تاريخ انتشار: 11 بهمن 1390 ساعت 21:28:04
داستانهایی از زندگی ، کرامات و معجزات امام حسن عسکری علیه السلام (۱)

 1 - پاسخ به سوال ، درباره تفاوت ارث زن و مرد

  

 شخصى به نام ((فهفكى )) كه اشكال تراشى هاى ابن ابى العوجاء يكى از دانشمندان معروف مادى عصر امام صادق عليه السلام در ذهن او نيز راه يافته بود، به حضور امام حسن عسكرى (ع ) آمد و پرسيد : 

چرا در اسلام ، سهم ارث زن نصف سهم مرد است ؟ آيا چنين قانونى ، يك نوع زورگوئى به زن بينوا نيست ؟ 

امام حسن عسكرى (ع ) فرمود: براى زن ، جهاد واجب نيست ، و تامين معاش ام توسط شوهر واجب است (بنابراين در امور ديگرى مخارج سنگينى بر عهده مرد است ، نه بر عهده زن ).

 

فهيفكى مى گويد : پيش خود (در ذهنم ) گفتم : ابن ابى العوجاء به من گفت : همين سوال را از امام صادق عليه السلام نمودم ، او نيز چنين جواب داد، ناگاه امام حسن عسكرى (ع ) به من رو كرد و فرمود: آرى ، اين سوال ، از ابن ابى العوجاء است ، و جواب ما يكى است ، و همه ما امامان به هم ديگر مربوط، و مساوى هستيم .  

 

2 - دقت در گناه شناسى 

 

 ابو هاشم جعفرى (ره ) كه از دوستان و فقهاء و اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى (ع ) بود، مى گويد : در محضر امام حسن عسكرى (ع ) بودم ،فرمود، يكى از گناه نابخشودنى اين است كه شخصى (بر اثر غرور و كوچك شمردن گناه ) بگويد : 

ليتنى لا اواخذ الا بهذا يعني اى كاش براى گناهى جز اين يك گناه ، باز خواست الهى نشوم .

 

با خود گفتم : به راستى ، معنى اين سخن ، بسيار دقيق و ظريف است ، و سزاوار است كه هر انسانى ، مراقب خود باشد و در مورد هر چيزى دقت كند كه گاهى انسان حرفى مى زند و خيال مى كند حرف خوبى زده ، غافل از آن كه ، همان حرف ، گناه نابخشودنى است .

 

ناگاه امام حسن عسكرى (ع ) به من رو كرد و فرمود: درست فكر مى كنى اى ابو هاشم ، كه بايد توجه دقيق داشت ، بدان كه شرك (ريا) در ميان مردم ، ناپيداتر از راه رفتن مورچه روى سنگ در شب تاريك ، و راه رفتن مورچه بر صفحه سياه است . 

 

3 - كرامت و بزرگوارى امام عسكرى (ع ) 

 

 ابو هاشم جعفرى (ره ) گفت : به حضور امام حسن عسكرى (ع ) رفتم ، هدفم اين بود كه نگين انگشترى را از آن حضرت تقاضا كنم  تا انگشترى بسازم و آن نگين را به عنوان تبرك  بر سر انگشترم بگذارم ، ولى وقتى كه به حضورش شرفياب شدم  به طور كلى آن تقاضا را فراموش كردم . پس از ساعتى  بر خاستم و خداحافظى كردم  همين كه خواستم از محضرش ‍ بيرون بيايم  انگشترى را به طرف من نهاد و فرمود : تقاضاى تو نگين بود، ما به تو نگين را با انگشترش داديم . خداوند اين انگشتر را براى تو مبارك گرداند.

 

 از اين حادثه  تعجب كردم  كه آن حضرت به آن چه در ذهنم پوشيده بود، خبر داد، عرض كردم : اى آقاى من ! به راستى كه تو ولى خدا و همان امامى هستى ، كه خداوند فضل و اطاعت آن امام را دين خود قرار داده است . 

فرمود: غفر الله لك يا ابا هاشم :  خدا تو را ببخشد اى ابو هاشم .  

