تاريخ انتشار: 03 بهمن 1390 ساعت 19:38:07
دو نمونه از هدايت گري امام رضا (ع)

 يكى از بزرگ‏ترين نشانه‏هاى آشكار فضل امام هشتم، مجالس مناظره‏و بحث و گفتگويى بود كه گاهى به وسيله مأمون تشكيل مى‏شد. اينك‏اجازه دهيد با هم در يكى از اين مجالس حاضر شويم و ببينم در آن جا چه‏مى‏گذرد :

 

حسن بن محمّد نوفلى گويد : ما در پيشگاه حضرت رضاعليه السلام در حال‏گفتگو بوديم كه ياسر، پيشكار امام رضا، وارد شد و عرض كرد :

 

سرورم! امير تو را سلام مى‏رساند و مى‏گويد : برادرت به فدايت!اصحاب انديشه‏ها و پيروان اديان و متكلمان از هر كيش و آيينى به نزد من‏گردآمده‏اند اگر گفتگو و مناظرة با آنان را خوش داريد، فردا صبح به نزدما بياييد و اگر آمدن بدين‏جا بر شما گران است، خود را رنجه مكنيدواجازه دهيد كه ما خدمت شما برسيم. امام به ياسر فرمود : به امير سلام‏برسان و بگو من از خواسته تو آگاه شدم و فردا صبح، اگر خدا بخواهد، به‏نزد تو خواهم آمد.

 

آنگاه امام هدف مأمون را از تشكيل چنين مجالسى بيان كرد و گفت‏كه مأمون مى‏خواهد از ارج و عظمت وى بكاهد، زيرا مأمون گمان مى‏بردكه وى در برابر طرف مقابلش از گفتن پاسخ در مى‏ماند. امام به نوفلى)راوى اين ماجرا گفت :

 

"اى نوفلى! آيا مى‏خواهى بدانى كه مأمون چه وقت از اين كار خودپشيمان مى‏شود؟ گفتم: آرى. فرمود: مأمون هنگامى از اين كار پشيمان‏خواهد شد كه ببيند من پيروان تورات را با استدلال به تورات و پيروان‏انجيل را با استدلال به انجيل و پيروان زبور را با استدلال به زبوروصابئيان را به زبان عبرى و آتش پرستان را به زبان پارسيشان و روميان‏را به زبان رومى و ساير اصحاب انديشه‏ها را هر يك به زبان خود آنهامجاب و محكوم سازم. هنگامى كه هر گروهى را محكوم و بطلان سخن‏ودليلش را آشكار ساختم و به گفته خود متقاعدش كردم مأمون در مى‏يابدكه جايگاهى كه او بر آن تكيه داده است سزاوار وى نيست.

 

در اين هنگام است كه مأمون از كرده خود پشيمان خواهد شد. "وَلاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعِلِى الْعَظيمِ".(47)

 

در ادامه اين حديث آمده است : چون امام به مجلس مأمون وارد شد،خليفه از جا برخاست. محمّد بن جعفر (عموى امام رضا) و تمامى‏بنى‏هاشم نيز به‏احترام امام از جاى برخاستند و هم چنان ايستاده بودندوامام رضا ومأمون نشسته بودند تا امام به آنها اجازه جلوس داد. مأمون‏روبه امام رضا كرد و ساعتى با آن‏حضرت مشغول گفتگو شد و سپس به‏جاثليق روى‏كرد و گفت : اى جاثليق! اين پسر عمويم على بن موسى بن‏جعفر است. دوست دارم با انصاف با وى در مباحثه شوى. جاثليق گفت :اى اميرالمؤمنين! چگونه مى‏توانم با مردى كه كتاب و پيامبرش را باورندارم مناظره كنم؟

 

حضرت رضا بدو فرمود : 

"اى نصرانى! اگر من از انجيل خودت براى تو دليل آورم آيا بدان اقرارمى‏ورزى؟" 

جاثليق پاسخ داد : آيا مگر من مى‏توانم آن چه را كه انجيل گفته، انكاركنم؟ بلى بخدا سوگند اگر هم مخالف اعتقاد من باشد، بدان گردن‏مى‏نهم.

