تند این جناح با فضای روز جامعه بود.
طبیعتا فضای ایران پس از جنگ که به دنبال سازندگی در داخل و تنشزدایی با خارج بود، پیشنهاد ائتلاف با صدام در جنگ علیه آمریکا یا تداوم تنش با عربستان یا مخالفت با خصوصیسازی و ورود سرمایه را نمیپذیرفت. جدا از چهرههای رده دوم و سوم جناح چپ که ردصلاحیت شدند، شخصیتهای رده نخست این جناح که تأیید شدند، حتی در میان 30 نفر نخست نمایندگان تهران نیز جای نگرفتند و در همین زمان هاشمی مکررا بزرگان چپ را دعوت به تعدیل رفتارها و مواضع رادیکالشان میکرد، اما سخن او مانند پیام رأی مردم در انتخابات دورههای چهارم و پنجم مجلس که موجب استحاله جناح چپ و تولد اصلاحطلبان شد، مؤثر واقع نشد.
واقعیت
هاشمی در 37 سال مسئولیت خود در جمهوری اسلامی، هیچگاه منشأ مستقلی در قدرت نبود؛ وی حزب جمهوری اسلامی را که میتوانست پشتوانه قدرتش باشد، با اشاره امام تعلیق کرد، در جامعه روحانیت مبارز که از مؤسسان آن بود، جایگاهی برای خود ایجاد نکرد و مخالف تأسیس حزب کارگزاران بود. بسیاری از افراد به مخالفت و تخریبش دست زدند که از نردبان هاشمی به قدرت رسیده بودند؛ اما پرهیز وی از نوچهپروری و قبیلهگرایی، این افراد را برای کسب منافع بیشتر به اردوی مخالفان هاشمی سوق داد.
هاشمی بیش از آنکه صاحب قدرت باشد، مدیر بود؛ اما مخالفانش همواره در انتظار کوچکترین فرصت برای تاختن به وی بودند. نامه موسوم به «این تذهبون» در مورد ماجرای مکفارلین و نامه جامعه مدرسین، ازجمله این بزنگاهها بود که حمایت قاطع امام، هاشمی را در برابر حملات مخالفانش حفظ کرد.
با این حال، از دهه 70، به تدریج شکاف دیدگاهها به حدی رسید که قابل ترمیم نبود و دیگر در این شرایط هاشمی، هم در اردوگاه راست و نهادهای خاص و هم در اردوگاه چپ مورد تخریب و تضعیف قرار گرفت؛ اما به دلیل اینکه نه هاشمی تشکیلات معطوف به قدرت را اداره میکرد و نه تشکیلاتی هاشمی را اداره میکرد، در دهه پایانی عمر با وجود شکاف مشهود و علنی وی با سیاستهای رادیکال خارجی و داخلی، تحمل شد. چون پیدا و پنهان، خصوصی و علنی و روبهرو و پشت سر سخنگفتن هاشمی تفاوت چندانی با یکدیگر نداشت و بیشتر نماد قدرت در افکار عمومی بود تا صاحب قدرت.
«آیا هاشمی در برابر انتقادات دیگران صلب و مقاوم بود؟»؛ نمیتوان اینگونه قضاوت کرد، نمونههای متعددی وجود دارد که هاشمیرفسنجانی در برابر انتقادات به تغییر مسیر روی آورده است. رئیس پیشین بانک مرکزی در دوران جنگ، چندی پیش در سخنانی به دعوت خود از سوی هاشمیرفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوری او و در زمان بروز مشکلات ارزی و تورم روایت کرد که هاشمی با اذعان به مشکلات پیشآمده، از او بهعنوان یک مخالف و منتقد صریح سیاستهای تعدیل، راهکار خواسته بود.
نگارنده در نخستین دیدارهای خود با مرحوم هاشمی که بهعنوان یک دانشجوی کارشناسی در دوره نخست ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام رخ داد، خواستار تغییر در جلوه رفتاری او و افزایش مردمیشدن چه در نوع و جایگاه نشستن و چه در سایر شئون اجتماعی شدم و شهادت میدهم که او در جایگاه یک مجتهد و شخصیت دوم کشور، بدون هیچ انکار و پاسخی، سخنان یک دانشجوی ساده و کماطلاع را شنید و قطعا دریافتهای متعددی مشابه این بازخوردها از سوی دیگر افراد عادی جامعه موجب شد تا تحولی آشکار در نوع رفتار اجتماعی او رخ بدهد. قطعا رفتار هاشمی دهههای 80 و 90، برای مردم عادی جامعه، دلنشینتر و صمیمیتر از هاشمی دهه 70 بود.
باید عنوان کنم تنها گلایهای که در حدود دو دهه دیدار و گفتوگو با آیتالله هاشمیرفسنجانی از ایشان شنیدم، درباره انتشار مطلبی در نقد رفتار یکی از فرزندان ایشان در رسانه تحت مسئولیتم بود که هاشمی پس از انتقال ادعای فرزندش، پاسخ و دلایلم را درباره صحت مطلب به دقت شنید و تأمل کرد و وعده بررسی داد و در ملاقاتهای بعدی، دیگر از آن سخن نگفت.
