يكى از بزرگترين نشانههاى آشكار فضل امام هشتم، مجالس مناظرهو بحث و گفتگويى بود كه گاهى به وسيله مأمون تشكيل مىشد. اينكاجازه دهيد با هم در يكى از اين مجالس حاضر شويم و ببينم در آن جا چهمىگذرد :
حسن بن محمّد نوفلى گويد : ما در پيشگاه حضرت رضاعليه السلام در حالگفتگو بوديم كه ياسر، پيشكار امام رضا، وارد شد و عرض كرد :
سرورم! امير تو را سلام مىرساند و مىگويد : برادرت به فدايت!اصحاب انديشهها و پيروان اديان و متكلمان از هر كيش و آيينى به نزد منگردآمدهاند اگر گفتگو و مناظرة با آنان را خوش داريد، فردا صبح به نزدما بياييد و اگر آمدن بدينجا بر شما گران است، خود را رنجه مكنيدواجازه دهيد كه ما خدمت شما برسيم. امام به ياسر فرمود : به امير سلامبرسان و بگو من از خواسته تو آگاه شدم و فردا صبح، اگر خدا بخواهد، بهنزد تو خواهم آمد.
آنگاه امام هدف مأمون را از تشكيل چنين مجالسى بيان كرد و گفتكه مأمون مىخواهد از ارج و عظمت وى بكاهد، زيرا مأمون گمان مىبردكه وى در برابر طرف مقابلش از گفتن پاسخ در مىماند. امام به نوفلى)راوى اين ماجرا گفت :
"اى نوفلى! آيا مىخواهى بدانى كه مأمون چه وقت از اين كار خودپشيمان مىشود؟ گفتم: آرى. فرمود: مأمون هنگامى از اين كار پشيمانخواهد شد كه ببيند من پيروان تورات را با استدلال به تورات و پيروانانجيل را با استدلال به انجيل و پيروان زبور را با استدلال به زبوروصابئيان را به زبان عبرى و آتش پرستان را به زبان پارسيشان و روميانرا به زبان رومى و ساير اصحاب انديشهها را هر يك به زبان خود آنهامجاب و محكوم سازم. هنگامى كه هر گروهى را محكوم و بطلان سخنودليلش را آشكار ساختم و به گفته خود متقاعدش كردم مأمون در مىيابدكه جايگاهى كه او بر آن تكيه داده است سزاوار وى نيست.
در اين هنگام است كه مأمون از كرده خود پشيمان خواهد شد. "وَلاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعِلِى الْعَظيمِ".(47)
در ادامه اين حديث آمده است : چون امام به مجلس مأمون وارد شد،خليفه از جا برخاست. محمّد بن جعفر (عموى امام رضا) و تمامىبنىهاشم نيز بهاحترام امام از جاى برخاستند و هم چنان ايستاده بودندوامام رضا ومأمون نشسته بودند تا امام به آنها اجازه جلوس داد. مأمونروبه امام رضا كرد و ساعتى با آنحضرت مشغول گفتگو شد و سپس بهجاثليق روىكرد و گفت : اى جاثليق! اين پسر عمويم على بن موسى بنجعفر است. دوست دارم با انصاف با وى در مباحثه شوى. جاثليق گفت :اى اميرالمؤمنين! چگونه مىتوانم با مردى كه كتاب و پيامبرش را باورندارم مناظره كنم؟
حضرت رضا بدو فرمود :
"اى نصرانى! اگر من از انجيل خودت براى تو دليل آورم آيا بدان اقرارمىورزى؟"
جاثليق پاسخ داد : آيا مگر من مىتوانم آن چه را كه انجيل گفته، انكاركنم؟ بلى بخدا سوگند اگر هم مخالف اعتقاد من باشد، بدان گردنمىنهم.
