چهره متفاوت آمریکا در روزهای پایانی ترامپ شرق: با پایانیافتن ماراتن انتخابات و قطعیشدن پیروزی جو بایدن، آمریکا رخدادهایی را شاهد بود که در تاریخ دویست و چند ساله این کشور بهعنوان مهد آزادی و بزرگترین دموکراسی جهان بیسابقه است. طرفداران ترامپ با فراخوان او از مناطق مختلف این کشور پهناور به واشنگتندیسی سرازیر شدند و در اقدامی عجیب که بیشتر به شورش و کودتا شبیه بود، برای ساعاتی ساختمان کنگره را به اشغال خود درآوردند. این رویداد بازتاب وسیعی در جهان داشت و به خبر اول همه رسانههای بینالمللی تبدیل شد. فرمان شورش و تحولات منتهی به اشغال ساختمان کنگره، از همان روز سوم نوامبر و بلکه قبل از آن از سوی ترامپ کلید خورد. او حتی قبل از آغاز رأیگیری نیز خود را پیروز انتخابات اعلام کرده و حاضر به ترک قدرت نبود. برخی جناحهای داخل در استقبال از حوادث داخلی آمریکا شادمانی زائدالوصفی از خود بروز دادند و آن را طلیعه سقوط و فروپاشی بزرگترین لیبرالدموکراسی جهان ارزیابی کردند. ترامپ از همان آغازین روزهای ورود به کاخ سفید نشان داد که هیچ سنخیتی با سنتها و نهادهای دموکراتیک حاکم بر این کشور ندارد. فرمانهای پیدرپی او در مسائل داخلی، مهاجران، تعهدات و معاهدات بینالمللی، عزل و نصبهای خلقالساعه مقامات کلیدی و تصمیمهای شتابزده و بدون پشتوانه مشورتی عظیمترین بوروکراسی جهان، جملگی نشاندهنده حضور شخصیتی ناهنجار و خودشیفته در رأس بزرگترین قدرت
اقتصادی – نظامی جهان بود. چهار سال قبل نیز ترامپ خود را بر حزب جمهوریخواه تحمیل و این حزب را مجبور کرد از او حمایت کند؛ ولی کیش شخصیت و خودشیفتگی او را در مقابل حزب قرار داد تا جایی که حتی معاون او نیز با رفتارهای غیردموکراتیک و غیرقانونی او همراهی نکرد و به تقبیح وی زبان گشود. روشن است اینگونه رفتارهای هنجارشکنانه و غیرقانونی از سوی هیچ مقامی و فارغ از نوع حکومتها پذیرفته نیست. با وجود این، کسانی که حوادث اخیر را نشانه و حجتی برای زوال و فروپاشی نظام آمریکا ارزیابی میکنند، چه پاسخی به مدیریت هوشمندانه «بحران ترامپ» از سوی نهادهای آمریکا در سه ماه آخر بعد از انتخابات که از سوم نوامبر (روز انتخابات) شروع و تا حوادث منتهی به اشغال کنگره ادامه یافت دارند؟ ترامپ هرچه توانست کرد. دستور نافرمانی و شورش، آخرین سلاح او بود. قبل از آن از تمام اختیارات خود که بر اساس قانون اساسی بسیار وسیع است، استفاده کرد، ولی نتیجهای جز رسوایی برایش نداشت. دموکراسی قدرتمند و نهادینهشده این کشور از آنچنان استحکامی برخوردار است که از یک سو این رفتار را حتی برای چند روز باقیمانده از ریاست ترامپ برنمیتابد و روند استیضاح یا برکناری او با استفاده از ظرفیت قانون اساسی در حال پیگیری است و از سوی دیگر حتی قاضی منصوب رئیسجمهور در مقابل اصرار بر تقلب و درخواست لغو انتخابات به مر قانون عمل کرد.
