وضع و موقعيت شيعه از ديدگاه امام
دوران امامت امام باقر عليه السّلام مصادف با ادامه فشارهاى خلفاى بنى اميه و حكام آنها با شيعيان در عراق بود. عراق مركز اصلى شيعه بود و از اين رو در مورد امام باقر عليه السّلام گفته مى شد:
«المفتون به اهل العراق» «2» «امام اهل العراق» «3» و يا «الذي قد تداكّ عليه الناس يسألونه». «4»
شيعيان همه ساله در موسم حج با امام تماس داشتند. اين تماس ها معمولا يا در مكه و يا در بازگشت زايرين بيت الله الحرام و عبور آنها از مدينه صورت مى گرفت.
در اين باره امام رضا عليه السّلام مى فرمايد:
مع ما فيه (الحج) من التفقّه و نقل أخبار الائمّة عليهم السّلام. «5» در حج منافعى چون تفقه در دين و نقل اخبار امامان وجود دارد. البته از برخى اخبار به دست مى آيد كه مردم عراق از رفتن نزد امام باقر عليه السّلام در مدينه نهى شده بودند. «6»
مسأله اى كه در اين دوران براى امام و شيعيان وى پيدا شده بود، مشكل غلات بود كه شمار آنها در آن روزگار رو به فزونى گذاشته بود. آنها با سوء استفاده از روايات امام و نسبت دادن احاديث جعلى به آن حضرت مى كوشيدند از حيثيت امامان و شيعيان برخوردار شده و با كشاندن شيعه ساده لوح به دنبال خود، به اهداف خود برسند. زمانى كه امام در مدينه بود، اين فرصت طلبى ها هر چه بيشتر شدت گرفت.
وقتى كه امام آنها را از خود طرد كردند، اصحاب آن حضرت نيز، غلات را از جمع خود بيرون راندند. مغيرة بن سعيد و بيان بن سمعان كه هر دو از معروفترين
(1). الكافى، ج 7، ص 407؛ التهذيب، ج 6، ص 217
(2). الارشاد، ص 282 (كسى كه اهل عراق شيفته او هستند)
(3). اعيان الشيعة، ج 4، قسم 2، ص 43
(4). الكافى، ج 8، ص 120
(5). وسائل الشيعة، ج 8، ص 8
(6). مختصر تاريخ دمشق، ج 23، ص 83
شخصيت هاى غاليان و از رهبران آنها بودند، توسط اصحاب امام باقر عليه السّلام تكفير شدند.
ابو هريره عجلى در شعرى در اين باره مى گويد:
أبا جعفر أنت الامام نحبّه
و نرضى الذي ترضى به و نتابع
أتتنا رجال يحملون عليكم
أحاديث قد ضاقت بهن الأضالع
أحاديث أفشاها المغيرة عنكم
و شرّ الامور المحدثات البدائع «1»
اى ابو جعفر! تو امامى هستى كه ما دوستش داريم و هر آنچه تو راضى هستى ما بدان راضى بوده و از آن پيروى مى كنيم. كسانى پيش ما آمده و احاديثى را به شما نسبت مى دهند كه ما از شنيدن آن دلگير مى شويم، احاديثى كه مغيره آنها را از شما روايت مى كند و بدترين چيزها، بدعت هاست.
اين اشعار نشانگر تلاشهاى غلات و اشاعه احاديث دروغ از طريق ائمه براى جذب شيعيان عراق بود. آنها با توسل به اطاعت امام، خود را از عمل به وظايف اسلامى معاف دانسته و شناخت و معرفت امام را براى فلاح و رسيدن به اهداف عاليه اسلامى كافى مى شمردند.
در برابر، امام باقر عليه السّلام مكرر به لزوم تكيه بر عمل صالح تأكيد مى فرمود.
