محمدرضا بیاتی: هر بار که نگاهی به تذکره الاولیاء عطار میانداختم ناخواسته به یاد خاطرات همسر حمید باکری از او میافتادم. شیفتگی عاشقانه به خدمت تا پای جان و میل به گمنامی همان مجاهدت با نفسی بود که عطار در سرگذشت اولیاء عشق روایت میکند. چهل سال گذشته است. گذشتگان، چهل را عدد کمال میدانستند و ما امروز شیفتگی به خدمت را در برخی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری و هوادارانشان میبینیم! ظاهراً دروغ، تهمت و تخریب کمترین کاری است که آمادگی انجام آن را دارند. آنچه در برخی نمایان است حتی تشنگی به قدرت نیست نوعی جنون قدرت است.
دیوار-نوشتههای دههی شصت یکی از نمادهای چشمگیر ِ آن انقلاب بود؛ حداقل برای ما کودکان و نوجوانان آن سالها. چشم میچرخاندی خوشنویس هنرمندی را میدیدی از بالابری بالا رفته و جملات قصار مینویسد. ما که عقلمان نمیرسید انقلاب چیست اما خیلی از بزرگترهای انقلابی کمالات شخصی جذابی برای کوچکترها داشتند. از اخلاق خوش تا خط خوش. گاهی میایستادم و دقایقی به خط زیبای نستعلیق آن دیوار-نوشتهها خیره میماندم. ماندگارترین ِ آنها که در حافظهام حک شد آن جملهی معروف شهید آیتالله بهشتی است: ما شیفتگان خدمتایم نه تشنگان قدرت. نمیدانم چرا. وزن و قافیهی مُسَجّعِ کلمات؟ شاید. احتمالاً بیتأثیر نبوده. اما این جمله صرفاً شعاری شورانگیز بنظر نمیرسید. معنای نهفته در این کلماتِ همنشین، هر ذهن کنجکاوی را درگیر میکرد. تنها با چهار کلمهی شیفتگی، خدمت، تشنگی و قدرت. هرکدام را جابه جا کنی جهان معنا زیر و رو میشود.
درست است که امروز بسیاری از انقلابیونِ آن دوران به نقد دیدگاهها و عملکردهای دههی شصت نشستهاند ولی خلوص و از خودگذشتگی یا شیفتگی به خدمت برای برافراشتن پرچم آرمانشهر، قابل انکار نیست. مصطفی چمرانها و حمید باکریها کم نبودند. بعدها که بزرگ شده بودم هر بار که نگاهی به تذکره الاولیاء عطار میانداختم ناخواسته به یاد خاطرات همسر حمید باکری از او میافتادم. شیفتگی عاشقانه به خدمت تا پای جان و میل به گمنامی همان مجاهدت با نفسی بود که عطار در سرگذشت اولیاء عشق روایت میکند.
ما امروز شیفتگی به خدمت را در برخی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری و هوادارانشان میبینیم! ظاهراً دروغ، تهمت و تخریب کمترین کاری است که آمادگی انجام آن را دارند. آنچه در برخی نمایان است حتی تشنگی به قدرت نیست نوعی جنون قدرت است. بعضی از این قدرتپرستان کسانی هستند که سالها مدعی بودهاند آرمانشهرِ آنها همان حکومت امام علی (ع) است. اگر مقصود از امام علی (ع) کسی است که سخنان ایشان در نهج البلاغه آمده، هرکسی این کتاب را خوانده باشد میداند که دیدگاه ایشان دربارهی سیاست، یک شاهبیت دارد: «برای کسب و حفظ قدرت هرگز هیچ فضیلتی را پایمال نخواهم کرد. قدرتی که لازمهی آن لگدمال کردنِ اخلاق و حقوق الهی و انسانی باشد از لنگه کفشی پاره، بیارزشتر است.» آیا آنچه این روزها -و در این سالها- میبینیم نسبتی با دیدگاه یادشده دارد؟ بله دارد. دقیقاً معکوسِ آن است! آنچه پیش چشم ما میگذرد مصداق دقیقِ هدف، وسیله را توجیه میکند یا ماکیاولیسم است. با این مقدمهی بلند، به پژوهشهای تازه دربارهی شخصیت ماکیاولیستی اشاره میکنم. شاید که مفید واقع شود و بکار آید.
