تاريخ انتشار: 21 مهر 1398 ساعت 23:12:50
اعضای «مجمع روحانیون» گفته بودند اسلام «جامعه روحانیت» اسلام آمریکایی است، چون طرفدار سرمایه دارها و ارتباط با آمریکا هستند / به امام گفتم اگر ما آمریکایی هستیم پس ما را به دریاچه ساوه بریزید!

من هم بدون رودربایستی با امام حرف می‌زدم. امام معمولا در موقع مشافهه و صحبت سرشان را پایین می‌انداختند و به تعبیر ما به صورت طرف خیره نمی‌شدند. تا من گفتم: «اگر ما آمریکایی هستیم پس ما را به دریاچه ساوه بریزید» ایشان سریع سرشان را بلند کردند و گفتند: «نخیر، من کی چنین حرفی زدم؟ من چنین حرفی نزدم. من به شما‌ها علاقه دارم! خیر، چنین چیزی نیست، اصلا من چنین حرفی نزدم، من چنین چیزی را تایید نکرده‌ام!»

«انتخاب»: در فروردین ماه ۱۳۶۷ و در آستانه انتخابات مجلس سوم شورای اسلامی، تعدادی از اعضای چپ‌گرای جامعه روحانیت مبارز و یا به تعبیری جریان خط امامی ها که طرفدار دولت میرحسین موسوی بودند، در تنظیم لیست ۳۰ نفره تهران با طیف راست‌گرای این تشکل دچار اختلاف شدند؛ به گفته مجید انصاری (از نمایندگان دور سوم مجلس و از انشعاب‌کنندگان جامعه روحانیت)، ماجرای اختلاف  این بود که «جریان راست بر نام‌هایی که از دید جریان خط امام شاخص‌های لازم را برای نمایندگی نداشتند پافشاری می‌کردند و متقابلا جریان خط امام بر وجود نام افرادی مانند جناب آقای دعایی و مرحوم فخرالدین حجازی در لیست اصرار داشتند.» در نتیجه این اختلافات جناح چپ جامعه روحانیون مبارز به رهبری مهدی کروبی و محمد موسوی خوئینی‌ها از آن انشعاب کرده و «مجمع روحانیون مبارز» را تشکیل دادند. اعضای مجمع روحانیون برای تشکل نوپای‌شان از امام خمینی تایید کتبی گرفتند و اتفاقا در آن انتخابات هم به پیروزی رسیدند. مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی، از اعضای جامعه روحانیت مبارز، در خاطراتش ماجرای این انشعاب را این‌طور روایت می‌کند:

چنان‌که عرض کردم گروهی سیاست اقتصادی آقای میرحسین موسوی را نمی‌پسندیدند؛ یعنی سیاست دخالت دولت در امور اقتصادی را به طور مطلق، یا به تعبیر دیگر، دولت‌سالاری یا دولتی کردن اقتصاد را نمی‌پسندیدند. قهرا این‌ها در یک صف قرار می‌گرفتند و در مجلس و بیرون مجلس و در تبلیغات و موضع‌گیری‌های اجتماعی و سیاسی هم‌صدا بودند.

در سیاست خارجی نیز دو گروه مهم در میان انقلابیون وجود داشت؛ گروهی تند، و گروهی که در سیاست خارجی معتدل‌تر بودند – حالا اگر تعبیر معتدل درست باشد – به هر حال آن تندی‌ای که بعضی‌ها با دولت‌های مخالف انقلاب (چه دولت‌های اسلامی و چه دولت‌ها غیراسلامی) داشتند، آن‌ها نداشتند.

جامعه روحانیت مجموعه‌ای بود که اعضای آن جهات مشترک داشتند؛ ولی در مسائل اقتصادی و سیاست داخلی و خارجی تفاوت‌هایی نیز داشتند. گاهی با هم مشابه و گاهی متضاد بودند، ولی به خاطر آن جهات مشترک و وحدتی که داشتند، تمام این‌ها را یک جناح قلمداد می‌کردند. معمولا سیاسیون آن‌ها را در جناح راست قرار می‌دادند و این تعبیری بود که بعضی‌ها می‌کردند، اما معنایش این نبود که هرچه را که جناح راست به اصطلاح معتقد بود ما هم معتقد بودیم، یا هرچه ما معتقد بودیم آن‌ها هم اعتقاد داشتند، این‌طور نبود.

