تاريخ انتشار: 25 اسفند 1398 ساعت 00:37:40
مردی از تبار علی!

جماران: سخن از سیدی پاک است از تبار پیامبر، سید محمد علوی تبار همو که به استاد کیاوش شهره است.

پس از تولد در سال 1309 در زنجان که دیار ایمان باوران وایمان یاوران است گویند نام ها از آسمان برای انسانها تعیین می شود. نام اوسید محمد بود. در  کردار و رفتار و گفتار خود ستوده بود همچون نیای خود رسول خدا.

در آستانه قدم نهادن به نود سالگی بود که از دوست صدای ارجعی شنید. شوقمندانه به سوی دوست شتافت و به محضرش بار یافت.

پدرش سیدحسن سید عرب قهوه چی بود که در بین اهل محل معروف بود که دعایش به دلیل کثرت انس او به قرائت قرآن ودعا در شفای بیماران رد نمی شود. همو که سید محمد در خردسالی از نعمت تربیت وی که شبها برایش قصه های انبیاء را می گفت محروم گردید. 

مادرش رقیه نام داشت زنی پاک دامن و شهره به زهد و اخلاص. زنی ازطبقه برخوردار که اهل تهران بود و پس از درگذشت همسرش در اوضاعی سخت و شکننده با نان خالی شکم فرزندانش را سیر می کرد.

تقدیر چنین شد که سید محمد از همان اوان کودکی با فقر دست وپنجه نرم کند و مزه تلخ فقر را بچشد تا در بقیه عمر طولانی و مبارکی که از خدای به امانت گرفت هماره، همراه و همراز و هم درد فقیران و مستمندان باشد. همچون جد خود علی مولای متقیان،  غمخوار یتیمان و بیوه زنان بود.

دو سال پیش که سازمان منطقه آزاد اروند تصمیم گرفت از وی در مراسمی تجلیل و تقدیر کند و من این را در مراجعه ای که به محضر شریفش داشتم به او گفتم، گفت  به این کار اصلا رغبتی ندارد واصرار کرد هزینه این مراسم صرف فقرا و مستمندان آبادان شود.

آبادانی که عبادان، -شهر عبُاد  و عابدانش می نامید و به آن عشق می ورزید. 

شهری که جای جای آن شاهدگام های استوار وی برای خدمت به مردم شهر وطنین صدای گرم و دلنشین او در تربیت فرزندان شهر بود .

می گفت: به دلیل گرمای بیش از حد آبادان هرکسی را یارای کار و خدمت در این شهر نبود. اما من با عشق و علاقه قلبی این شهر را برای خدمت انتخاب کردم تا شاید بتوانم برای مردم محروم و ستم کشیده آن سامان قلمی و قدمی بردارم.

در خردسالی به همراه برادرش به تهران مهاجرت کرد. وقتی برادرش او را برای ثبت نام به مدرسه برد چون لباس مناسبی نداشت از ثبت نام او خودداری کردند. برادرش به ناچار وی را پیش مردی برد که سبزی می فروخت. مرد با تعجب پرسید چرا این کودک را به مدرسه نمی برید؟ وقتی فهمید فقرمانع ادامه تحصیل وی است  گفت نیازی به شاگردی  همچون اویی ندارد  و کریمانه پذیرفت هزینه درس خواندن وی را  تقبل نماید.

در پامنار در منزل دایی اش ساکن شد و به زودی مکبر مسجد شد و از همان آغاز در جلسات آموزش قرآن و تفسیری که در نزدیکی مسجد برگزار می شد شرکت می کرد. اوقات نماز را به مسجد آقا بهرام می رفت که آیت الله کاشانی پیشنماز وی بود.

به دنبال کار بود که روزی اطلاعیه ای دید که در آن نوشته شده بود دانشسرای مقدماتی شبانه روزی برای تربیت معلم  دانشجومی پذیرد. ثبت نام کرد. امتحان داد و قبول شد  .

در همین ایام به  مسجد هدایت در خیابان استانبول می رفت و از محضر آیت الله سیدمحمود طالقانی بهره می جست. پس از اتمام این دوره 5 سال به آبادان مامور به خدمت شد.  دوباره پس از اتمام دوره سربازی برای کار و شغل معلمی به آبادان رفت.

در همین آبادان بود که دست تقدیر وی را علاوه بر اشتغال به شغل شریف معلمی گری در رشته ادبیات و قرآن به رادیو نفت ملی کشانید تا عصرهای جمعه در برنامه ایده ها واندیشه ها با مردم سخن بگوید. این برنامه در سرتاسر کشور شنیده می شد و علاقمندان فراوانی داشت .