سخنانى نظير احاديث زير از آن حضرت اقدامى بر نفى موضع غلات و انديشه هاى فاسد آنان بود و انگيزه صدور احاديثى از اين قبيل حد اقل از يك زاويه براى خنثى كردن آثار انديشه هاى غلات در ميان شيعه بوده است.
در يك مورد حضرت فرمودند: إنّ شيعتنا من أطاع اللّه. «2» شيعيان ما اطاعت كنندگان خدا هستند. و در جاى ديگر فرمودند: شيعتنا أهل الورع و الاجتهاد و أهل الوفاء و الامانة و أهل الزهد و العبادة و أصحاب احدى و خمسين ركعة فى اليوم و الليلة القائمون بالليل و الصائمون بالنهار يزكّون أموالهم و يحجّون البيت و يجتنبون كل محرّم. «3»
شيعيان ما در بالاترين مراحل تقوا در زمره كوشندگان و وفاكنندگان به عهد و امانت بوده و اهل زهد و عبادت هستند، از افرادى هستند كه در هر شبانه روز پنجاه و
(1). انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ عيون الاخبار، ج 2، ص 51؛ العيون و الحدائق، ص 230
(2). الفصول المهمة، ص 213
(3). صفات الشيعة، ص 163
يك ركعت نماز به جاى مى آورند. آنان شبها در حال عبادت و روزها در حال روزه هستند. زكات اموال خود را پرداخته به زيارت خانه خدا مى روند و از تمام محرمات الهى اجتناب مى كنند.
و باز فرمودند: ليس من أوليائنا من هو فى قرية فيها عشرة آلاف رجل فيهم من خلق الله أورع منه، «1» كسى كه در يك قريه دهها هزار نفرى باورعترين مردم نباشد، از دوستان ما نيست.
و فرمودند: انّ شيعتنا من شيّعنا و اتّبع آثارنا و اقتدى بأعمالنا. «2» شيعيان ما كسانى اند كه از ما و آثار و اعمال ما پيروى كنند. از عبد الله بن يحيى بزار نقل شده كه امام باقر عليه السّلام هر روز پنجاه ركعت نماز مى خواند. «3»
تأكيد امام باقر عليه السّلام بر عمل گرايى شيعيان، به طور غير مستقيم، در برابر تمامى فرقه هايى بود كه به عمل صالح اعتنايى نداشتند.
روايت ديگرى در اين مورد، نشانگر توطئه برخى از غاليان است كه امام باقر عليه السّلام به شدّت با آن برخورد مى كند. على بن محمد نوفلى مى گويد:
مغيرة بن سعيد نزد امام باقر عليه السّلام آمد و گفت: تو به مردم بگو من علم غيب مى دانم، من هم مردم عراق را براى پذيرش آن آماده مى كنم. ابو جعفر عليه السّلام به شدت او را از خود راند و بعد مطلب را با ابو هاشم بن محمد بن حنفيه در ميان گذاشت و او نيز كتك مفصلى به مغيرة بن سعيد زد، به طورى كه نزديك بود بميرد. «4»
مشكل ديگر اهل عراق، اين بود كه امام نسبت به اعتقاد و استوارى ايمان آنها اعتماد چندانى نداشت. گرچه آنان به شدّت اظهار علاقه مى كردند و با ولع هر چه تمامتر احاديث اهل بيت را انتشار مى دادند، اما به دلايلى- كه پارهاى از آنها مسبوق به سوابق تاريخى مردم كوفه و عراق بود- اين اظهار وفادارى نمى توانست قطعى تلقى شود. از بريد عجلى نقل شده كه به امام باقر عليه السّلام گفت: مى گويند:
انّ اصحابنا بالكوفة لجماعة كثيرة فلو أمرتهم لأطاعوك و اتبعوك.
