منصور خليفه عباسى با فرزندان امام حسن عليه السلام خصومت ديرينه اى داشت چنان كه يك روز حاجب او از قصر بيرون آمد و گفت : هر كس از فرزندان حسن ابن على كه بر در قصر حاضر است داخل شود، مشايخ و بزرگان حسينيان داخل شدند. ليكن حاجب مذكور ايشان را در مقصوره اى فرو آورد. و چند آهنگر را از در ديگر داخل كرد و حسينيان را در غل و زنجير افكنده به عراق فرستاد، و در آن جا زندانى كرد تا همگى در زندان كوفه در گذشتند.
اما جالب اين كه روزى يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام نزد منصور آمده جلوى او ايستاد. منصور گفت : براى چه اين جا آمده اى ؟ گفت : آمده ام تا مرا نزد خويشانم زندانى كنى . زيرا من پس از ايشان طالب زندگى نيستم . منصور نيز وى را نزد آنها به زندان افكند.
روز ديگر منصور يكى از فرزندان امام حسن به نام محمد بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابي طالب عليه السلام كه چهره اى بسيار زيبا داشت و به خاطر زيبايى چهره اش وى را ديباى زرد مى خواندند، احضار كرد و بدو گفت : ديباى زرد توئى ؟
وى گفت : مردم چنين مى گويند.
منصور گفت : تو را نوعى بكشم كه تا كنون كسى را نكشته ام .
سپس دستور داد او را زنده وا داشته ستونى روى او بنا نهاده تا آن كه در ميان آن ديوار جان سپرد.
منبع : تاريخ فخرى در آداب ملكدارى و دولت هاى اسلامى ، محمد بن على طباطبائي معروف به ابن طقطقى ، ترجمه محمد وحيد گلپايگانى تهران ، صفحه 222 ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب سال 1350
(استفاده بدون ذکر نشانی سایت جایز نیست)