سپس امام رضا آياتى از انجيل را براى او خواند و به وى ثابت كرد نامپيامبرصلى الله عليه وآله در انجيل آمده است و تعداد حواريين عيسىعليه السلام و احوال آنانرا براى وى بازگفت و دلايل فراوان ديگرى براى وى آورد كه جاثليق بههر كدام اقرار كرد.
سپس آنحضرت قسمتهايى از كتاب اشعيا و غير آن را براى جاثليقبرخواند تا آن كه جاثليق گفت: بايد كسى جز من از تو پرسش كند به حقمسيح سوگند گمان نمىكردم درميان دانشمندان مسلمانان مانند تو باشد.سپس روبه مأمون كرد وگفت :
به خدا سوگند گمان نمىكنم كه على بن موسى در مورد اين مسائل بحثكرده باشد، وما از او اين را نديده بوديم، آيا او در مدينه در اينگونهموارد سخن مىگفت ويا اهل كلام گرد او جمع مىشدند؟
گفتم : حجاج به نزد حضرتش مىآمدند و از حلال و حرام از اومىپرسيدند و او بديشان پاسخ مىگفت و چه بسا كسانى هم كه حاجتىداشتند نزد او مىآمدند.
محمّد بن جعفر گفت: اى ابومحمّد! من بيم آن دارم كه اين مرد)مأمون( به امام رضا رشك ورزد و او را مسموم كند و يا به بلايى دچارسازد پس بدو اشاره كن كه دست از اين سخنان بردارد. گفتم: اونمىپذيرد. اين مرد (مأمون) تنها مىخواهد امام را بيازمايد كه آيا چيزىاز علوم پدرانش در نزد آنحضرت هست يا نه .
محمّد بن جعفر به من گفت: به امام رضا بگو كه عمويت از اين سخنانخشنود نيست و مايل است به خاطر برخى مسائل از ادامه اين سخنانخوددارى كنى.
چون به منزل امام رضا برگشتيم، آنحضرت را از گفتار محمّد بنجعفر (عموى امام) مطلع ساختم. پس امام تبسّمى كرد و فرمود :"خداوند عمويم را حفظ كند! نمىدانم چرا از اين سخنان اظهارناخشنودى كرد. اى غلام به نزد عمران صائبى برو و او را نزد من آر".
عرض كردم: فدايت شوم من جاى او را مىشناسم. او نزد برخى ازبرادران شيعه ماست. فرمود: اشكال ندارد. استرى براى او ببريد.
من به سوى عمران روانه شدم و او را نزد حضرت بردم. او بسيارشادشد وجامهاى خواست و به وى خلعت بخشيد و ده هزار درهم نيزخواست و به وى صله داد.
پس من عرض كردم : فدايت شوم كار جدّت، اميرالمؤمنينعليه السلام، راكردى. فرمود : چنين مىبايست كرد. سپس شام خواست و مرا در طرفراست و عمران را در طرف چپ خويش نشانيد. چون از خوردن دستكشيديم، به عمران فرمود : با همراه برگرد و صبح نزد ما بيا تا تو را ازخوراك مدينه اطعام كنيم. پس از اين ديدار متكلّمان اديان نزد عمرانگرد مىآمدند و او بطلان سخنان و عقايد آنها را ثابت مىكرد تا آن جا كه ازگفتگو با او اجتناب مىكردند ومأمون نيز به وى ده هزار درهم صله دادوفضل هم پول و استر به وى بخشيد وامام رضاعليه السلام هم صدقات بلخ رابدو بخشيد و بدين ترتيب وى به ثروتى سرشار دستيافت.(48)
پاورقي :
47) بحارالانوار، ج49، ص174 و175.
48) بحارالانوار، ج49، ص177 - 175 (با اختصار)
منبع : هدایتگران راه نور – زندگانى ثامن الائمّه حضرت على بن موسى علیه السلام ، نویسنده: آیة الله حاج سید محمد تقى مدرسى ، مترجم: محمد صادق شریعت
(استفاده بدون ذکر نشانی سایت جایز نیست)