ماکیاولی و ماکیاولیسم
همه میدانند در جهان سیاست، بدنامتر از نیکولو ماکیاولی نیست. او در 500 سال گذشته نماد شرارت، اخلاقستیزی و شیطانصفتی بوده است؛ گفتهاند شکسپیر یکی از مخالفان نامدارِ ماکیاولی بود و حتی شخصیت بداندیش و دسیسهچین ِ یاگو در تراژدی اُتللو را با الهام از ماکیاولی خلق کرده است. فردریش کبیر پادشاه پروس در قرن هجدهم نیز از دشمنان سرسخت ماکیاولی بود و با تسلطی که بر زبان فرانسوی داشت کتابی با نام آنتی ماکیاولی نوشت که میگویند ولتر پس از خواندن آن از شادی گریست! کلیسا هم در اهریمنسازی از ماکیاولی نقشی اساسی داشت؛ اما هم کلیسا و هم فردریش کبیر برخلاف نظریههای آرمانی و اخلاقیشان در عمل همان کردند که ماکیاولی را متهم به آن میکردند؛ برای کسب و حفظ قدرت از هیچ رذیلتی و شرارتی فرو نگذاشتند. در واقع، ماکیاولی بیش از آنکه آموزگار سیاستِ غیراخلاقی یا ایدئولوگِ قدرتپرستی باشد یک روانشناس اجتماعی تیزبین بود که نقاب از ماهیت حقیقی قدرت برمیداشت و از نمایشِ چهرهی نازیبا و کریه آدمیان پروایی نداشت و نور بر نیمرخ تاریک آنها میانداخت. بنابراین، از قرن نوزدهم به بعد بزرگانی مانند هگل، دیلتای، نیچه و دیگران آثار او را بازخوانی کردند و آن داغِ خباثت از پیشانی ماکیاولی تا حدی پاک شد تا آنجا که امروز برخی او را بنیانگذار سیاست مدرن میدانند. ماکیاولی فسلفهدان نبود و دربارهی قدرت و سیاست، نظریهپردازی فلسفی نکرد اما در پسِ پشتِ آموزههای او بینشی فلسفی نهفته بود که میتوان آن را سرچشمهی نظریههای قدرت مدرن دانست. با این همه، و برغم این تبرئه و تطهیر نسبی، نیمرخ تاریک ماکیاولی تا امروز در قلمرو عمومی زنده ماند و سیاستورزیِ اهریمنی با نام او مترادف شد. پس متعجب نمیشویم وقتی که بدانیم موسولینی پیشگفتاری بر شهریار ماکیاولی نوشت و گفتهاند شهریار، کتاب بالینی هیتلر نیز بوده است. بنابراین برای رفع تعارض بین این دو خوانشِ متفاوت، پژوهشگران ماکیاولی را از ماکیاولیسم تفکیک کردهاند؛ اولی، یک شخصیت واقعی است با افکار و آموزههای مثبت و منفی؛ و دومی، نامی است بر یک تلقی تاریخی از سیاستورزیِ ضد-اخلاقی. آنچه در پژوهشهای تازه با عنوان ماکیاولیسم یا ماکیاولیمداری یاد میشود ناظر به این تلقی تاریخی از شرارت سیاسی است.
شخصیتهای تاریک
آنچه در پژوهشها دربارهی ماکیاولیمداری یا ماکیاولیانیسم (Machiavellianism) تازه است این است که بررسیهای علمی نشان میدهد بین چهار گونه شخصیت بدخواه و بداندیش، همسانی و همپوشانی وجود دارد که میتوان آن را چهار گانهی تاریک (dark tetrad) نامید. باکِلز (Buckels) و همکاراناش (2013) چهارگانهی تاریک را اینچنین خلاصه میکنند: ماکیاولیمداری، خودشیفتگی (narcissism)، جامعهستیزی (psychopathy) و دیگرآزاری (sadism)؛ ماکیاولی مداری با دغلکاری، بدبینی و بدگمانی تعریف میشود؛ خودشیفتگی با خودبزرگنمایی، سلطهگری، برترانگاری و خود-سزاواری توصیف میشود؛ ؛ جامعهستیزی با سنگدلی، تکانشیبودن (ناتوانی در مهار رفتار)، فقدان همدلی، وجدان و صمیمیت؛ و سرانجام دیگرآزاری را با لذت از آسیب زدن به دیگران تعریف میکنند.