اصحاب ما در كوفه جمعيت انبوهى هستند كه اگر بدانان دستورى صادر
(1). بحار الانوار، ج 70، ص 303
(2). بحار الانوار، ج 68، ص 154
(3). مختصر تاريخ دمشق، ج 23، ص 79
(4). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 8، ص 121
فرماييد از شما اطاعت و از فرمان تان متابعت خواهند كرد. امام فرمود: آيا مى توانيد از جيب برادر مؤمن تان مايحتاج تان را برداريد؟ گفتم: نه. امام پاسخ داد: بدمائهم أبخل؛ آنان نسبت به خونشان بخيل تر هستند. «1»
از طرف ديگر، از آن روى كه امام مجبور به رعايت تقيه بود و بسيارى از شيعيان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند كه امام به عراق آمده و دست به شمشير ببرد، طبعا برخى از آنها نسبت به امامت آن حضرت دچار ترديد مى شدند و بدين سبب و به دليل اين كه آگاهى كافى درباره امامت امام باقر عليه السّلام بدانها نمى رسيد، در ميان آن برادرش زيد مردّد شد و اين امر موجب پيدايش انشعاباتى در شيعه گشت. گرچه امام هفت سال زودتر از قيام برادرش زيد در كوفه، وفات يافت. اما در همين دوره و پس از آن ريشه هاى گرايش به زيد در ميان شمارى از شيعيان رشد كرد. على رغم تمامى اين ناملايمات، از آنجا كه شيعيان در مخالفت با مصالح امويان گام بر مى داشتند، اختلافات داخلى آنها را كمتر تهديد مى كرد. اما به موازات فروكش كردن فشارهاى سياسى بر آنان، مسأله غلات به تدريج دامنه بيشترى به خود گرفت، به طورى كه در زمان امام صادق عليه السّلام مسأله اصلى شيعه همين بود.
فشارى كه از ناحيه امويها بر شيعه اعمال مى شد جز در دو سال حكومت عمر بن عبد العزيز- از 99 تا 101- در تمام دوران حكومت آنان به شدّت ادامه داشت. كلماتى از قبيل من بلى من شيعتنا ببلاء فصبر كتب الله له أجر ألف شهيد؛ «هر كس از شيعيان ما به بلائى گرفتار آيد و صبر و شكيبايى از خود نشان دهد، خدا او را ثواب هزار شهيد عطا فرمايد» حاكى از فشارهايى است كه بر شيعيان وارد مى شد و امام مى كوشيد بدين وسيله آنان را به مقاومت و خويشتندارى هر چه بيشتر فرا خواند.
روايت مفصلى از امام باقر عليه السّلام درباره تحليل اوضاع سياسى شيعه و فشار خلفا از آغاز تا زمان آن حضرت نقل شده كه به منظور روشن شدن ديدگاه هاى امام در اين زمينه به نقل آن مى پردازيم:
ما اهل بيت، از ستم قريش و صف بندى آنان در مقابلمان چه ها كشيديم و شيعيان و دوستان ما از مردم چه ها كشيدند. زمانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
(1). وسائل الشيعة، ج 3، ص 425