طرفه آنکه حتی خانم ایمی کنی برت که چند ماه قبل در میان مخالفتهای حزب دموکرات از سوی ترامپ و کسب موافقت سنا که در آن زمان جمهوریخواهان در آن اکثریت داشتند، در مقابل بالاترین مقام کشور شرافت منصب خود را به تمکین در مقابل ترامپ ترجیح و رأی به صحت انتخابات و پیروزی بایدن داد. در اینکه آمریکا نیز مانند دیگر نظامهای سیاسی محاسن و معایبی دارد، نمیتوان تردید کرد. برای سنجش و قضاوت در این موارد نیازمند شاخصهایی هستیم که با نظامهای دیگر و شیوه حکمرانی کشور مورد مطالعه مرتبط است. با وجود این با درنظرگرفتن استانداردهای شناختهشده بینالمللی برای حکومت خوب (good governance) مانند مشارکت، حکومت قانون، تنوع فرهنگی، شفافیت، کارآمدی و... باید پذیرفت ایالات متحده آمریکا در بین نزدیک به 200 کشور روی زمین نمره نسبتا قابل قبولی کسب میکند. 12 سال قبل و پس از پیروزی باراک اوباما بر رقیب جمهوریخواه در مطلبی با عنوان همین یادداشت در یکی از روزنامههای کشور نوشتم «تنها 50 سال پس از زمانی که مالکوم ایکس، فعال سیاهپوست مسلمان در 40سالگی به دست نژادپرستان سفیدپوست متعصب به قتل رسید و مارتین لوترکینگ، دیگر فعال سیاهپوست مدافع آزادی و حقوق انسانی سیاهان در سال 1968 در تراس اتاق محل اقامتش مورد سوءقصد قرار گرفت و کشته شد، مردم آمریکا پس از آن وقایع شرمآور به رئیسجمهوری سیاهپوست از تبار مسلمان و مهاجر از قاره آفریقا رأی دادند. به یقین برای بسیاری از کسانی که در آن زمان به باراک اوباما رأی دادند، هنوز خاطره آتشزدن خانه آبا و اجدادی مالکوم ایکس و رهاکردن جسد مثلهشده پدرش کشیک لیتل در کنار ریل راهآهن به دست فرقهای از سفیدپوستان نژادپرست زنده بود. اینکه تنها پس از گذشت نیمقرن و پس از وقایعی شرمآور، همین جامعه و همین مردم و اکثریت سفیدپوست آن به یک سیاهپوست از تبار مهاجر آفریقایی رأی میدهند، نمایانگر بلوغ، رشدیافتگی و قدرت نهادهای دموکراتیکی است که با آموزش و فرهنگسازی در آن جامعه شکل گرفت. انعطاف، انتقادپذیری، تحمل مخالف و پذیرش تغییر و جابهجایی مسئولان کشور با روشهای دموکراتیک از ویژگیهایی است که جامعه را در مقابل عوامل تخریب و انهدام درونی آن ایمن میکند. جامعه به میزانی که فضای نقد و اصلاح درونی را باز میکند، از قدرت تخریب نیروهای واگرا میکاهد. در چنین فضایی است که رئیسجمهور مستقر در کاخ سفید حتی با پشتوانه 75 میلیون رأی قادر به درهمشکستن قوانین محکم و نهادهای برخاسته از دموکراسی نیست. بر آن نیستم که تضادهای درونی جامعه آمریکا را به بوته نسیان سپرده و مانند انسانهای شیفته غرب فقط از محسنات آمریکا سخن بگویم، ولی تردید ندارم نتیجه محتوم چنین طغیانی در یک کشور جهان سوم، بهکارگیری قوه قهریه در ابعادی بسیار وسیع و تحمیل هزینههای سنگین مالی و مهمتر از آن انسانی به کشور است. وقایعی که نمونه آن را در بیشتر کشورهای جهان سوم شاهد بوده و هستیم. در همان یادداشت پیشگفته تأکید کرده بودم «بدون اینکه بغض و کینه خود را از سیاستهای تجاوزکارانه آمریکا نسبت به ایران طی نیمقرن اخیر کنار گذاشته باشیم. بدون اینکه حمایتها و تعهد تزلزلناپذیر آمریکا نسبت به رژیم غاصب صهیونیستی را فراموش کرده باشیم. بدون اینکه نفرت خود را از جنایات سربازان آمریکایی در اقصانقاط جهان و بهویژه در عراق و افغانستان که در دو دهه گذشته مرتکب شدهاند منکر شویم، لازم است از نکات مثبت و واقعیتهای انکارنشدنی این کشور نیز سخن گفته شود که به قول خواجه شیراز: عیب میجمله بگفتی، هنرش نیز بگوی/ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.
*دیپلمات بازنشسته
|