کاخ حاکمان کوفه و دفّانها زمانی که جبهه بودم و در دعاهای با حال و پر از احساس و سوز و گداز آنجا شرکت میکردم بیشتر وقتها به زور هم گریهام نمیگرفت. دست خودم نبود!
خجالت میکشیدم از اینکه همه بچهها گریه میکردند و من نه گریهام میآمد و نه حتی یک قطره اشک حقیقی...
گاهی وسط همان دعاهای پر معنی مجبور میشدم به فامیلی که از دست داده بودم فکر کنم و اینکه چه آرزوها داشتند و الان زیر خاک رفتهاند... گاهی هم به بدبختیهای خودم فکر میکردم. و همان وقتها بیشتر گریهام میگرفت!
همیشه هم به حال آن بچههای مخلصی که هنوز دعا شروع نشده اشکشان جاری بود غبطه میخوردم.
چند سال پیش به همراه تعدادی از اساتید فرهیخته دانشگاهی سفری به عراق داشتم، که همان قصه باز تکرار شد. جاهایی که همه زار زار گریه میکردند من نمیتوانستم گریه کنم! و البته این دفعه تنها نبودم. خدا را شکر هیچ مداحی هم در گروه ما نبود تا آن عذاب سراغم بیاید!
اما چند جای سفر دل همهمان تکان خورد.
نمیخواهم سفرنامه بنویسم و خستهتان کنم اما میدانم کسانی که میروند سفر زیارتی به عراق آنقدر غرق معنویت میشوند که آن چند جا را یا نمیرسند بروند یا هم ممکن است به آنها اهمیت ندهند.
سعی میکنم به طور کوتاه همان چند جایی که دل ما سنگدلان تکان خورد را بنویسم.
رفتیم مسجد کوفه نزدیک نجف. مسجد بسیار بزرگی که امام علی همانجا ضربت خورده و شهید شدند. عدهای دلال بهشت آنجا بودند که میبردند داخل تا با خواندن صد نماز دو رکعتی بهشت را به نام افراد کنند. وقتی هم میبردند نزدیک محراب انتظار داشتند حسابی گریه کنیم! طبق معمول من هر چه خواستم نشد، یعنی فکر کردم امام علی اگر آنجا شهید نمیشد چقدر بد میشد. کجا دیگر بهتر از آنجا، کجا با شکوهتر از آنجا...
آمدیم بیرون. مخروبهای بسیار بزرگ نزدیک مسجد کوفه جلب نظر میکرد. پرسیدیم آن چیست! مداحها که هیچ نمیدانستند، اما یکی حکایتش را گفت. چقدر تکاندهنده بود.
آنجا کاخ حاکمان کوفه و عراق و جهان اسلام بوده است! حاکمانی که شرق تا غرب جهانِ آن روز تحت حکومتشان بوده. اتفاقات مربوط به سالهای پس از شهادت امام علی است، شاید دهها سال بعد.
وقتی حاکم جدید با زورِ شمشیر در کاخ مستقر میشود، حاکم زورگوی قبل را دستور میدهد گردن بزنند. همان حاکم جدید چندی بعد به خاطر زورگوییهایش سرنگون میشود و سلطان بعدی دستور میدهد همانجا و در همان کاخ به دار کشیده شود.
حاکم سومی را چهارمی به تیغ سپرده و خونش را میریزد.
وقتی حاکم چهارم مستقر میشود خدمتکار کاخ حکایت کشته شدن سه حاکم و امپراتور قبل را با ترس و لرز برایش میگوید...
حاکم چهارم بعد از تفکر بسیار، نحوست را از کاخ میداند و دستور میدهد آن را با خاک یکسان کنند!
آنجا تبدیل به ویرانهای میشود که هنوز هم آثارش باقی بود. سمت راست مسجد کوفه. به فاصله پانصد متر.
جالب است که همان حاکم هم، آخرش به سرنوشت سه حاکم قبلی دچار میشود، یعنی بر بالای کاخ جدیدش گردنش زده میشود. یعنی او هم که تصور میکرد علت نحوست را پیدا کرده هیچ نفهمیده بود که نحس بودن در قدرت بلامنازع و زورگوییشان بوده. به اینکه وقتی بر مسند مینشستند جز دهان چاپلوسان چیزی نمیدیدند. اینکه فکر میکردند تنها آنها هستند و دیگران همه هیچ...
جالب بود در همان نزدیکی خانه امام علی هم بازسازی شده بود. خانهای کوچک، کاهگلی، ساده، زیبا و همان مانده بود.
حاکمان هیچکدام فکر نمیکردند عمرشان از عمر خدمتکار کاخ کمتر باشد. هیچکدام فکر نمیکردند نامشان برای همیشه از صفحات تاریخ پاک میشود. هیچکدام فکر نمیکردند متملقان دربارشان بزودی تملقگوی دیگری خواهند شد. هیچکدام فکر نمیکردند رفتن به بالای پلههای حکمرانی آغاز سقوطشان خواهد شد!