پس از نزدیک به 5 دهه از نطق های آتشین وی در رادیوی نفت هنوز طنین صدای رسای او در گوش من است که فریاد می زد: "باید سکوت مرداب راشکست!"

برخورداری از فن بیان قوی وتسلط بر ادبیات و آشنایی و بهره مندی از گفتار و آثار مرحوم دکترعلی شریعتی نطق های وی را بسیار جذاب می نمود. 

ضرباهنگ  بعضی سخنان او تکرار سه بار کلمه" احد، احد، احد" بود  شعاری که بلال حبشی در زیر شکنجه های اشراف کافر قریش که او را به ترک اسلامی که آورده بود تحت شکنجه های وحشیانه و طاقت فرسا قرار داده بودند بر زبان می آورد. 

هوشمندانه با تکرار این کلمه با ایهام  به مخاطب چنین القا می کرد همچون بلال حبشی باید تا پای جان در زیر شکنجه های رژیم شاه ثابت قدم بماند و از دین خدا حمایت نماید و تاب بیاورد! 

همین افشاگریها باعث شد ساواک از وی بخواهد یا دست از این گریزها وکنایه ها بردارد و یا برنامه را تعطیل نماید که با استنکاف این مجاهد همیشه خروشان این برنامه تعطیل  شد. این برنامه هفتگی طرفداران زیادی در استان خوزستان داشت و باعث شد جمعی به کیاوش لقب" دکترشریعتی خوزستان" بدهند که عنوان بجایی بود.

 از دوستی شنیده ام که وقتی سخن استاد کیاوش با دکتر شریعتی به میان آمد وی با تعجب پرسیده بود این کیست که حرفهای مرا در رادیوی نفت آبادان می زند و پروایی ندارد؟

نطق های آتشین او در رادیوی نفت از سال 51 تا یک سال مانده به پیروزی انقلاب ادامه یافت وقتی به او پیشنهاد کردند درازای اجرای  این برنامه حقوقی دریافت کند می گفت حقوق معلمی برای من کفایت می کند و من از این بابت حقوقی دریافت نخواهم کرد.

می گفت  اگر شش سال این برنامه ادامه داشت به برکت سجاده ای  بود که نیمه شب ها باز می کرد و از جوانی نماز شب می خواند. اولیای امور متوجه کنایت های وی دربرنامه هایش نشدند تا مانع آن  گردند.

ایشان در خاطراتش که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی بیان نموده گفته است برای اینکه این برنامه را در رادیوی نفت آبادان اجرا کند به سراغ دو تن ازعلما، آیت الله مشکینی در قم و آیت الله غلامحسین جمی درآبادان - که بعدها امام جمعه و نماینده امام در آبادان شد و برگ همیشه زرین تاریخ مقاومت در ایران و آبادان لاله خیز است - رفته و از آنها کسب نظر نموده و نظر تایید هر دو را جلب نموده است. کیاوش می گفت آقای مشکینی به من گفت نه تنها لازم است به رادیو بروی و برنامه اجرا کنی بلکه به رادیو برو و آنقدر در آن بمان تا کشته شوی!

مارکسیستهای شهر از شدت حسادتی که نسبت به توفیقات وی داشتند علیه او تبلیغ می کردند که وی به دلیل این برخورداری از رادیو مامور ساواک است ولی وی بی اعتنا به این سمپاشی ها همچنان به اجرای برنامه می پرداخت. بعدها که اسناد مبارزاتی وی از ساواک بیرون آمد همگان دیدند ساواک با چه دقتی فعالیتهای وی را زیر نظرداشته است.

 استادکیاوش، معلم بسیار موفقی بود.در تدریس بسیار هنرمندانه عمل می کرد. گریزهای او در موقع تدریس بسیار هوشمندانه بود. می گفت وقتی صدای بوق کشتی های نفت کش به گوش ما در مدرسه وکلاس می رسید به دانش آموزان می گفتم این  خون شماست که به بوق کشیده اند و به تاراج می برند.

گریزهای او در کلاس حساسیت ساز شد او را به اداره آموزش وپرورش فرا خواندند تا تعهد بکند دیگر در کلاس چنین حرفهایی را به صراحت یا کنایت نزند .

وی با اینکه بناچار تعهد داد اما در عمل این تعهد را نادیده می گرفت و کماکان درکلاسها کنایات خاص خود را داشت.

