خوش آن عصری که در اوج جوانی
بسوی خصم باطل می دویدیم
ز بانگ چاوشان پر هیاهو
جز آوای شهیدان می رهیدیم
حرامی هر زمان سودای ما داشت
به آنی سینه اش را می دریدیم
برای طرد و محو جیش ظلمت
بسان صبح صادق می دمیدیم
عنانِ جان شیرین در دو دستان
شرر با شوق ایمان می خریدیم
به فصل کوچ شب خیزان عابد
فراتر از زمانها می پریدیم
شب رزم پرستوهای عاشق
چه زیبا جلوه ها می آفریدیم
به میدان گوی سبقت می ربودیم
چو آهوی خرامان می جهیدیم
پگاه وصل مرغان رهایی
به هر سو بی محابا می رمیدیم
در آن بزمی که سرها بی بدن بود
هزاران ناله از دل می کشیدیم
مهاجر هر دمِ روح خدا را
همه با گوشِ جانها می شنیدیم
برگرفته از کتاب "ساقی مستان"