بزرگانی چنین را به جان باید قدر دانست. پشت سرشان باید به نماز ایستاد و براساس مدل آنان باید گفتار خود را نظم بخشید نه این که توقع داشته باشیم همه جا سخنی بگویند که ما میپسندیم و هیچ گاه جز دلخواسته ما نگویند. قرار نیست مرجعیت شیعه، اندیشه و کلام خود را با ما - که مقلدیم - تنظیم کند. این مائیم که باید به تقلید، تنظیم رفتار کنیم و یا در جایی که نمیپسندیم، حرمت نگهداریم. مطمئن باشیم که امثال آیتالله هزار بار از من و شما انقلابیترند.
جماران؛ «اینجا جمهوری اسلامی است" که به این تحکم بر کاغذ مینشانید، نهتنها ارزش افزای جمهوری اسلامی نمیشود که کاهنده ارزش ذخیره شده در این مفهوم متعالی نیز هست.
بهویژه وقتی قرار است از این ترکیب، سنگی بسازید و به شیشه خانه مرجعی بزنید که از آب هم زلالتر است و غیرت او بر حفظ جمهوری اسلامی، هزار چندان شماست. حد خود را بدانیم وقتی قلم برمیداریم تا چنین حرمت از قلم و کلمه نبریم.
آیتالله العظمی صافی گلپایگانی یک نام بلند است که وقتی میخواهید به قلم بیاورید باید کلمات خود را هم تطهیر داده باشید نه این که با قلم ناشسته به ساحت او بتازید. بدانید او ذخیرهای معرفتی و اخلاقی است برای همه انسانها و من به حرمت ساعتی که شرفیاب محضرش شدم، تا عمر دارم به ستایش، کلام را، قلم را، دفتر به نامش مزین خواهم کرد.
من فقیه ندیده نیستم که به زیارت آنان مفتخرم اما شهادت میدهم که در میان آن همه آفتاب، آیتالله صافی، نوری دیگر و حلاوتی متفاوت دارد. یادم هست سال 1394 که با دوستان بنیاد بینالمللی فرهنگی هنری امام رضا(ع) به محضرشان رسیدیم. آن روز در زلال نگاه و تواضع ایشان، ترجمانی تجسم یافته از احادیث دیدم. اجازه دستبوسی نمیداد. تکریمکننده همه آنانی بود که به دیدارش میرفتند و همکلامی با دوستان بنیاد را از ته دل و اوج صمیمیت برای خود، فرصتی نیکو میخواند و این همه تواضع، برای ما درس بود.
بزرگانی چنین را به جان باید قدر دانست. پشت سرشان باید به نماز ایستاد و براساس مدل آنان باید گفتار خود را نظم بخشید نه این که توقع داشته باشیم همه جا سخنی بگویند که ما میپسندیم و هیچ گاه جز دلخواسته ما نگویند. قرار نیست مرجعیت شیعه، اندیشه و کلام خود را با ما - که مقلدیم - تنظیم کند.
این مائیم که باید به تقلید، تنظیم رفتار کنیم و یا در جایی که نمیپسندیم، حرمت نگهداریم. مطمئن باشیم که امثال آیتالله هزار بار از من و شما انقلابیترند.
خدا بیامرزد عالم شهر ما را که سالهای اول انقلاب، قائل به شعار دادن در مسجد نبود. برخیها این سلوک را در تعارض با انقلاب تعریف میکردند و میخواستند کاری بکنند. جوانی در آن میان، بعداز نماز تکبیر گفت و چند نفری شعار دادند که آیتالله برخاست به این سخن که بچه! وقتی تو از عالم و آدم بیخبر بودی من مثل پنج پنجه، راستقامت، جلوی ساواک ایستادم حالا تو میخواهی به من درس انقلابیگری بیاموزی؟
حالا قصه آقایان هم این است. میخواهند به آیتالله صافی گلپایگانی درس انقلابیگری بدهند! زندگینامه ایشان را بخوانیم، دستمان میآید چگونه نوشتن و وجوب حرمتداری...»