می گفت تمرکز من بر بی عدالتی رژیم شاه و بیداری مردم بود. برای همین در درس تاریخ ادبیات  گاه عمدا بحث را به دوره صفویه می بردم و با کشیدن کاریکاتور رجال دربار صفوی بر روی تخته سیاه آنان را مسخره می کردم که به دروغ دم از دین می زنند ولی چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند که همه می فهمیدند منظور من از کشیدن آن کاریکاتورها نه تمسخر دربار صفوی که سران دربار شاه است.

میگفت با شهادت فداییان اسلام مصمم شدم نام و یادشان را زنده نگه بدارم. لذا برای درس خودآموز دستورزبان فارسی جزوه ای نوشتم و در آن  با کنایه روش فداییان اسلام را بازگو می کردم.

در آبادان  به مراسمی درباب حج برای سخنرانی دعوت شد و با استفاده از تعابیر دکتر شریعتی به ارباب زر حمله کرد و با استفاده از بیانات امام خمینی بحث را به روحانیون درباری کشانید وگفت: این روحانیون منحط پهلوهایشان از شدت زیاده خوری باد کرده است. اینها سمبل مذهب قارونهایی هستند که خون مردم را می مکند.

بسیار  آراسته وخوش لباس بود. ریش و محاسن پروفسوری می گذاشت و ظاهر شیک و زیبای او زبانرد همه بود.

از سال 1353 که دانشسرا ی راهنمایی تربیت دبیر در اهواز تاسیس شد برای تدریس به این دانشسرا دعوت شد. همچون تدریس در دبیرستانهای آبادان در لابلای بیان مطالب در آموزش زبان عربی گریزهای هوشمندانه ای به مسایل سیاسی می زد. موقع تدریس در بین دانشجوها می گشت و ضمن بیان مطالب درسی کنایه های خود را به آنها منتقل می نمود. کتابی با روش ابتکاری در آموزش قرآن نوشته که مایه اعجاب است.

به اهواز که آمد  برای سخنرانی به مکتب قرآن دعوت می شد و سخنران ثابت شب های 5 شنبه این کانون فعال دینی ای بود که از آن به حسینیه ارشاد اهواز یاد می شد. کانونی که در طول سال به همت مرحوم محمدزاده از تجار متدین اهوازی پذیرای سخنرانانی همچون دکتر شریعتی و شهید مطهری و علامه جعفری و..بود.

می گفت: 15 بار ساواک وی را احضار کرده بود. یک بار ماموران سرزده به منزل وی ریختند و با تعجب دیدند بالای سرش این جمله دکتر شریعتی رانوشته است که: هرگز ،هرگز ،سر فرود نمی آورم. می گفت وقتی ماموران مشغول تفتیش اتاق و کتابهای من بودند،  خونسرد برای خود چای ریختم و با چنددانه خرما مشغول خوردن شدم که سراسیمه ریختند و دهان مرا بازکردندکه: بی شرف، چرا سیانور می خوری که خودکشی کنی! بعد مرا به زندان بردند و مورد سخت ترین شکنجه ها قراردادند.  کیاوش در زندان ماند تا با قیام مردم در زندانها باز و وی از زندان آزاد شد.

یکی از دانشجوهای او می گوید: درسال 1355  با استادکیاوش به جزیره مینو رفتیم. ایستاد و به عمق نخلستانها خیره شد. با من از امام سخن گفت و گفت خیلی شیفته دیدار و دلتنگ امام خمینی است. سپس دستورالعمل 11 ماده ای منسوب به امام را برای خودسازی به من تعلیم داد.

با آیت الله غلامحسین جمی قلب تپنده مبارزه و روحانی مجاهد در آبادان روابط بسیار نزدیک وصمیمانه ای داشت واغلب به منزل او رفت وآمد داشت. در دوران مبارزه منزل وی مامن انقلابیون شهر بود.

استاد علامه  محمدتقی جعفری که برای ده شب سخنرانی به حسینیه اصفهانیها که کانون فعالیتهای فرهنگی و سیاسی شهر بود آبادان دعوت شده بود در منزل استادکیاوش اقامت داشت و شبها پس از سخنرانی تا نیمه شب با جوانان متدین وانقلابی شهردراین منزل گفت وگوی صمیمانه داشت.

سال 1354 که قصد داشت خود را به جمع انقلابیون مبارزی همچون دکتر مصطفی چمران در خارج از جمله سوریه و لبنان برساند به اوگفته شد با لقب سیدعربی امکان پاسپورت دادن به وی نیست. بناچار لقب خود را به علوی تبار تغییر داد اماهمچنان - وتا اکنون- به نام کیاوش شناخته می شود .

