| شِکوه " غزلی در غم عروج ملکوتی امام راحل (س) سروده ی علی اکبر پورسلطان (مهاجر) 
 یاد داری که از آن ، کوی تو گریان رفتمبرقرار آمده بودم ، همه ویران رفتم
 ساقی این مرتبه الحق ، پُر و پیمان آمد
 شور و مستی ز سرم رفت ، که ویلان رفتم
 خاطرت هست ، چنان نقرهی داغم کردی
 که چه  بیخود شدم  و سر به  گریبان رفتم
 همرهم بود ، سفیر خوش اقبال امّا
 با بداقبالی ، از آن دِیر پریشان رفتم
 چو کبوتر به لبِ ، بام تو ماواء کردم
 بی پر و بال شدم ، مرغک بیجان رفتم
 دوش گفتم که عجب ، وجد و سروری دارم
 با سکوتِ تو ،  پیِ  شام غریبان رفتم
 آنقَدر واله و سرگشته و حیران بودم
 کز گلستان به رهِ خشکِ بیابان رفتم
 شِکوه از ماهرخی ، چون تو کجا میبردم
 بهر ایفاد شکایت ، به سلیمان رفتم
 خبرِ رجعتِ تو ، بر دلم  آتش زد و سوخت
 گو مهاجر ز جماران ، چو یتیمان  رفتم
 
 برگرفته از: کتاب ساقی مستان
 |