"شوق" اثری گرافیکی از خانم شیرین نوشیروان
زندگےفاصله آمدن و رفتن ماست
شاید آن خنده که امروز دریغش کردیم
آخرین فرصت خندیدن ماست
زندگی شوق رسیدن بخداست
خنده کن بی پروا...
|
15 دي 1395
رهامن خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از باده ی جام و می مینای توام
تو به تحریک فلک فتنه ی دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
می توان یافتن از بی سر و سامانی من
که سراسیمه ی گیسوی سمن سای توام
اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرت زده ی صورت زیبای توام
تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است
بس که شوریده دل از لعل شکرخای توام
مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست؟
من که افتاده ی بالای دلارای توام
سر مویی به خود از شوق نپرداخته ام
تا گرفتار سر زلف چلیپای توام
بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد
مو به مو با خبر از عالم سودای توام
زیر شمشیر تو امروز فروغی می گفت
فارغ از کشمکش شورش فردای توام
روغی بسطامی