در واقع چندین قرن پس از آنکه ماکیاولی گفت آدمها سرشتی بدخواه، بیانصاف و غیر قابل اعتماد (تاریک) دارند شاید نخستین پژوهش چشمگیر دربارهی ماکیاولیباوری، مطالعهی کریستی و گایس (1970) بود. این دو پژوهشگر معتقد بودند که منظومهای از خصیصههای شخصیتی وجود دارد که میتوان آنها را بدخواهی و بدنهادی غیربالینی آدمی دانست؛ یعنی بدون آن که بتوان این خصیصهها را بیماری تلقی کرد (غیربالینی) شخصیت ماکیاولیمدار کسی است که رفتار غیراخلاقی دارد، در روابط بین شخصی دغلباز است و استراتژی اصلی او کمین کردن برای سوءاستفاده از اشتباهات دیگران و بهرهبرداری شخصی از افراد و موقعیتهاست.
اما بنظر میرسد که مفهوم شخصیتهای تاریک با مقالهی اندیشهساز ِ ویلیامز و پالِس (2002) آغاز شد و پژوهشگران دیگری تا امروز از جنبههای مختلفی به آن پرداختهاند. در واقع، مطالعات با سه گانه تاریک (dark triad) آغاز شد که حاکی از آن بود که بین ماکیاولیمداری، خودشیفتگی و جامعهستیزی، عناصر مشترک و همبستگیهای معنیدار وجود دارد (خصیصهی تاریک چهارم، یعنی دیگرآزاری، بعدها اضافه شد). در این پژوهشها حتی آزمون ماک (MACH TEST) -با ابعاد و مقیاسهای مختلف- ساخته شده است که اشاره به آنها در حوصلهی این یادداشت نیست، با این وجود، نگاهی کوتاه به برخی از این یافتهها میتواند روشنگر و آگاهیبخش باشد.
برای نمونه، در پژوهشی که از یک مقیاس 16 آیتمی استفاده میشود برای ارزیابی ماکیاولیمداری به چهار ویژگی اساسی و مرتبط باهم که شاخص این گونهی شخصیتی است اشاره میکنند؛ بیاخلاقی مثل کارشکنی در کار دیگران چون رقیب یا تهدیدی برای هدفی هستند که ماکیاولیستها سودای آن را دارند؛ جاهطلبی، سلطهطلبی و بدگمانی و به دیگران. در مطالعهای دیگر بر انعطافپذیری ذاتی، شکلپذیری یا موممانندی و دمدمیمزاجی ماکیاولیستها تأکید میشود و برآن هستند که این خصیصه نسخهای دغلکارانه، گزافه و بیرحمانه از عملگرایی است و هدف استراتژیکاش آمادگی برای بهرهبرداری سوءاستفادهگرانه از هر موقعیتی است. اما دیگرآزاری (سادیسم)، یا لذت از آسیبزنی به دیگران -که بعدها سه گانه را به چهارگانهی تاریک تبدیل کرد- را دیگرآزاری روزمره (everyday sadism) نامیدهاند تا این نوع دیگرآزاری را از نوع جنسی و بیمارگونهی آن متمایز کنند. پژوهشی دیگر نشان میدهد که ماکیاولیست و جامعهستیز هر دو در دغلبازی و فریبکاری باهم مشترک هستند درحالی که خودشیفتگی و جامعهستیزی در خودبزرگنمایی و خود-سزاواری همساناند؛ اما هرسهی آنها یک عنصر مشترک دارند و آن سنگدلی، ناجوانمردی، بهرهکشی برای دستیابی سریع به خواستههاست.
روزهای داغ سیاست در راهند. پیشنهاد میکنم فهرستی از خصیصههای بالا را پیش چشم بگذارید. اگر سیاستمدار، فعال یا هوادارِ افرادی هستید که در این فهرست میگنجند در جهان چهارگانهی شخصیتهای تاریک نفس میکشید.
*کارشناس ارشد زبان شناسی