تاريخ انتشار: 02 دي 1399 ساعت 00:47:09
رسم همسایگی شاعر و حکیم

رضا داوری اردکانی در گفت وگو با روزنامه ایران اظهار داشت: حقیقت به معنی ظهور و جلوه هستی تاریخی در زبان است که شعر هم با آن پدید می‌آید. این نسبت بیان‌کردنی نیست. آزمودنی و دریافتنی است.

روزنامه ایران دوشنبه یکم دی در گفت وگو با رضا داوری اردکانی استاد برجسته فلسفه و رییس فرهنگستان علوم نوشت: «شاعر راستین» تا به خود است، آفرینشی نمی‌تواند داشت. ساز و کارِ حقیقت با «بی‌خویشتنی» شاعر آغاز می‌شود و حقیقت از ضمیر چنین شاعرانی، که انباره عشق‌اند، سر برمی آورد. این چنین شعری نه بایسته است که موزون باشد و مقفا، نه الزامی دارد به قواعد رویه و قشر، پایبند باشد که این کار ناظمان است؛ نه هنر شاعران و تنها اشعاری که از این تبارند، می‌توانند حرف و گفت و صوت را بر هم زنند تا بی‌این هر سه و بی‌هیچ واسطه با معشوق جان‌ها دم زنند.

این گونه شعر، با سنجه سنجشگران، سنجیدنی نیست و دکتر رضا داوری اردکانی، استاد برجسته فلسفه و رئیس فرهنگستان علوم، چنین شعری را «شعر حقیقی» و چنین شاعری را «لسان‌الغیب» می‌داند و در نسبت شعر و حقیقت می‌گوید: «حقیقت به معنی ظهور و جلوه هستی تاریخی در زبان است که شعر هم با آن پدید می‌آید. این نسبت بیان‌کردنی نیست. آزمودنی و دریافتنی است.» جالب اینکه این فیلسوف ایرانی به آینده «شعر» بیش از «فلسفه» امیدوار است!

جناب دکتر داوری، شما در یکی از گفتارهایتان، هر شاعر حقیقی را «لسان‌الغیب» توصیف کرده‌اید و تأکید داشته‌اید  «در زبان شاعر، گاهی چیزی ظاهر می‌شود که «محیط» بر وقایع است و وقایع به نحوی با آن «تعین» پیدا می‌کند.» حال می‌خواهیم از شما بشنویم بین «شعر» و «حقیقت» چه نسبتی بر قرار است که شما چنین نگرشی به شاعران دارید؟
متقدمان «شعر» را کلام موزون و مخیل دانسته‌اند، البته هر سخن موزون و مخیل شعر نیست و چه بسیار سخن‌ها که نام شعر دارد اما شبه شعر است. من این شبه شعرها را زبان غیب ندانسته‌ام، شعری که زبان غیب باشد اندک است. شاعران بزرگ هم هر چه گفته‌اند سخن غیب نیست.


اما در مورد نسبت میان «حقیقت» و «شعر» بسته به این است که از «حقیقت» چه مراد کرده باشید، اگر حقایق علمی و ادبی و احکام مطابق با واقع را در نظر دارید، شعر با آن نسبتی ندارد یا اگر داشته باشد نسبتی عرضی است، مثلاً ابونصر فراهی و ابن مالک و حاجی ملا هادی سبزواری کتاب‌های درسی مقدماتی و عالی را به نظم آورده‌اند و بزرگانی مثل شیخ محمود شبستری مطالب عرفانی را منظوم کرده‌اند و... در سخنی که از من نقل کرده‌اید «حقیقت» به معنی ظهور و جلوه هستی تاریخی در زبان است که شعر هم با آن پدید می‌آید. این نسبت بیان کردنی نیست؛ آزمودنی و دریافتنی است.


جایی از شما خواندم که «هنر بیش از فلسفه می‌تواند به بشر امروز کمک کند». با توجه به اینکه شما «شعر» را هنر ممتاز ‌می‌شمارید، می‌خواهیم بدانیم چرا چنین شأنی برای شعر و هنر قائل هستید؟
لفظ «کمک» در این قبیل مباحث باید مسامحه باشد. ما به شعر و فلسفه نیاز داریم، ولی باید بدانیم که به صرف آموختن آنها گشایش در کار ایجاد نمی‌شود؛ یعنی از شعر و فلسفه توقع و تمنای کارسازی و مددکاری نباید داشت، زیرا شأن‌شان از مددکاری بالاتر است.