رحلت كرد، اعلان فرمود كه ما به مردم از خودشان اولى تريم. اما قريش با كمك يكديگر اين امر را از محور آن خارج كردند. آنان براى رسيدن به حكومت با حق و اولويت ما به حكومت استدلال كردند، ولى حق ما را تصاحب نمودند. آنگاه حكومت در ميان قريش دست به دست گرديد تا اين كه دوباره به ما اهل بيت بازگرديد. ولى مردم بيعت ما را شكستند و عليه ما جنگ بپاكردند، بطورى كه امير المؤمنين عليه السّلام تا هنگامى كه به درجه رفيعه شهادت نائل آمد، در فراز و نشيب (تند باد حوادث) قرار گرفته بود و سپس با فرزندش امام حسن عليه السّلام بيعت كرده و وعده وفادارى به او دادند، اما به او نيز خيانت ورزيدند و پس از آن، ما بطور مداوم مورد تحقير و قهر و ستم قرار گرفتيم و از شهر و خانه مان رانده و از حقوق مان محروم شديم و مورد قتل و تهديد قرار گرفتيم، به طورى كه امنيّت جانى از خود و پيروان ما بطور كلى سلب شد و دروغگويان و منكران حق به خاطر دروغ و انكارشان زمينه را مساعد و در سراسر كشور اسلامى به وسيله دروغ و انكارشان به سردمداران جور و ستم و قضات و كاردانان آنها تقرّب جسته و شروع به روايت احاديث دروغ و انتشار آن نمودند. آنها از زبان ما چيزهايى روايت كردند كه نه از زبان ما جارى شده بود و نه به محتواى آنها عمل نموده بوديم با اين كار مى خواستند ما را ميان مردم منفور كرده و تخم عداوت و كينه ما را در دل آنان بكارند. اين سياستى بود كه پس از وفات امام حسن عليه السّلام در زمان معاويه با شدت هر چه بيشتر دنبال مى شد. بدنبال اين تبليغات مسموم بود كه همه جا به كشتار شيعيان پرداخته و با كوچكترين سوء ظنّى دست ها و پاهاى آنها را مى بريدند. كسانى كه به دوستى و پيروى از ما معروف بودند راهى زندانها شدند، اموالشان به غارت رفت و خانه هاشان ويران شد. اين رويّه تا روزگار «عبيد الله بن زياد» روز به روز به شدّت خود مى افزود تا آن كه حجّاج بن يوسف در كوفه روى كار آمد. او با انواع شكنجه ها به كشتار شيعيان پرداخت و آنان را با هر سوء ظن و هر اتهامى دستگير مى كرد. عرصه بر پيروان ما چنان تنگ شد و كار به جايى رسيد كه اگر كسى را با صفت «زنديق» يا «كافر» وصف مى كردند برايش بهتر از آن بود كه او را «شيعه» امير المؤمنين عليه السّلام بخوانند، تا جايى كه كسانى كه به خير و صلاح معروف بودند و شايد هم واقعا اشخاص پرهيزگار و راستگويى بودند، احاديث شگفت انگيزى در زمينه برترى برخى از حكام گذشته روايت كردند، چيزهايى كه نه خدا چيزى از آنها آفريده بود و نه چيزى از آنها به وقوع پيوسته بود. راويان بعدى حقانيت اين مطالب را باور داشتند، زيرا اين نوع مطالب به كسانى نسبت داده شده بود كه به كذب و كم تقوايى معروف نبودند. «1»
اين روايت، تحليل امام باقر عليه السّلام از وضع سياسى آن دوران را بيان كرده و سخت گيري هاى خلفاى اموى نسبت به شيعيان را كه بيشتر آنها در عراق زندگى مى كردند تشريح كرده است. البته در مدينه و مكه نيز شيعيانى بودند كه شمار آنها نسبت به شيعيان عراق بسيار كمتر بود، از جمله آنها ابن ميمون بود. روزى امام از او پرسيد: كم أنتم بمكة؟
(شما در مكه چند نفريد؟) گفتند: چهار نفريم. امام فرمود: إنّكم نور فى ظلمات الأرض؛ «2» شما روشنايى بخش تاريكي هاى روى زمين هستيد. اين رقم بايد مربوط به شيعيان خالص باشد.
