غزلی از علی اکبر پورسلطان (مهاحر) 
تا نشانی می رسد از زلزله
می نشیند در دل و جان ولوله
حکم تقدیر است باید تن دهیم
نیست جای ناسپاسی و گله
گشته گر جمعی رحیل آن دیار
لیک نامت نامده در قافله
پس علاوه بر ادای واجبات
سوی حق برپای بنما نافله
بنده ی تسلیم امر لم یزل
در فرایض کی گذارد فاصله
با مهاجر این دعا کن تا مگر
دور گردد از بشر این قائله
1399/2/19 – تهران
|