هم‌اکنون نیز متاسفانه کسانی که گروه‌ها و احزاب سیاسی بعد از انقلاب را دسته‌بندی کرده‌اند، هرچه را احزاب اصول‌گرا و گروه‌های همسو با جامعه روحانیت گفته‌اند یا نوشته‌اند، آن‌ها را به پای جامعه روحانیت می‌نویسند و در مقام تحلیل؛ ایده‌های جامعه روحانیت را از نظر سیاسی و اقتصادی با گروه‌های همسو یکی می‌دانند. در حالی که مطلب واقعا این‌طور نیست و چنان‌که مکرر عرض کردم این‌ها یک حزب نبودند که دارای ایده واحدی در تمام جهات باشند، بلکه اختلاف سلیقه و عقیده داشتند. در عین حال جهات مشترکی آن‌ها را دور هم جمع کرده بود؛ به همین جهت ما در انتخابات به خاطر جهات مشترک، از همین افراد نامزد معرفی می‌کردیم، در حالی که با بعضی از مواضع آن‌ها مخالف بودیم یا حداقل صد درصد موافق نبودیم.

این بحث‌ها و اختلافات هم غالبا در موقع انتخابات و همچنین در قضیه دولت و رای اعتماد به دولت در مجلس ظهور و بروز پیدا می‌کرد. به همین جهت در دور سوم انتخابات، این اختلاف شدیدتر شد و گروهی از اعضای جامعه از ما جدا شدند و در آستانه انتخابات با پیوستن به اعضای جدیدی در بیرون از تشکیلات جامعه روحانیت، به نام «مجمع روحانیون» اعلام موجودیت کردند. اتفاقا این انشعاب در ایام نوروز واقع شد. این انشعاب (قبل از انتخابات دور سوم) با فلسفه‌ای که برای آن ذکر کردند، در انتخابات اثر زیادی گذاشت؛ یعنی به حسب ظاهر به ضرر جامعه روحانیت تمام شد.

من در آن موقع در مشهدالرضا، علیه‌السلام، مشرف بودم. روزنامه‌ها هم تعطیل بود. یکدفعه شنیدیم که آقایان اعلام موجودیت کرده‌اند. کیهان و اطلاعات در شماره فوق‌العاده با سر و صدای زیادی، به عنوان موجودیت مجمع روحانیون، مصاحبه بعضی از آقایان را منتشر کردند که در آن مصاحبه‌ها فلسفه این انشعاب را ذکر کرده بودند. آن‌ها گفته بودند که ما در مسائل انقلاب اختلاف نظر و اختلاف مبنا داریم. این‌ها (جامعه روحانیت) در مسائل اقتصادی مبنای خاصی دارند، در سیاست خارجی هم روش خاصی دارند و این همان چیزی است که امام اسمش را اسلام آمریکایی گذاشته است؛ یعنی این‌ها طرفدار سرمایه‌دار‌ها و طرفدار ارتباط با آمریکا هستند. این‌ها سرمایه‌داران را تایید می‌کنند. سیاست اقتصادی آن‌ها اقتصاد سرمایه‌داری است، سیاست خارجی آن‌ها هم سیاست ارتباط با غرب است و در یک جمله؛ اسلام این‌ها اسلام آمریکایی است. چنین بیاناتی کردند و چنین نسبت‌هایی را به جامعه روحانیت دادند. امام هم اصل انشعاب را تایید فرمودند.

در آن زمان از امام سوال کردند که آیا شما آقایان مجمع روحانیون را تایید می‌فرمایید یا این انشعاب را اجازه می‌فرمایید؟ حالا عین عبارت را یادم نیست، ولی امام فرمودند: «بله، من با این انشعاب موافق هستم.»

برداشت عمومی از اصل انشعاب با این فلسفه و تایید حضرت امام این بود که جناح باقی‌مانده از جامعه روحانیت، طرفدار اقتصاد سرمایه‌داری و طرفدار اسلام آمریکایی هستند و انشعاب مجمع روحانیون بدین علت بود که اسلام‌شان اسلام ناب محمدی است. با توصیف و تحلیلی، این جدایی قهرا طبیعی می‌نمود بلکه ضرورت انقلابی داشت.

با توجه به جوی که با این شعار‌ها و تبلیغات پدید آمد، برداشت عمومی این بود که امام هم این فلسفه را قبول دارند، گرچه حضرت امام خودشان فلسفه‌ای بر تایید این جدایی ذکر نکردند و تنها اصل انشعاب را تایید فرمودند، ولی پس از آن‌که فلسفه این جدایی از زبان آقایان ذکر شد، صغرا و کبرایی درست شد که نتیجه آن برچسب اسلام آمریکایی به جامعه روحانیت بود، آن هم برچسبی با تایید امام. [لذا]در انتخابات مجلس دوره سوم دوستان ما خیلی صحبت کردند و توضیح دادند حال که این اتفاق افتاده چه باید کرد؟ این امر واقعا در انتخابات اثر گذاشت و در انتخابات تقریبا بیش‌تر آرا به طرف کاندیدا‌ها و نامزد‌های آن‌ها رفت و بعضی از کاندیدا‌های ما از جمله آقای ناطق به دور دوم افتادند.