امام به شاعران شيعى نيز احترام فراوان مى گذاشتند. در خبرى آمده است كه مردم ديدند كه كثيّر عزه، سواره و امام باقر عليه السّلام پياده مى رفتند. به كثيّر اعتراض شد. او گفت: امام به من چنين دستور داده. من سواره باشم و مطيع او بهتر است كه عاصى بر او باشم و پياده. «3»
بسيارى از شيعيان به مراتب عالى تشيع نرسيده بودند و گروهى از آنان در كنار استفاده از احاديث اهل سنت علاقه مند به بهره گيرى از علوم اهل بيت نيز بودند. از اين رو در كتب رجال در شمار اصحاب امام شمرده شده اند. نام 467 نفر از اصحاب امام باقر عليه السّلام كه در رجال طوسى ياد شده است. رابطه اينان با امام، نسبت به ديگران قوىتر بوده در حالى كه در كتب اهل سنت فراوانند كسانى كه از امام باقر عليه السّلام حديث نقل
(1). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44؛ الامام الصادق عليه السّلام، ابو زهره: صص 112- 111
(2). رجال كشى، ص 246
(3). ربيع الابرار، ج 2، ص 291
كرده اند، ولى در شمار ياران آن حضرت به حساب نمى آيند. تعداد شيعيان سياسى- كسانى كه نه به جهت اعتقاد به امامت امامان شيعه، بلكه به دليل برترى شخصيت انسانى و سياسى اهل بيت از حاكميت آنها طرفدارى مى كردند- در عراق بسيار زياد بوده است. «1» اما كسى را ياراى اتكاى بدانان به منظور راه انداختن يك جنبش سياسى، با حد اقل درصد پيروزى، نبود. گفتگوى بريد عجلى با امام باقر عليه السّلام كه پيشتر ذكر شد نمايانگر اين حقيقت است.
از ميان اصحاب امام، چند نفر بيش از ديگران شهرت داشتند و بيش از نيمى از احاديث امام باقر عليه السّلام در جوامع حديث شيعه از طريق آنها نقل شده است.
زرارة بن اعين، معروف بن خربوز، بريد بن معاوية عجلى، ابو بصير اسدى، فضيل بن يسار و محمد بن مسلم از كسانى بودند كه مصاحبت امام باقر و امام صادق عليهما السّلام را درك كرده و مورد تأييد و توثيق كامل علماى شيعه بوده اند. «2»
امام صادق عليه السّلام درباره زاره فرمود: رحم الله زرارة بن اعين، لو لا زرارة لاندرست آثار النبوة و أحاديث أبى. «3» خدا زراره را بيامرزد، اگر او نبود آثار نبوّت و احاديث پدرم از بين مى رفت.
افرادى نظير محمد بن مسلم، معرفت عميقى به امام پيدا كرده و علم خود را تنها از طريق امام باقر و پس از وى از طريق امام صادق عليه السّلام برگرفتند، او خود در اين باره مى گفت: ما شجرنى فى قلبى شىء قط الّا سألت عن أبى جعفر عليه السّلام حتى سألته عن ثلاثين ألف حديث و سألت ابا عبد الله ستة عشر ألف حديث. «4» درباره هر چيزى كه دچار ترديد شدم آن را از ابو جعفر عليه السّلام پرسيدم. از آن حضرت سى هزار حديث و از ابو عبد الله عليه السّلام شانزده هزار حديث پرسيدم. برخى از شيعيان، محمد بن مسلم را فقيه ترين فرد شيعى دانسته اند. «5»
جابر بن يزيد جعفى يكى ديگر از شيعيان معروف بود كه وقتى از امام باقر عليه السّلام حديث نقل مى كرد مى گفت: حدّثنى وصىّ الاوصياء و وارث علم الانبياء محمد بن على بن الحسين. «6» وصى اوصيا و وارث علم پيامبران محمد بن على بن
(1). نگاه كنيد به بحث گونههاى مختلف تشيع در كتاب «تاريخ تشيع در ايران» مجلد نخست.
(2). رجال الكشى، ص 238
(3). رجال الكشى، ص 90؛ الاختصاص، ص 66
(4). الاختصاص، ص 201؛ رجال الكشى، ص 109
(5). الاختصاص، ص 203
(6). الارشاد، ص 28؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 183
حسين عليه السّلام براى من چنين حديث فرمود.
اين همان سخنى است كه مالك اشتر نخعى، آنگاه كه به امير مؤمنان عليه السّلام اشاره مى كرد، مردم را مورد خطاب قرار داده و گفت: ايّها الناس هذا وصىّ الأوصياء و وارث علم الأنبياء. «1»
ابو حنيفه جابر را فردى بى نظير دانسته، گفت: ليس عندي فى الكوفة فى بابه أكبر منه؛ «2» از نظر من در كوفه، در نوع خودش، بزرگتر از او شخصيتى وجود نداشت.
