تاريخ انتشار: 05 بهمن 1390 ساعت 22:53:38
اميد

چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.

 

اولین شمع گفت :

 

 « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد

 

شمع دوم گفت :

 

 « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.

 

وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت :

 

« من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد .

 

کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت :

 

« شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟»

 

 چهارمین شمع گفت :

 

« نگران نباش، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. »

 

 چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.

 

بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم

 

** با تشكر از ارسال كننده : خانم ف.پورسلطان **

 

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=8548
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.