خفته " غزلی آیینی از علی اکبر پورسلطان (مهاجر)
صبح شکفته می شود، نورِ رهیده از نقاب
خیز ز جا و بگذر از، بسترِ مهربانِ خواب
دستِ بلند سرنوشت، روزی اگر رقم زند
چرخ فلک به نام تو، باز نموده سر کتاب
طالع و بختِ روشن ار، شامِ دگر سحر کند
شکر خدای کعبه کن، ذکرِ تو گشته مستجاب
شب بنگر به آسمان، نقش مه و ستارگان
مرغ دلت ندا دهد، نیست زمانه بی حساب
همچو نسیم می وزد، برفِ سپیدِ روزگار
می گذرد جوانی از، معبرِ پر ز پیچ و تاب
این دو سه روز طی شود، عمر بسان برق و باد
می رسد آن قیامتی، می رود از نظر حجاب
صور دمیده می شود، خفته رمیده می شود
خالق و ربّ عدل و داد، کرده مهاجران خطاب
برگرفته از کتاب: سوی سحر
|