حمران بن اعين و عبد الله بن شريك نيز از شخصيتهاى كم مانند در ميان ياران امام بودند. «3»
امام صادق عليه السّلام در مورد ياران پدر بزرگوارش كه حاملان احاديث او هستند، مىفرمود: ما أجد أحدا أحيا ذكرنا و أحاديث أبى عليه السّلام إلّا زرارة و ابو بصير المرادى و محمد بن مسلم و بريد بن معاوية و لو لا هؤلاء ما كان احد يستنبط هدى، هؤلاء حفّاظ الدين و امناء أبى عليه السّلام على حلاله و حرامه و هم السابقون الينا فى الدنيا و الآخره. «4»
احاديث پدرم را كسى جز زراره و ابو بصير مرادى و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه از خطر محو و اندراس حفظ نكرد، اگر اينها نبودند كسى هدايت نمى يافت.
اينها حافظان دين و مورد اعتماد پدرم بر حلال و حرام الهى هستند. اينها در دنيا و آخرت به سوى ما سبقت گرفته اند.
امام و مسائل سياسى
شيعيان زيدى يكى از پايه هاى مذهب خويش را در مبحث امامت، قيام امام با شمشير قرار دادند. يك فرد علوى از نظر زيديه، وقتى امام شناخته مى شد كه قيام مسلحانه نمايد. در غير اين صورت او را امام نمى دانستند. اگر به نتيجه اين عقيده در ميان زيديه توجه كنيم، حاصل آن را جز در چند قيام نافرجام و پراكنده كه به وسيله نفس زكيه و ابراهيم برادر نفس زكيه، حسين بن على معروف به شهيد فخ و تعدادى ديگر در گوشه و كنار كشور پهناور اسلامى به وقوع پيوست، نخواهيم يافت. هيچكدام از اين قيام هاى مسلحانه جز قيام طبرستان، كه در زيدى يا امامى بودن رهبران آن ترديد
(1). تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 179
(2). المناقب للمكى، ج 2، ص 18 به نقل از الامام ابو حنيفه، ابو زهره، ص 72
(3). بحار الانوار، ج 46، صص 343- 344
(4). الاختصاص، ص 66
وجود دارد- گرچه به احتمال قريب به يقين زيدى بودند- به موفقيت چشمگيرى دست نيافت. نتيجه اين امر آن شد كه:
اولا: آنها نه به دنبال برگزيدگان خدا، يعنى ائمه اطهار عليهم السّلام بلكه به دنبال هر علوى كه شمشير به دست گرفت راه افتادند.
ثانيا: از نظر فرهنگى در زمينه تفسير و فقه و كلام هرگز نتوانستند در مقايسه با شيعه امامى داراى يك فرهنگ منظم و مرتبطى باشند. در زمينه فقه تقريبا دنبالهرو فقه ابو حنيفه و در كلام به طور كامل پيرو معتزله بودند. اين در حالى است كه اقدامات علمى امامان شيعه، به ويژه امام باقر و امام صادق عليهما السّلام سبب پيدايش مكتبى با فرهنگى غنى خاص خود گرديد كه بعدها به مكتب جعفرى شهرت يافت. اگر چه اشتهار آن به مكتب باقرى هم گزاف نبود. اين مكتب فكرى كه در تمام زمينه ها، علوم اهل بيت را به طور منظم ارائه مى دهد، نتيجه بيش از نيم قرن (از سال 94- 148) تلاش هاى پيگيرانه اين دو امام شيعه مى باشد.