چقدر انسانها در غفلت قدرت گم میشوند.
چقدر دیر میفهمند امیری، تنها بر دلها ممکن است...
در عراق رفتیم قبرستان بسیار وسیعی که انتهایش را نمیشد دید. با ماشین هم بیشتر از نیم ساعت طول میکشید بخواهیم به انتهای ناپیدای آن برسیم.
«وادیالسلام» در نجف
آنقدر در مورد برکات دفن شدن در آنجا میگفتند که گویی یک گناهکار و ظالم را هم آنجا دفن کنند، دیگر عذاب و سختی حسابرسی پس از آن همه ظلم، شامل حال او نمیشود!
شک ندارم خودشان هم باور نداشتهاند. من هم که بدتر.
نمیدانم مگر میشود با تعیین محل دفن جنازه، ذرهای از گناهان کسی پاک شود!؟ مگر آنکه آیات خدا و همه تعالیم پیامبران و بزرگان را بخواهیم نفی کنیم.
پرسوجو کردیم. دیدیم در سالهای بسیار پیش درصد بالایی از مردم نجف «دَفّان» بودهاند. دَفان یعنی دفن کننده!
کسانی که امرار معاششان و هزینه زندگیشان از این راه میگذشته. این خیل جمعیت جز اینکه بگویند بهشت را میفروشیم چطور میتوانستند این همه جنازه را از نقاط بسیار دور به آنجا جذب کنند. تجارتی پرسود، که هنوز هم ادامه دارد! مقبرههای بیشمار چند طبقه از افراد صاحبنامی که امروز دیگر هیچ اثری حتی از اسمشان نبود...
آنجا حتی قبر بسیار بزرگی هم بهعنوان قبر حضرت آدم ساختهاند. اولین بشر خلق شده که لابد باید مربوط به بیش از یک میلیون سال پیش باشد!
تجارتی برای آسوده زندگی کردن و حواله به وقتی که هیچکس چیزی از آن نمیداند، جز همان دفانها...
مقبره زیبا و دلچسبی هم در کوفه بود، نمیدانم چرا دلم را لرزاند. شاید به خاطر جملهای از امام علی که بر سر در مقبره از امام نوشته شده بود. امام علی در وصف او گفته بود او نزد خدا هم درجه و همطراز من است.
یا للعجب او که بوده و چه کرده؟!
مقبره ساده میثم تمار
تمار یعنی خرما فروش، نه تاجر خرما، نه صاحب باغات خرما، نه سرمایهدار و عنواندار که همه دستش را بوسیده باشند، فردی که صبحها خرما بر طَبَق میگذاشته و در بازار میفروخته. اما میثمِ آفتاب سوخته و فقیر، یک ویژگی مهم داشته. مقابل ظلم کوتاه نمیآمده و زبانش جز به حق نمیچرخیده و همین هم میشود که حاکم ظالم زبانش را میبُرد و او را به دار میکشد و روزها آویزان میکند تا عبرتی شود برای همه، مبادا برابر ظلم بیمهابا سخن بگویند!
او میشود همطراز علی بزرگ و تاریخساز... یک خرما فروش وارسته
خیلی سخت است برایم تصور امروزش...
در کوچهپسکوچههای شهر کربلا محلی هست غریب افتاده. در مسیر نهر علقمه. شبیه به سقاخانههای قدیمی خودمان. با توضیحی مختصر؛
«اینجا محل ملاقاتهای میان حضرت ابوالفضل است با عمر سعد!»
نماینده تامالاختیار امام حسین میآمده آنجا تا با فرمانده سپاهی که محاصرهشان کرده بود و قصد جانشان را داشت مذاکره کند، شاید تدبیری و راهی برای خروج از جنگ و کشت و کشتار پیدا کند!
ابوالفضل دلاور که همه اعراب در شجاعت و نترسی و مردانگیاش ذرهای تردید ندارند. ابوالفضل با وفایی که شاید شهید شدن در رکاب برادرش برایش افتخاری بزرگ بوده، تا شب آخرِ پیش از عاشورا، هم و غمش پرهیز از آنچه بود که دشمن بیخرد و زورگویش میخواست...
خدایا تاریخ چقدر بد برای ما گفته شده!
و امروز
ما نمیدانیم
وارثان زینبیم؟!
وارثان ابوالفضلیم؟!
وارثان میثم تماریم؟!
وارثان مکتب حسینیم؟!
یا وارثان دفانها!
بهشت فروشانِ بیزحمت!
بخشندگان گناه به جای خدا
نشستگان به انتظار مرگ!
به انتظار وعدههای دفانها
دفانهای دروغگو...
*جمهوری اسلامی
|