به درگه تو آمدم ، که با تو گفت و گو کنم
امان بده که بی امان ، شکایت از عدو کنم
زمانه می رسد ، به اوجِ ظلم و بی عدالتی
بگو کدام سو روم ، که عدل جست و جو کنم
چرا به قصّه رو کنم ، که غصّه می کشد مرا
چگونه می شود ، بنای ظلم زیر و رو کنم
چو شکوه و شکایتی ، نمی رسد مرا به گوش
بگو به شهر مردگان ، چگونه گفت و گو کنم
غبار و تیرگی ، نشسته بر سریر سینه ها
غبار ننگ و عار را ، به تیغ شست و شو کنم
دگر سکوت جغد شب ، پیام مرگ می دهد
جفا بود اگر ، به کرکسان بگو مگو کنم
چه خوش نوا بود ، عروج لاله ها به آسمان
و من به اشک دیده گان ، به خونشان وضو کنم
ز بس که صهیون زبون ، شکسته حرمت تو را
سزد اگر به چهره ی ، کریهِ او خُدو کنم
مگر ز پا فتاده ام ، بسنده بر دعا کنم
روا بود بجنگم و ، به سوی قبله رو کنم
چوتیغ،دست زنگی است و مشتِ خاک دست ما
سلاح آتشین دون ، به سنگ رو به رو کنم!*
کنون که خصم بد گوهر ، شرر به بیشه می زند
چرا زبان ببندم و به یک نظاره خو کنم
جهان خفته ی عرب ، به تب بسنده می کند
به مرگ اگر رضا شود ، نبرد با عدو کنم
من از تبار حیدرم ، به نام نامی حسین (ع)
اگر تو یاریم کنی ، شرر به جان او کنم
مرام زاده ی علی (ع) ، طریق جاودانگی است
بُوَد که جان خویش را ، فدای آبرو کنم
خوشا دیار عاشقان ، می است و ساقی و قدح
به شهر عشق آمدم ، که باده در سبو کنم
دگر به لب رسیده جان ، ز فتنه ی یزیدیان
چگونه جز حماسه ی ، حسین (ع) آرزو کنم
چه خوش بود (مهاجر)ت ، در آرزوی کربلا
کنار فرش عرشان ، شمیم عشق بو کنم
1381/1/1 - مسجدالحرام
برگرفته از کتاب: سوی سحر
*انتفاضه ی مردم فلسطین