انتخاب چنين موضعى در جامعه سياسى آن روز، كه اموي ها و بعد از آن عباسى ها براى بقاى حكومت خويش هر مخالف و مخالفتى را به شدّت سركوب مى كردند، طبعا نمى توانست همراه با شركت در اقدامات سياسى مهم باشد و همواره و همه جا، تنها ارزش اين نيست كه در هر صورت و به هر قيمت و لو به قيمت چشم پوشى از بيان معارف حقّ در يك حركت سياسى شركت كرده و راه را براى هميشه به روى يك امّت بست. ائمه شيعه در اين برهه، موضع اصلى خويش را بيان معارف دينى واقعى اسلام قرار دادند و كار اصلى و اساسى خود را، كه امروز نتيجه آن را به خوبى مشاهده مى كنيم تدوين فرهنگ مذهبى قرار دادند.
اين بدان معنا نبود كه امامان شيعه هيچوقت عليه زورگويان حاكم موضع گيرى نكردند، تقريبا همه شيعيان و حتى امويان به خوبى مى دانستند كه رهبران شيعه مدعى خلافت هستند و هم چنان كه در كلماتى از امام باقر عليه السّلام نقل شده، تحليل آنان اين است كه خلافت حق آنها و حق آبائشان بوده است و قريش آن را به زور از دست آنها خارج گرداند. از اين رو شيعيان خود را از همكارى با حكام جز در مواردى كه به طور استثنايى و بنا به دلايل خاصى تجويز مى شد، منع مى كردند، اما اين مسأله در شكل يك مبارزه رسمى پيگير و مسلحانه و شركت در قيام هاى انقلابى تحقق نيافت، بنابراين مخالفت و دعوت به عدم همكارى و مبارزه منفى از مواضع روشن و مشخص امام بود.
عقبة بن بشير اسدى يكى از شيعيان، نزد امام باقر عليه السّلام آمد و با اشاره به جايگاه بلند خود در ميان قبيله خويش گفت: ما در قبيله خويش عريفى داشتيم كه مرده است، افراد قبيله مى خواهند مرا به جاى او به عريفى «1» برگزينند. نظر شما در اين مورد چيست؟ امام فرمود:
تمنّ علينا بحسبك انّ الله تعالى رفع بالايمان من كان الناس سمّوه وضيعا اذا كان مؤمنا و وضع بالكفر من كان يسمّونه شريفا اذا كان كافرا فليس لأحد فضل الّا بتقوى الله امّا قولك ان قومك كان لهم عريف فهلك فأرادوا ان يعرفونى عليهم، فإن كنت تكره الجنّة و تبغضها فتعرّف على قومك، يأخذ السلطان بامرئ مسلم يسفك دمه فتشركهم فى دمه و عسى ان لا تنال من دنياهم شىء. «2»
آيا با حسب و نسب خود بر ما منّت مى گذارى؟ خدا كسانى را كه مؤمنند به وسيله ايمانشان به جايگاه بلندى مى رساند در حالى كه مردم او را پست مى شمارند و كسانى كه كافرند خوار كرد در حالى كه مردم او را بزرگ مى شمارند، اما اين كه مى گويى قبيله تو عريفى داشت كه مرده و قبيله ات در نظر دارند تو را به جاى او معرفى نمايند، اگر از بهشت بدت مى آيد و آن را دوست نمى دارى، عريفى قبيله ات را بپذير كه اگر حاكم، خون مسلمانى را بريزد تو در خونش شريك خواهى شد و چه بسا از دنياي شان هم چيزى به دستت نيايد.
اين روايت نشان مى دهد كه امام چگونه شيعيان خود را از داشتن هر مقامى در دولت حتى در حدّ عريف كه مسئوليت چندانى هم نداشت منع مى فرمود و دليل آن را ستم حكام نسبت به مردم و شركت اين افراد در گناه آنان مى داند.