در جلسات سخنرانی انقلابیونی که برای سخنرانی در حسینیه اصفهانی های آبادان از تهران دعوت می شدند و با نام مستعار به منبر می رفتند با ظاهری آراسته شرکت می کرد.

انقلاب که پیروز شد فورا وی را فرماندار آبادان کردند. درفرمانداری که مستقر شد بالای سر خود نوشته ای نصب کرد که: به من فرماندار نگویید. خدمتگزار مردم بگویید. با همین عنوان هم نامه ها را امضا می کرد.

تا دید کارمندان زن بی حجاب هستند شخصا به بازار رفت و برای آنها روسری وچادر و مقنعه خرید تا در برخورد با مراجعان پوشش اسلامی داشته باشند.

می گفت: تا فرماندار شدم هرچه فرش در خانه داشتم فروختم و به جای آنها حصیر خریدم تا در زندگی شخصی ام هم سطح زندگی فقرا باشم. چون اعتقاد من براین بود که فرماندار جمهوری اسلامی نمی تواند سطح زندگی اش بهتر و برتر از فقرا باشد. جالب اینکه مهمانان دولتی وخارجی که به منزل وی می آمدند روی همین حصیرها می نشستند.

می گفت: در ایام فرمانداری ام با وانت در شهر می گشتم و با بلندگو به کسبه و بازاریها می گفتم کم فروشی و گران فروشی نکنید. انسانیت را رعایت کنید.

در دوران مبارزه که شهید رجایی به همراه هیاتی برای رسیدگی به اعتصاب کنندگان پالایشگاه  و شرکت نفت  و صدور نفت آمده بود کیاوش با وی آشنا شد چون محل استقرار این هیات در منزل وی بود .این هیات که به تهران بازگشت طی حکمی کیاوش را همه کاره صدور نفت در آبادان کرد واین برای یک معلم ساده ای چون او اوج افتخار بود. همین ارتباط و سابقه باعث شد تا وقتی شهید رجایی وزیر آموزش و پرورش بشود  برای کیاوش ابلاغ  مدیرکل آموزش وپرورش خوزستان صادر کند.

آمدن کیاوش به اهواز باعث شد با سابقه ای که مردم از بیانات او در رادیو نفت آبادان داشتند وی را برای مراسم مختلف به شهرها دعوت بکنند. چنان شیوا و رسا سخن می گفت که حتی زندانیان شهرهای مختلف استان هم از او دعوت می کردند به زندانها برود و برایشان سخن بگوید. 

در این مراسم  و سخنرانی ها هم کنایه های او شنیدنی و دیدنی بود.

می گفت:  یکبار حین سخنرانی برای مردم شوشتر و گتوند  دیدم  بعضی عادت دارند موقع صحبت من به دیوار تکیه دهند. به آنها گفتم به دیوار ها پناه نیاورید. انقلاب و انقلابی ها را یار و یاور خود بگیرید.

محبوبیت وی باعث شد از سوی  مردم شریف خوزستان بعنوان نماینده مردم در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی انتخاب شود. دو دوره از سوی مردم قهرمان پرور اهواز و آبادان به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب  و در کنار آیت الله هاشمی رفسنجانی عضو هیات رییسه مجلس بود.

زندگی ساده ای داشت. پس از درگذشت همسر متدینه اش خانه کوچک خود را که به نام او کرده بود فروخت و وجه آن را بین فرزندانش تقسیم نمود و خود تا پایان عمر مستاجر بود.

چنان قناعتمندانه و زاهدانه زندگی کرد که قادر به پرداخت ودیعه منزل اجاره ای اش نبود وتا آخر عمر با حقوق معلمی بازنشستگی اش روزگار گذراند.

در فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سال 1360 سرچشمه تهران در جلسه حاضر بود و سه ساعت زیر آوار ماند. 

می گفت: درزیر آوار که صدای فریادالله اکبر و یا صاحب الزمان همرزمانم را می شنیدم دراین اندیشه بودم که شهید می شوم یا نه، که شنیدم ندایی به من گفت نه تو شهید نمی شوی چون دوست داری زنده بمانی! زنده ماند و یک دست و یک چشم و یک گوش خود را در این فاجعه از دست داد وجانباز  75 درصد شد. به شوخی می گفت: درحادثه انفجار حزب اعضایم را در معامله با خدای متعال نصف کردم.

می گفت: شهید جهرمی در زیر آوار به من گفت من بوی بهشت را می شنوم توهم می شنوی؟ گفتم نه و بعد به او گفتم این یعنی تو می روی و من می مانم.