این سعه صدر و تحمل به نحوی بود که انتقادات صریح و بیپرده نگارنده را با وجود بیبهرهبودن از قدرت و جایگاه خاص، به صورت شفاهی و مکتوب، با حوصله میشنید و مطالعه میکرد و هیچگاه واکنشی منفی بروز نداد؛ انتقاداتی که بعضا در خاطرات، آن را سخنان و نامه تند توصیف کرده است.
این رفتار در مقیاسی بزرگتر در انتقادات صریح آقای مسیح مهاجری، بهعنوان یکی از نزدیکترین مشاوران و دوستان ایشان، در خاطرات فراوان منعکس شده و فارغ از درستی یا نادرستی انتقادات، نشاندهنده دلسوزی منتقد و سعه صدر نقدشونده است. «آیا هاشمی را بدون اشتباه میدانم؟» هرگز! قطعا اگر هاشمی با تجربه و دانش دهههای پایانی عمر، در ابتدای انقلاب قرار میگرفت، غائله گروگانگیری بهسرعت حلوفصل میشد، اشتباهات کمتری در دستگاه قضائی و امنیتی صورت میگرفت، بسیاری از ریزشهای انقلاب رخ نمیداد، شاید جلوی طولانیشدن جنگ گرفته میشد و... . در همه این موارد هاشمی میتوانست بهتر عمل کند؛ اما این اگر را در مورد عملکرد سایر شخصیتهای تاریخی نیز میتوان طرح کرد.
در میان همه نقاط قابل بحث هاشمی، شاید چهار محور را بتوان برجستهتر دید:
1. ارادت بیش از حد به امام(ره) که حتی مانع نقد خصوصی تصمیمات ایشان بهخصوص در سالهای نخست پس از انقلاب میشد. شاید اگر رابطه تعاملی سال آخر هاشمی با امام خمینی که منجر به تغییر در تصمیمات قطعی امام در مواردی مانند پایان جنگ شد، زودتر شکل میگرفت، سرنوشت بسیاری از حوادث تغییر میکرد.
2. تعصب هاشمی نسبت به مسئله فلسطین و مقاومت که به دکترین سیاست خارجی هاشمی و تنشزدایی آسیبهایی وارد کرد. حساسیت نسبت به مقاومت و مسئله فلسطین از دوران جوانی با شخصیت هاشمی عجین شده بود و بر نگاه حرفهای او در حوزه سیاست خارجی تأثیر میگذاشت.
3. مخالفتنکردن مؤثر هاشمی با رفتار صورتگرفته نسبت به جریان ملی-مذهبی از سوی نیروهای تندرو چپ در دهه 60 و نیروهای تندرو راست در دهه 70، اگرچه ممکن است با توجیهاتی نظیر دخیلنبودن او در این برخوردها و هدایت آنها از جایی دیگر، همراه باشد؛ اما شاید اگر به میزانی که برای حفظ جناحهای چپ و راست در عرصه سیاست تلاش کرد، دغدغه کمک به ملی-مذهبیها را هم داشت، این چهرههای نجیب و وطندوست، آسیب کمتری میدیدند.
4. گرچه عملکرد هاشمی از سران جناحهای چپ و راست در شورای بازنگری قانون اساسی در دفاع از حقوق عمومی و جمهوریت نظام به مراتب بهتر بود؛ اما او میتوانست از پیشنهادهای شخصیتهای مستقلی نظیر مرحوم آیتالله امینی حمایت بیشتری کند تا تأثیر این پیشنهادهای ارزنده در قانون اساسی افزایش یابد.
شاید هاشمی نیز تأسف این اشتباهات را در دهه پایانی عمرش میخورد؛ اما انصافا از تجربه حاصل از آن، بهخوبی در راستای تلاش برای اصلاح مشکلات بهره برد.
«اما چرا با همه اشتباهات هاشمی، در تبیین و تحلیل عملکرد و کارنامهاش میکوشیم؟» هاشمی فراتر از یک شخصیت تاریخی که در گذشته مانده است، یک روش است؛ رویکرد عقلایی در تصمیمگیری، زمینیکردن سیاست و عملگرایی در مدیریت، ویژگیهای کمیابی است که باید در جامعه افراطزده ایران نهادینه شود.
اگرچه دامن هاشمی از تندرویها منزه نبود، ولی تلاش کرد موج خروشان انقلاب را در بستر عقلانیت به سوی ساحل منافع ملی و توسعه کشور سوق دهد و در این راه، هم مرتکب اشتباهاتی شد و هم دستاوردهای ماندگاری داشت.
هاشمی نه مجسمه خطاست، نه مصون از خطا. هاشمی بهمثابه یک روش است؛ روشی که باید متناسب با نیازهای امروز و فردای جامعه ما بازآفرینی شود. مهم این است که این مدل و روش در میان حاکمان ما نهادینه شود و فرهنگ پاسخگویی و نقدپذیری، سیاست را از ساحت آسمانیبودن به میدان عقلانیت بکشاند.
*شرق