برخورد امام با پاسداری که او را نشناخت چگونه بود؟ یکی از پاسداران بیت به تازگی از شهرستان آمده بود و از نزدیک امام را ندیده بود و نمی شناخت تا اینکه روزی به در خانه ایشان می رود...
جی پلاس، محمدتقی رضایی کوپایی که مدتی طولانی افتخار پاسداری از بیت و دفتر امام را بر عهده داشت، در خاطرات خود که در کتاب "تشنه و دریا" به چاپ رسیده است، از پاسداری می گوید که امام را نشناخته بود و از ایشان طلب آب می کند، مرور این خاطره شیرین است:
یک روز یکی از برادران شهرستانی که در آنجا نگهبان بود و تشنگی شدیدا به او فشار آورد به هر سه منزلی که در اطراف محل نگهبانی او قرار داشت مراجعه و زنگ زده بود ولی کسی جواب او را نداده بود.
چون هر سه درب غیر فعال بود.
ایشان آنقدر زنگ درب غیر فعال منزل امام را زده بود که امام اجبارا خودشان پشت در آمده و به او پاسخ دادند و گفتند: بفرمایید. نگهبان خود را به امام معرفی کرد و با لحنی خودمانی به ایشان گفت: اگر زحمتی نیست، یک لیوان آب برای من بیاورید. بنا به گفته خودش بعد از چند لحظه دیده بود، پیرمردی که قیافه اش مثل امام است! یک لیوان آب برای او آورد. او آب را که می خورد لیوانش را پس می دهد و ماجرا را برای پاسبخش تعریف می کند که: سر پست خیلی تشنه بودم و آب هم نداشتم، بعد هم گفته بود خدا پدر این صاحبخانه را بیامرزد تا زنگ زدم، پیرمردی که شبیه امام بود، رفت و برایم آب آورد. بعد از پاسبخش پرسیده بود: مگر منزل امام اینجاست؟ وقتی پاسبخش برای او درباره موقعیت پست توضیحاتی می دهد آن برادر پاسدار یک دفعه از حال میرود. چون می بیند از آن قسمت تا بالای آن پله ها رفت و آمد برای امام خیلی سخت بوده ولی چون کسی در منزل نبوده یا امام نخواسته زنگ بزند و خدمتکاری را مطلع نماید، خودش دومرتبه این پلهها را طی کرده و برای او آب آورده است. منظور من از بیان این خاطره این بود که نیاز نبود کسی که تازه از شهرستان به جماران آمده و در آنجا نگهبانی می دهد، موقعیت دقیق منزل امام را بداند.
برشی از کتاب تشنه و دریا؛ ص ۶۶-۶۷؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج؛ چاپ دوم (۱۳۹۲)
|