جنگ آمد
میدانی چه میگویم؟
آری جنگ آمد
ما به دنبال جنگ نرفته بودیم
او آمد
تعدادی از ما جنگیدیم
رزمنده شدیم
عده ای رنگ رزمنده گرفتند
عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند
تعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدنده راوی جنگ شدند!
عده ای رفتند
عده ای ماندند
با زخم بر تن و داغ بر دل
عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند
عده ای مفقود
عده ای مظلوم
عده ای مغموم ...
عده ای نیز مذموم
تعدادی آمده بودند تا بروند
قرار را بر رفتن گذاشته بودند
عده ای نیز آمده بودند تا بمانند
چاره ای نبود
شهیدی گفته بود
از یک طرف باید بمانیم تا آینده شهید نشود
از طرفی باید شهید شویم تا آینده زنده بماند
راستی چه باید میکردیم؟
عده ای آمده بودند تا از خود حساب بکشند
عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند
عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند
عده ای نیز حساب باز کردند
عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند
عده ای آمدند تا بی پیکر شوند
عده ای نیز پیکر تراش
عده ای نیز پیکره یک بت
عده ای با ویلچری
تعدادی ویلایی
عده ای حاضر
تعدادی ناظر
قومی نیز غافل
دیوانگی جوانی ما با جنگ مصادف شد
میل به زیستن و بودن داشتیم
حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت
اما جنگ آمده بود
چه باید میکردیم؟
آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم؟
ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم
اما جنگ نزدیکتر از دور بود
جنگ بود
باید این نزدیک را پاسخ میدادیم
نزدیکمان دور شد
دور و دور و دور
به ساعات ۸ سال
باید میرفتیم به دنبال این قافله
مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم؟
برای ما هم جان عزیز بود
از توپ و تفنگ و ترکش میترسیدیم باید جرأت می یافتیم
جنگ بود
مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم؟
عشق و عاشقی و معشوقه را به امید دفاع از تمامی عاشقان و معشوقانی مانند شما رها کردیم
رفتیم
چه باید میکردیم؟
ما بدنبال حاکم شدن نرفتیم
خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم خواستیم فردا از نگاه تیز و شماتت بار شما فرار نکنیم
پس چه باید میکردیم؟
ما خونخواری نیاموخته بودیم
باور کن از رنگ خون میترسیدیم
اما به خونخواهی رفتیم
خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده
پس چه باید میکردیم؟
از جنگ به بعد
شکل عاشقی تغییر کرد
عاشقی
با دلتنگی و دلبستگی
محبوبه های شب عملیات
محبوبه های جامانده در ارتفاعات
جاماندگان زیر خاکریز مجنون
رفیقان رفته تا دهانه خلیج فارس
باور کنید
ما قطار قطار رفتیم
کوپه کوپه برگشتیم
جوانِ جوان رفتیم
پیرِ پیر برگشتیم
راست راست رفتیم
شکسته شکسته برگشتیم
گروه گروه رفتیم
دسته دسته برگشتیم
دسته دسته رفتیم
و تنهای تنها برگشتیم
اما ایستادیم
آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم
از دو نسل متفاوت
دوستان ما آنسوی دردها
رنج ها به ساحل
ما این سو
چشم به افق های نامعلوم
راستی اگر نمیرفتیم چه باید میکردیم؟
دل داشتیم
به دل رفتیم
بی دل برگشتیم
با یار رفتیم
با بار برگشتیم
با پا رفتیم
بی پا برگشتیم
با عزم رفتیم
با زخم برگشتیم
پر شور رفتیم
پر سوز برگشتیم
پریشانیم
پشیمان نیستیم
شکسته ایم
اما نشسته نیستیم
دل خسته ایم
دست بسته نیستیم
اما
و ما همان سربازان پیاده ایم
سواری نیاموخته ایم
سوای شما نیز نیستیم
ما امروز دیروزیم
طی ساعت ۸ ساله
۳/۵ درصد از جمعیت ایران
اما مردم
تنهایمان نگذاشتند
۸ سال بودیم
با هم
در کنار هم
تو هم بودی!
آری همه بودند
نگاه محبت آمیز آن دوران
هدایای مادران و پدران
گذشتن از شام شب
گذشتن از فرزند
اعزام فرزند دیگر
تحمل بمباران
تشییع پیکر رفیقان
دیدار و عیادت
دلجویی از جانبازان
آری!
مردم بودند
ایستادند
مقاوم
تلخی چشیدند
به رخ ما نکشیدند
ما هنوز
مدیون لقمه های شمایم
بیدریغ هدیه کردید
هنوز به آن سو و این سو بدهکاریم
طلبی هم نداریم
اما بدانید
قرار دیروز
آنچنان بود
از امروز شرمنده ایم
ما غارت را آموزش ندیده بودیم
غیرت را تجربه کردیم
اینان از ما نیستند
اینان از ما نیستند
گرگانی که صد پیراهن یوسف دریده
از ما نیستند
آی ...!
چه صفایی دارد صداقت!
همراهی
خدمت به مردم ...!
ولی از امروز شرمنده ایم