 

سپس امام رضا آياتى از انجيل را براى او خواند و به وى ثابت كرد نام‏پيامبرصلى الله عليه وآله در انجيل آمده است و تعداد حواريين عيسى‏عليه السلام و احوال آنان‏را براى وى بازگفت و دلايل فراوان ديگرى براى وى آورد كه جاثليق به‏هر كدام اقرار كرد.

 

سپس آن‏حضرت قسمتهايى از كتاب اشعيا و غير آن را براى جاثليق‏برخواند تا آن كه جاثليق گفت: بايد كسى جز من از تو پرسش كند به حق‏مسيح سوگند گمان نمى‏كردم درميان دانشمندان مسلمانان مانند تو باشد.سپس روبه مأمون كرد وگفت :

 

به خدا سوگند گمان نمى‏كنم كه على بن موسى در مورد اين مسائل بحث‏كرده باشد، وما از او اين را نديده بوديم، آيا او در مدينه در اين‏گونه‏موارد سخن مى‏گفت ويا اهل كلام گرد او جمع مى‏شدند؟

 

گفتم : حجاج به نزد حضرتش مى‏آمدند و از حلال و حرام از اومى‏پرسيدند و او بديشان پاسخ مى‏گفت و چه بسا كسانى هم كه حاجتى‏داشتند نزد او مى‏آمدند.

 

محمّد بن جعفر گفت: اى ابومحمّد! من بيم آن دارم كه اين مرد)مأمون( به امام رضا رشك ورزد و او را مسموم كند و يا به بلايى دچارسازد پس بدو اشاره كن كه دست از اين سخنان بردارد. گفتم: اونمى‏پذيرد. اين مرد (مأمون) تنها مى‏خواهد امام را بيازمايد كه آيا چيزى‏از علوم پدرانش در نزد آن‏حضرت هست يا نه .

 

محمّد بن جعفر به من گفت: به امام رضا بگو كه عمويت از اين سخنان‏خشنود نيست و مايل است به خاطر برخى مسائل از ادامه اين سخنان‏خوددارى كنى.

 

چون به منزل امام رضا برگشتيم، آن‏حضرت را از گفتار محمّد بن‏جعفر (عموى امام) مطلع ساختم. پس امام تبسّمى كرد و فرمود :"خداوند عمويم را حفظ كند! نمى‏دانم چرا از اين سخنان اظهارناخشنودى كرد. اى غلام به نزد عمران صائبى برو و او را نزد من آر".

 

عرض كردم: فدايت شوم من جاى او را مى‏شناسم. او نزد برخى ازبرادران شيعه ماست. فرمود: اشكال ندارد. استرى براى او ببريد.

 

من به سوى عمران روانه شدم و او را نزد حضرت بردم. او بسيارشادشد وجامه‏اى خواست و به وى خلعت بخشيد و ده هزار درهم نيزخواست و به وى صله داد.

 

پس من عرض كردم : فدايت شوم كار جدّت، اميرالمؤمنين‏عليه السلام، راكردى. فرمود : چنين مى‏بايست كرد. سپس شام خواست و مرا در طرف‏راست و عمران را در طرف چپ خويش نشانيد. چون از خوردن دست‏كشيديم، به عمران فرمود : با همراه برگرد و صبح نزد ما بيا تا تو را ازخوراك مدينه اطعام كنيم. پس از اين ديدار متكلّمان اديان نزد عمران‏گرد مى‏آمدند و او بطلان سخنان و عقايد آنها را ثابت مى‏كرد تا آن جا كه ازگفتگو با او اجتناب مى‏كردند ومأمون نيز به وى ده هزار درهم صله دادوفضل هم پول و استر به وى بخشيد وامام رضاعليه السلام هم صدقات بلخ رابدو بخشيد و بدين ترتيب وى به ثروتى سرشار دست‏يافت.(48)

 

پاورقي :

 

47) بحارالانوار، ج‏49، ص‏174 و175. 

48) بحارالانوار، ج‏49، ص‏177 - 175 (با اختصار)    

منبع : هدایتگران راه نور – زندگانى ثامن الائمّه حضرت على بن موسى علیه السلام ، نویسنده:  آیة الله حاج سید محمد تقى مدرسى ، مترجم: محمد صادق شریعت

  

(استفاده بدون ذکر نشانی سایت جایز نیست)

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=8327
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.