دگر صبر مسلمانان سر آمد
به اذن حق ، ز جنّت کوثر آمد
ندا آمد ، از آن وادیِ برتر
که نااهلان ، محمّد (ص) نیست ابتر
به دنیا آمده دخت پیمبر
مؤذّن ، بانگ کن ، الله اکبر
کران تا بیکران ها ، دُر فشان شد
ز لطف رازقش روزی روان شد
به روی سر درِ رضوان نوشته است
خدیجه ، مادرِ فخرِ بهشت است
الا ای فاطمه (س) ، سیمای اطهر
ز عطرت خاکِ بی جان شد معطّر
چه والا رحمتی ، بخشیده رحمان
قدوم فاطمه بر روی چشمان
که باشد ، دختر بدر الدجی اوست
بنای خامس آل عبا اوست
که باشد فاطمه ، یک سوره کوثر
نباشد دیگری با او برابر
که باشد فاطمه ، امّ ابیهاست
که هم دختِ پدر ، هم مامِ باباست
که باشد فاطمه ، نورِ هدایت
پدر خوانده بر او ، آیت به آیت
که باشد فاطمه ، وجدِ محمّد
از این ذرّیه آمد ، آل احمد
که باشد فاطمه ، جانِ پیمبر
صدای یا علی (ع) تا شام آخر
که باشد فاطمه ، فریادِ خاموش
ز داغِ مصطفی ، امّا سیه پوش
که باشد فاطمه ، همرازِ حیدر
علی ساقی ، ولی ساقیِ کوثر
که باشد فاطمه ، درمانِ درد است
کنار حیدرش ، یک جبهه مرد است
که باشد فاطمه ، غمخوارِ مولاست
علی با فاطمه ، فائق به غم هاست
که باشد فاطمه ، شب را پگاه است
خدا بر سوزِ جانسوزش گواه است
که باشد فاطمه ، مامِ امامت
و تنها نسل او دارد کرامت
که باشد فاطمه ، اوجِ صلابت
ندارد کوه چون او استقامت
که باشد فاطمه ، الگوی عصمت
از او آموز ، حفظِ روح و جسمت
که باشد فاطمه ، بامِ دیانت
ندارد سقفِ دیگر را ضمانت
که باشد فاطمه ، میزانِ باور
قلوبِ مؤمنین از او مسخّر
که باشد فاطمه ، دریای نیلی
که بی جرم و گناهی ، خورده سیلی
که باشد فاطمه ، فرّ و جلال است
علی جان ، بخشش آن دو محال است
که باشد فاطمه ، بر پا و خسته
گُل عُزلت نشینِ دل شکسته
که باشد فاطمه ، شمعِ دو دیده
ز جورِ اشقیاء ، قامت خمیده
کلید فتحِ بابِ رستگاری است
نمادِ صبر و حلم و بردباری است
اگر زهرا شده مهمان بستر
ندیده محسنش داغِ مکرّر
به جانِ غنچه ی نشکفته پرپر
نگفته دردِ پهلویش به همسر
علی و فاطمه هر دو دلیرند
تجلّی بخشِ میثاقِ قدیرند
چه گویم از حسن ، یا از حسینش
و یا از زینبِ نورِ دو عینش
پیامِ شعر ، در این شاه بیت است
نبی گفتا مرا این اهلِ بیت است
پس از مرگِ رسولِ خاتمِ دین
تعامل با یکی دُردانه را بین
چرا با یادگارش قهر کردند
جهانی را به کامش زهر کردند
چرا بیت الامین ، بیت الحزین شد
نزاع با آلِ پیغمبر یقین شد
عطش ، در حبّ قدرت بر ملا گشت
به جانِ شیعه ی زهرا بلا گشت
دلا حفظِ امانت اینچنین بود
کجا این رسم ، در قاموس دین بود
خیانت مشیِ انسان های پست است
فتوحی نیست ، آغاز شکست است
عجب سودای آهش چاره کردند
وصیّت بر فدک را پاره کردند
اگر عیسی ابن عمران از خلیل است
خدا فرموده مریم را دلیل است
همین نکته بدانی ، رستگاری
به حشر از لطف زهرا برقراری
مگر او حاصلِ عمرِ نبی نیست
دلیلِ جور بر آل علی چیست
گلِ سرخِ نبی ، بو کرده زهرا
به این نا مردمی ، خو کرده زهرا
به سوزِ ذکرِ یارب یاربِ او
قسم بر ناله های هر شب او
نوای ناله اش ، از دردِ جان نیست
اگر چه آنی از آن در امان نیست
غمش ، از غربتِ فردای دین است
از این آماجِ بدعت ها غمین است
عزیزان ، فاطمه قائل به جان نیست
متاعِ جان به راه حق ، گران نیست
الا ای فاطمه ، محبوب هستی
در آن اوجِ جوانی ، دیده بستی
علی خورشید را غسل و کفن کرد
انیسش ، خَلعتِ هجرت به تن کرد
همان جا دید ، پهلوی کبودش
شکوفا شد ، معمّای سکوتش
شبانگه ، نازنین را خاک کردند
نشانِ تربتش را ، پاک کردند
مدینه ، سینه ای دارد ن پر از سوز
نهفته در دلش ، دُرّی شب افروز
مدینه ، هر مزاری را نشان است
کدامین تربت او را ، میزبان است
مدینه ، قدرِ گوهر را تو دانی
صدف ، اینگونه گردد جاودانی
مدینه ، وادی نور و ثواب است
ز زهرا هر چه پرسی بی جواب است
مدینه ، رازِ قلبت را نگه دار
مگو تا فتنه گر روزی شود دار
مدینه ، وای بر آن غاصبانت
در آن روزی که بگشایی زبانت
مدینه ، داغِ دیرین داری ای جان
غمِ مظلومیِ دین داری ای جان
مدینه ، کربلا از دامنِ توست
عزیزِ فاطمه خاکش به خون شست
کجا گیرم سراغ ، از خانه ی دل
نسازد سازه در ویرانه ی دل
به حق ، سر فصل مفقود الاثر اوست
چه خوانی باعثش ، بیگانه یا دوست
فقط این راز را ، مهدی (عج) بداند
مزارش ، تا به کی پنهان بماند
خدایا! صبرِ بی صبرانه تلخ است
نفیرِ غاصبان تا کی به چرخ است؟
خدایا! ظلم هم اندازه دارد
علی هر لحظه ، زخمی تازه دارد
خدایا! سینه ام آتش گرفته
عدو ، قلبم به دندانش گرفته
خدایا! تابِ ما بیتاب کردند
چه آبی در شرابِ ناب کردند
خدایا! بشکن این دیوار غم را
بگیر از اهرمن ، جانِ ستم را
مسلمان! دُختِ پیغمبر غریب است
طریقِ دین بی عترت ، فریب است
ارادت ، گرچه در ذکرِ زبان است
تمسّک بر رهش جستن ، ضمان است
به حقّ حُرمتِ زهرای مُضطر
نلغزد پای ما ، در صبح محشر
خوشا بر آنکه بعد از واپسینش
بگیرد فاطمه ، از آستینش
چو حُبّ فاطمه ، در سینه کِشتی
به روزِ واقعه ، نیکو سرشتی
دلا ، ما تابع آن آستانیم
به شادی و عزا ، هم داستانیم
خدایا ، بگذر از ضعف بیانم
که در توصیفِ زهرا ناتوانیم
مهاجر تا نفس دارد در این دهر
محمّد گوید و زهرا و حیدر
1383/5/21ـ مدینه منوره
برگرفته از کتاب: دشت معرفت