منزّه" غزلی از باب توبه، سروده ی علی اکبر پورسلطان (مهاجر)"
ای که به هستی، همه داری نظر
از گنهِ بنده ی خود درگذر
عمر، پیِ درهم و دینار شد
چاره و درمان نشدم، سیم و زر
لیک به جانم، شرر افروختم
از تبهِ عمر، نکردم حذر
دیده فرو بستم از الطافِ حق
پند و نصایح نشدم، بال و پر
تو همه جان، باقی و پاینده ای
رو به فنا می رود این رهگذر
کعبه ی دل، بابِ نجاتم تویی
از درِ دیگر، نتوانم گذر
تشنه، پیِ زمزمِ نور آمدم
بلکه منزّه شود این محتضر
ای که ز کردارِ من آگه تری
شرحِ گناهم نبود مختصر
جانِ مهاجر، به دل الهام شد
توبه پذیری، تو از این خیره سر
1382/4/7 ـ مسجد الحرام
برگرفته از کتاب: سوی سحر
|