 

4 - اثر پيام امام حسن (ع ) به فيلسوف عراق 

 

 اسحاق كندى از دانشمندان عراق بود، و مردم او را به عنوان فيلسوف و دانشمند بر جسته مى شناختند، او كافر بود و اسلام را قبول نداشت ، حتى تصميم گرفت كتابى درباره تناقض گوئى قرآن بنويسد، چرا كه مى پنداشت بعضى از آيات قرآن با بعضى ديگر (در ظاهر) سازگار نيست ، او نگارش ‍ چنين كتابى را شروع كرد.

 

يكى از شاگردان او به حضور امام حسن عسكرى (ع ) آمد و جريان را به اطلاع آن حضرت رسانيد، امام به او فرمود: آيا در ميان شما يك مرد هوشمند و رشيد نيست تا با استدلال و منطق محكم ، استاد كندى را از نوشتن چنان كتابى باز دارد و او را پشيمان كند؟!

 

شاگردگفت : ما شاگرد او هستيم ، و از نظر علمى نمى توانيم او را قانع كرده و از عقيده اش منصرف كنيم .

 

امام حسن (ع ) به او فرمود: من سخنى را به تو ياد مى دهم  تو نزد او برو و چند روز او را در اين كارى كه شروع كرده ، كمك كن  وقتى كه با او دوست و هم دم شدى  به او بگو سوالى به نظرم رسيده مى خواهم از تو بپرسم .

 

او مى گويد : بپرس .

 

به او بگو: اگر نازل كننده قرآن (خدا) نزد تو آيد، آيا ممكن است كه بگويد: مراد من از معانى اين آيات ، غير از آن معانى است كه تو براى آن آيات فهميده اى ؟

 

استاد كندى مى گويد: آرى ممكن است . 

در اين هنگام به او بگو: تو چه مى دانى ، شايد مراد خدا از آيات قرآن ، غير از آن معانى باشد كه تو فهميده اى .

 

شاگرد نزد استاد اسحاق رفت و مدتى او را در تاليف آن كتاب يارى كرد و با او هم دم شد، تا روزى گفت : آيا ممكن است كه خدا غير از اين معانى را كه تو از آيات قرآن فهميده اى ، اراده كرده باشد؟

 

استاد فكرى كرد و سپس ‍ گفت : سوال خود را دوباره بيان كن ، او سوال خود را تكرار كرد.

 

استاد گفت : آرى ممكن است خدا اراده معانى غير از معانى ظاهرى آيات قرآن كرده باشد، زيرا واژه ها، داراى احتمالات است .

 

سپس به شاگرد گفت : راست بگو بدانم اين سخن را چه كسى به تو ياد داده است ؟!

 

شاگرد گفت : به دلم افتاد كه از تو بپرسم .

 

استاد گفت : اين سوال ، سوال بسيار مهم و سخن بسيار عميق و بلند پايه اى است و از تو بعيد است چنين سخنى سرزند.

 

شاگرد گفت : اين سخن را از امام حسن عسكرى (ع ) شنيده ام .

 

استاد گفت : اكنون حقيقت را گفتى ، چنين مسائل جز از خاندان رسالت شنيده نمى شود.

 

آنگاه استاد، تقاضاى آتش كرد، و تمام آن چه را درباره تناقض آيات قرآن نوشته بود به آتش كشيد و سوزانيد و نابود كرد.  

 

5 - حفظ آبروى مسلمانان

  

 عصر حكومت طاغوتى متوكل (دهمين خليفه عباسى ) بود، او امام حسن عسكرى (ع ) را به جرم دفاع از حق  در شهر سامره به زندان افكنده بود اتفاقا در آن سال بر اثر نيامدن باران  قحطى و خشكسالى همه جا را فرا گرفته بود، زمينهاى كشاورزى خشك شده بود و دامها تلف شده بودند، مسلمانان سه روز پى در پى براى نماز استسقاء (طلب باران ) به صحرا رفتند و نماز خواندند، ولى باران نيامد.

 

ولى روز چهارم ، جاثليق (روحانى بزرگ مسيحيان) به بيرون رفتند و دعا كردند، در آن روز باران آمد.