بنده میان دو مرحله انتخابات با مشورت دوستان با نامه‌ای که قبلا تهیه کرده بودم، خدمت امام شرفیاب شدم. نامه خطاب به حضرت امام بود و مضمون نامه این بود که «با توجه به سوابق درخشان اعضای جامعه روحانیت مبارز در انقلاب، آیا واقعا شما اسلام جامعه روحانیت را آمریکایی می‌دانید؟ اگر می‌دانید که هیچ؛ اما اگر این را قبول ندارید رسما اعلام بفرمایید. آیا واقعا روحانیت مبارز که همیشه همراه شما بوده‌اند و به دنبال شما حرکت می‌کردند، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب و در جمیع مراحل، خودشان را تابع و شاگرد شما می‌دانستند، حالا کارشان به جایی رسیده که آمریکایی شده‌اند. در این صورت چنین افرادی باید در این کشور انقلابی تکلیف‌شان مشخص شود.» من عین عبارات نامه را به طور کامل به یاد ندارم. شاید در اسناد جامعه روحانیت وجود داشته باشد، ولی مضمون آن همین بود و نوشته بودیم که «اگر فلسفه‌ای که آقایان برای انشعاب ذکر کرده‌اند مورد تایید شماست باید با جامعه روحانیت برخورد سلبی داشته باشید و صریحا اعلام بفرمایید و اگر مورد تایید شما نیست اظهار نظر بفرمایید، چون در انتخابات از آن سوءاستفاده شده است و برای آینده هم در تاریخ باقی خواهد ماند.»

من خدمت امام شرفیاب شدم و قبل از این‌که نامه را تقدیم کنم، شفاهی عرض کردم که «ما نمی‌دانستیم که بعد از ۶۰ سال طلبگی و مبارزه در راه اسلام و انقلاب، آمریکایی شده‌ایم، ولی حالا فهمیدیم که ما با مهر تایید جناب‌عالی، آمریکایی از آب درآمده‌ایم و شما اتهام آمریکایی بودن ما را تایید می‌فرمایید.» گفتم: «اگر واقعا جناب‌عالی به عنوان امام و رهبر ما، ما را آمریکایی می‌دانید، قاعده‌اش این است که ما را از صفحه وجود محو بفرمایید. مگر ممکن است در ایران اسلامی و انقلابی، گروهی آمریکایی در لباس روحانیت باقی بمانند؟ قاعده‌اش این است که دستور بفرمایید ما را داخل دریاچه ساوه بریزند و درِ جامعه روحانیت را ببندند و کرکره‌اش را پایین بکشند. ما تا به حال فکر نمی‌کردیم اسلام‌مان اسلام آمریکایی است، زیرا ما معارف‌مان را در حوزه علمیه، از مجالس درس فقه و اصول و اخلاق شما فراگرفته‌ایم. علاوه بر آن سیاست را از شما آموختیم، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، از سال‌های قبل سال ۱۳۴۲ در خدمت شما بودیم، در تمام این مدت هم با شما بودیم و شما هم تایید و راهنمایی می‌فرمودید، چطور می‌شود که ما در یک مقطعی یکدفعه منقلب شویم و به عنوان آمریکایی شناخته شویم؟ به علاوه، در این جریان تنها ما متهم نمی‌شویم، اکثریت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و ائمه جمعه و جماعات و علما و روحانیت و طلاب حوزه‌های علمیه در شهر‌های بزرگ ایران همه با ما در این مسائل مشترک‌اند. آیا شما واقعا به مصلحت اسلام و انقلاب می‌دانید که این همه علما و طلاب، متهم به اسلام آمریکایی و سرمایه‌داری شوند و انقلاب را از این سرمایه انسانی و روحانی محروم کنیم؟»

من این‌ها را در حضور امام عرض کردم. ایشان خیلی اظهار محبت کردند. امام نسبت به من لطف داشتند، من هم بدون رودربایستی با امام حرف می‌زدم. امام معمولا در موقع مشافهه و صحبت سرشان را پایین می‌انداختند و به تعبیر ما به صورت طرف خیره نمی‌شدند. تا من گفتم: «اگر ما آمریکایی هستیم پس ما را به دریاچه ساوه بریزید» ایشان سریع سرشان را بلند کردند و گفتند: «نخیر، من کی چنین حرفی زدم؟ من چنین حرفی نزدم. من به شما‌ها علاقه دارم! خیر، چنین چیزی نیست، اصلا من چنین حرفی نزدم، من چنین چیزی را تایید نکرده‌ام!» من عرض کردم: «بله، شما صریحا نفرمودید که ما آمریکایی هستیم، ولی وقتی که آقایان انشعاب کردند و فلسفه این انشعاب را این‌طور ذکر کردند که این‌ها اسلام‌شان آمریکایی است، شما هم اصل انشعاب را تایید فرمودید، برداشت عرفی این است که فلسفه انشعاب را نیز شما قبول دارید. چیزی هم در این مورد نگفتید که حرفی که این آقایان زدند درست نیست و آن را نفی نکردید؛ بنابراین از این سکوت کاملا برداشت می‌شود که اسلام ما آمریکایی است.»