با تفکر اعم از «شعر» (هنر) و «حکمت» و «فلسفه» راهی گشوده و آغاز می‌شود که ممکن است به بنیاد کردن نظمی دیگر یا تحکیم و تضعیف نظم موجود منتهی شود. شاعران قرون شانزدهم و هفدهم و هجدهم اروپا هرچند که از دشواری‌های راه و خطرهای پایان آن غافل نبوده‌اند در استوار کردن جهان جدید سهیم بوده‌اند.  در قیاس میان «شعر» و «فلسفه» به آینده شعر بیشتر می‌توان امیدوار بود گرچه چراغ شعر هم در زمان ما کم فروغ شده است.


به قول شما «ادعای خردمندی شاید اکنون از همیشه بیشتر باشد اما «مدعیان خرد» سخنان آرزویی و سودایی می‌گویند اما رفتار و گفتار بی‌خردی دنیای ما را فرا گرفته است». آیا در چنین زمانه‌ای برای شاعر مسئولیت اجتماعی‌ای قائل هستید؟ شاعران با «مدعیان خرد» و «روزگار بی‌خردی» چگونه مواجهه‌ای می‌توانند داشته باشند؟
شاعر هیچ مسئولیتی ندارد. چه خوب است که بتوانیم این سودا را از خاطر خود بزداییم که شاعر را مسئول زشتکاری‌های ستمگران و تبهکاران غالب بر جهان بدانیم، اگر جهان پر آشوب و زشت شده است مسئولش شاعران و فیلسوفان نیستند؛ شاید در ادبیات که بیشتر مرجع روشنفکران است بتوان سخن از «تعهد» گفت ولی شاعر آزاد است و اگر متعهد شود دیگر شاعر نیست.


البته شاعر می‌تواند اهل سیاست باشد، اما چون «تعهد سیاسی» با «عهد شاعری اش» نمی‌سازد زندگی بر او دشوار می‌شود؛ چنانکه مثلاً برای مایاکوفسکی، شاعر روس که طرفدار انقلاب اکتبر بود، این دشواری پیش آمد. شعر «یافت» است و برای مصلحت و سود و زیان این یا آن گروه به زبان نمی‌آید و در خدمت هیچ چیز و هیچ کس قرار نمی‌گیرد.


 شعر» و «خرد» در چه نسبت و رابطه‌ای با هم قرار می‌گیرند؟
«خرد» صورت‌های متفاوت دارد و بویژه خرد زمان جدید را با خرد زمان‌های دیگر نباید یکی دانست. میان «شعر» و «خرد» ارتباط منطقی نمی‌تواند وجود داشته باشد، زیرا در این صورت «منطق» قبل از «شعر» قرار می‌گیرد و شعر باید تابع منطق و خرد زمان باشد، اما به هر حال میان شعر و خرد تناسبی وجود دارد، چنانکه شعر و خرد و علم و تدبیر اگر نه همیشه غالباً با هم بوده‌اند. این همراهی و با هم بودن را در تاریخ یونان و ایران و اروپای جدید می‌توان دید.

مهم نیست که «شاعران» و «خردمندان» اعم از اهل حکمت و فلسفه و تدبیر چه روابطی با هم دارند. مهم این است که میان‌شان پیوند و نسبتی درنیافتنی وجود دارد و همه، مظاهر زمان خویش‌اند، هر چند که در ظاهر ممکن است با هم اختلاف‌ها داشته باشند. این اختلاف را می‌توان نظیر اختلاف خانوادگی دانست.
در مورد تأثیر ظاهر یکی بر دیگری آنچه می‌توان گفت این است که شعر چون به «زبان» نشاط می‌بخشد و خرد هم در «زبان» تحقق می‌یابد مایه قوت خرد می‌شود هرچند که خرد رسمی، شعر را دوست نمی‌دارد.


از دیدگاه یک فیلسوف، حال و روز شعر و شاعری در جامعه امروز ما را چگونه توصیف می‌کنید؟
شعر و شاعری همیشه هست اما به یک حال نیست. اکنون در هیچ جا شعر و شاعری حال و روز خوش ندارد، چنانکه حال و روز مردمان هم خوش نیست. نمی‌دانم این همبستگی میان حال و روز شاعر با حال و روز مردمان از کجاست. فیلسوف باید به این «کجا» بیندیشد. به نظر نمی‌رسد که این همبستگی اتفاقی باشد.
«شعر» و «خرد» و «وجود روح امید در زندگی» معمولاً همراه و هم عنان اند؛ شاید وجه همبستگی شعر و خرد با روح زندگی مردمان از آنجا باشد که شاعر و حکیم شرط انسان بودن و راه سکونت در خانه حقیقت و دوستی را می‌جویند و با رسم کین‌توزی و بیداد بیگانه‌اند و آن را زشت می‌شمارند.

  تعداد بازديدها: 1093
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=88105
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.