 

مسلمانان روز پنجم به بيابان رفتند و نماز خواندند، ولى باران نيامد، همين موضوع باعث سرشكستكى مسلمين و آبروريزى شد، عده اى در حقانيت دين اسلام شك كردند، گفتگو و بگو مگو در اين باره زياد شد، و بنابراين بود كه روز ششم نيز مسيحيان همراه جاثليق خود به بيابان براى دعا بروند، اگر آن روز نيز مثل روز چهارم باران مى آمد، آبروى مسلمانان در نزد مسيحيان  بيشتر مى رفت  و شرمنده و خوار مى شدند.

 

متوكل ، به ياد امام حسن عسكرى (ع ) كه در زندان بود، افتاد دستور داد آن حضرت را از زندان بيرون آوردند، متوكل به آن حضرت گفت : ادرك دين جدك يا ابا محمد : اى ابومحمد، دين جدت (اسلام ) را درياب .

 

آن روز كه روز ششم بود، مسيحيان همراه جاثليق به بيابان رفتند.

 

امام حسن عسكرى (ع ) به چند نفر از خدمتكاران نيز بيرون رفتند، آنگاه آن حضرت به يكى از غلامانش فرمود : تو نيز به ميان جمعيت مسيحيان برو هنگامى كه جاثليق براى دعا دستهايش را به سوى آسمان بلند كرد، خود را به كنار او برسان  و در ميان دو انگشت دست راستش  چيزى هست ، آن را بگير و بياور.

 

آن غلام به ميان مسيحيان رفت و در صف اول كنار جاثليق ايستاد و همين كه او دستهايش را به طرف آسمان براى دعا بلند كرد، غلام بى درنگ در بين دو انگشت دست راست او استخوانى كه سياه رنگ بود برداشت ، آن روز مسيحيان و جاثليق هر چه دعا كردند، باران نيامد و آسمان صاف و آفتابى شد. و مسيحيان شرمنده بازگشتند.

 

 متوكل از امام حسن عسكرى (ع ) پرسيده : اين استخوان چيست ؟

 

امام (ع ) فرمود: اين استخوان از قبر پيغمبرى برداشته شده است ، و هر گاه استخوان بدن پيامبرى آشكار گردد باران مى آمد.

 

به اين ترتيب در آن روز، آبروى از دست رفته مسلمين ، به جاى خود آمد، و عزت و سر بلندى اسلام در نزد مسيحيان حفظ گرديد. 

 

 

6 - شكنجه گر زندان  در برابر عظمت مقام امام حسن عسكرى (ع ) 

 

 امام حسن عسكرى (ع ) در عصر خلافت متوكل  در زندانهاى مختلفى حبس گرديد. آن بزگوار را مدتى به زندان شكنجه گرى خشن و پر تجربه و درنده خو، به نام نحريرسپردند، او با بى رحمانه ترين روش  به امام(ع ) بر خورد مى كرد و زندگى را بر آن حضرت  تنگ و سخت گرفت .

 

همسر نحرير كه به پاره اى از مقامات معنوى و عبادات و سجده هاى امام در زندان آگاه شده بود، به نحرير مى گفت : از خدا بترس ، تو نمى دانى كه چه شخصيت بلند مقامى را در زندان نگه داشته اى ، من ترس آن دارم كه بلاى سختى به تو برسد.

 

نحرير به جاى اين كه تحت تاثير گفتار همسرش قرار بگيرد، يك روز عصبانى شد و به همسرش گفت : سوگند به خدا، او (امام ) را در باغ وحش ، جلو درندگان مى افكنم .

 

نحرير به اجازه مقامات بالا همين كار را كرد، دستور داد آن حضرت را به درون باغ وحش بردند و هيچ گونه شك نداشت كه درندگان  آن حضرت را مى خورند.

 

 ولى پس از ساعتى نحرير و مامورين زندانآن حضرت را ديدند كه نماز مى خواند و درندگان در اطراف او حلقه زده و آرام و خاموش ايستاده اند. آنگاه دستور داد تا آن حضرت را به خانه اش ببرند.  

 

 

 

منبع : داستانهاى شنيدنى از چهارده معصوم عليهم السلام ، نوشته : محمد محمدى اشتهاردى

 

 

 

(استفاده بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=9031
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.