این جمله را هم از دکتر بهشتی نقل کردم. عرض کردم که «ایشان می‌گفتند مفهوم کلام آن چیزی است که مردم می‌فهمند نه آن چیزی که گوینده قصد می‌کند. این‌که گوینده بگوید من قصدم چیز دیگری بود، فایده ندارد، بالاخره مردم برداشت‌شان این شده که ما اسلام‌مان اسلام آمریکایی است و امام هم این مطلب را تایید می‌کنند. اگر مورد تایید شماست که مسئله فرق می‌کند وگرنه اعلام بفرمایید که مورد تایید شما نیست.»

فرمودند: که: «من به شما علاقه دارم و باید جبران کنم و این نسبت و تهمت را برطرف کنم.» من تا دیدم ایشان گفتند باید جبران کنم، گفتم: «پس اجازه بدهید بنده سوالی بنویسم و به شما بدهم. شما هم چیزی مرقوم بفرمایید که این اتهام را رفع کند.» این دو خاصیت داشت: از نظر دینی خاصیتش این بود که بالاخره امام ما را از این تهمت و این نقطه سیاه تبرئه کرده‌اند و از لحاظ سیاسی نیز در انتخابات تاثیر داشت؛ چون میان دو مرحله بود، برای مرحله بعدی انتخابات اثر می‌گذاشت و مفید بود.

از آن‌جا که امام به مسائل سیاسی خوب واقف بودند، مصلحت ندیدند که معادلات انتخابات را یکدفعه به هم بریزند. البته این برداشت من بود. ایشان فرمودند: «خیر، الان من چیزی نمی‌نویسم، ولی بعد از انتخابات بیایید و هرچه شما برای رفع این تهمت بنویسید من آن را تایید می‌کنم.» بنده خداحافظی کردم، منتها کمی دلم شکست، برای این‌که فکر نمی‌کردم امام این‌طور برخورد کند. بالاخره قلبا مقداری ناراحت شدم، ولی ابراز نکردم و مسئله را به خداوند متعال واگذار کردم.

بعد از انتخابات هرچه دوستان گفتند که بروید نامه را خدمت امام ببرید تا چیزی مرقوم بفرمایند، گفتم: «من نمی‌روم. اگر امام خودشان لازم بدانند که این تهمت را از ما بردارند و رفع اتهام کنند خودشان دستور می‌دهند و اگر هم لازم نیست بالاخره لابد امام می‌خواهند همین‌طور باشد. من دیگر خدمت امام نمی‌روم.» بنده نرفتم و چند ماهی از این قضیه گذشت. شاید امام انتظار داشتند که ما برویم سوال کنیم.

پس از مدتی ظاهرا آقای انصاری [از اعضای وقت دفتر امام] سوالی از امام مطرح کردند بدین مضمون که «نظر حضرت‌عالی نسبت به جامعه مدرسین، جامعه روحانیت و مجمع روحانیون چیست؟ همچنین نظرتان درباره این صحبت‌هایی که می‌شود مثل اسلام آمریکایی و کذا و کذا چیست؟» امام در جواب فرموده بودند که: «این‌ها همه فرزندان من هستند، شاگردان من هستند و من به همه این‌ها علاقه دارم. این‌ها همه مورد تایید من هستند، گرچه اختلاف سلیقه‌هایی با هم دارند که این هم اشکالی ندارد. اختلاف سلیقه باید باشد.» ایشان در آن‌جا به‌خصوص جوان‌ها را مخاطب قرار دادند که «نسبت به جامعه مدرسین احترام بگذارید.» فرمودند: «خودتان را از جامعه مدرسین جدا نکنید، اگر جدا کنید آن وقت ممکن است گرفتار آمریکایی‌ها بشوید.»

[..] حضرت امام در حقیقت به خاطر تقوایی که داشتند وقتی اشتباهی واقع می‌شد و فکر می‌کردند که در آن‌جا ممکن است قصوری از طرف ایشان رخ داده باشد، احساس وظیفه می‌کردند که هرچه زودتر آن را جبران کنند. به همین جهت من فکر می‌کنم اصل سوال نیز به دستور خود ایشان مطرح شده باشد و خودشان فرموده باشند شما سوال کنید تا من جواب بدهم.

برگرفته از خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، به کوشش غلامرضا خواجه‌سروی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، زمستان ۱۳۸۷، ص ۳۲۹-۳۳۵.

  تعداد بازديدها: 1028
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=84334
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.