او را از زیر آوار بیرون آوردند با بدنی کاملاسوخته و برای مداوا به بیمارستان مصطفی خمینی برده شد.  فرزندش می گفت لباسهایش رابا قیچی تکه تکه کرده و از بدنش خارج کردند. می گفتند شش ساعت زیرعمل جراحی بود.

وقتی شنید به دلیل عدم حضور عده ای از نمایندگان مجروح حادثه مجلس از حد نصاب می افتد با همان حال نقاهت به کمک دو پرستار از تخت برخاست و خود را به جلسه علنی مجلس رساند و مجلس رسمیت یافت.

جنگ که بر ایران تحمیل شد گوهر وجودی کیاوش درخدمت به ایران و اسلام بیشتر درخشید.

شوقمندانه می دید شاگردانش در جبهه ها ی نبرد حضوری درخشان دارند وعاشقانه جام وصل را سر می کشند و بعضی از آنها بر مسندهای مسولیتهای انقلاب نشسته  و خالصانه به مردم خدمت می کنند.

خدمت او که 8 سال درمجلس  شورای اسلامی به اتمام رسید، از سوی رییس جمهور بعنوان مشاور وی در امور رسیدگی به جنگ زدگان و آوارگان شهرهای جنگی  مشغول به خدمت شد و طی حکمی از سوی آقای هاشمی رفسنجانی مسئولیت رسیدگی به جبهه های جنگ در جنوب و وضعیت زندگی مهاجران جنگ درشهرها به وی داده شد. این دوران  پراز افتخار خدمت 16 سال به درازا کشید.

سالها در دوران بازنشستگی در حوزه بانوان نارمک به تدریس قرآن و معارف دین پرداخت. خوشبختانه بیانات وی ضبط شده و در اختیار شاگردان وی قرار دارد. بخشی از بیانات وی در این کلاسها در سه جلدکتاب:" انسان کامل" و" سلسله گفتارهای عاشورا " و درسهای ماه رمضان " منتشر و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.

 گاه که در منزل به محضرش می رسیدم می دیدم مدام دم از خدا و حقیقت و لزوم توسل به اهل بیت می زند. دلواپس نماز اول وقت خود بود. این اواخر به دلیل آلزیمری که پیدا کرده بود نماز شبکه قرآن تلویزیون را با هدفون در گوش می خواند ..تا ترتیب آیات یادش بیاید. عبایی به دوش می انداخت و غرقه نماز می شد .

یکبار از من خواست  کنار او بایستم و حمد و سوره واذکارنماز را بلند بلند بخوانم  تا اوتکرار کند. دراین حالت به فکر فرو رفتم که خدایا این همان است که با صدای پرطنین وی در رادیوی نفت آبادان آدم از آن آکنده می شد.

خانم روحانی همسرش به من می گفت آقا سید، با اینکه 89 سال دارد تمامی نیمه شبها  و بودن استثنا بر می خیزد و ایستاده بیش از یک ساعت نماز شب می خواند وبا خدای خود مناجات می کند.می گفت هرچه به او اصرار می کنیم بنشیند ونماز مستحبی بخواند قبول نمی کند.

این اواخر هر وقت ما و دوستان آبادانی را  که به دیدارش می رفتیم  آماده خداحافظی می دید می گفت من باید چشمهایم را فرش راه و قدم های شما بکنم. تا آخرین لحظاتی که در تن توان داشت از معلمی دست برنداشت.

در یکی از این دیدارها از منزلش که بیرون آمدم با اتفاق عجیبی روبرو شدم. در را که بستم احساس کردم از صدای آیفون دم در منزل صدایی می آمد. برگشتم گوشم را به آیفون نزدیک کردم. دیدم استادکیاوش است که با ما سخن می گوید .  دقت کردم دیدم مهربانانه می گفت: گناه ومعصیت نکنید. سعی کنید حتی عمل مکروه را هم ترک کنید!

این نوشته ادای دینی است به آن خطیب ارجمند ومعلم قرآن و مجاهد خستگی ناپذیر.  همو که تاریخ مبارزه وجنگ درآبادان را بدون نام وخدمات  او نمی شود نوشت.

 هم او که  درسن 89 سالگی ساعاتی پیش در ظهر امروز پنجشنبه درجوار سیدشهیدان 7 تیر وشهید مظلوم آیت الله دکتربهشتی و یارانش در مزاری نورانی دربهشت زهرای تهران آرام وقرار گرفت .عاش سعیدا ومات سعیدا.

  تعداد بازديدها: 1092
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=85738
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.