امام باقر عليه السّلام به شيوه هاى مختلفى مردم را تشويق به اعتراض و نصيحت حكام مىكرد. در روايتى از آن حضرت آمده است كه: من مشى الى سلطان جائر فأمره بتقوى
(1). رجال الكشى، صص 204- 203
(2). قال ابن اثير: العرفاء جمع عريف و هو القيم بامور القبيلة او الجماعة من الناس يلى امورهم و يتعرف الامير منه احوالهم. (لسان العرب)
الله و وعظه و خوّفه كان له مثل اجر الثقلين من الجنّ و الانس و مثل اجورهم. «1»
كسى كه نزد سلطان ظالم رود و او را دعوت به تقواى الهى و موعظه كند و از قيامت بترساند، براى او هم چون پاداش جن و انس خواهد بود.
تقيّه يكى از اصولى ترين سپرهايى است كه شيعه در پناه آن خود را در دوران هاى سياه استبداد اموى و عباسى نگاه داشت، چنانكه امام باقر عليه السّلام از پدر بزرگوارش نقل كردند كه فرمود: انّ التقية من دينى و دين آبائى و لا دين لمن لا تقية له. «2»
تقيه دين من و دين پدران من است، كسى كه تقيه ندارد دين ندارد.
در مورد ادعاى امامت در خاندان اهل بيت، ادله و شواهد تاريخى زيادى به طور وضوح دلالت بر آن دارد و اين مسأله براى اغلب مردم روشن بوده و همه مى دانستند كه امامان شيعه امامت را حق منحصر به فرد خود مى دانند. امام باقر عليه السّلام و ساير امامان بر بطلان كار خلفاى حاكم و عدم مشروعيت آنها تأكيد داشتند و لزوم برقرارى امامت راستين در جامعه اسلامى را براى مردم مطرح مى فرمودند:
و كذلك يا محمد (بن مسلم!) من أصبح من هذه الامّة لا إمام له من اللّه عزّ و جلّ ظاهر عادل أصبح ضالا تائها و ان مات على هذه الحالة مات ميتة كفر و نفاق و اعلم يا محمد! إنّ أئمّة الجور و اتّباعهم لمعزولون عن دين الله، قد ضلّوا و أضلّوا فأعمالهم التى يعملونها كرماد اشتدّت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون ممّا كسبوا على شىء ذلك هو الضّلال البعيد. «3»
هم چنين اى محمد (بن مسلم) هر كس از اين امت، بدون امامى آشكار و عادل و منصوب از جانب خدا، به سر برد، گمراه شده و به حيرت مى افتد و اگر در اين حال بميرد در حال كفر و نفاق مرده است. اى محمد سردمداران جور و ستم و پيروانشان از دين خدا منحرف شده و خود به ضلالت افتاده و ديگران را به راه ضلالت مى كشانند و كارهايى كه انجام مى دهند به خاكسترى مى ماند كه در روز طوفانى بادى شديد بر آن وزيده باشد و از آنچه انجام داده اند چيزى دستگيرشان نمى شود و اين جز گمراهى دور كننده از حق چيز ديگرى نيست.
(1). الاختصاص، ص 261
(2). دعائم الاسلام، ج 1، ص 95
(3). الكافى، ج 1، ص 184- 183
نتيجه طبيعى اين كلمات سوق دادن مردم به اهل بيت و روشن ساختن آنها نسبت به جور و ستم واليان و حاكمان بر مردم بود. تكيه هاى مكرر امام بر اين كه ولايت در كنار نماز و روزه و حج و زكات، پنج حكم اساسى اسلام مى باشد بر همين اساس بود، چنانكه در دنباله حديث به منظور تأكيد بر امر ولايت مى فرمايد:
و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية، فأخذ الناس بأربع و تركوا الولاية. «1» خدا مردم را به چيزى فرا نخوانده كه به پايه ولايت برسد، با اين حال مردم چهار تا را گرفتند و ولايت را رها كردند.
روايت شده كه روزى امام باقر عليه السّلام بر هشام بن عبد الملك وارد شد و به او به عنوان خليفه و امير المؤمنين سلام نكرد. هشام ناراحت شد و به مردمى كه در اطرافش بودند دستور داد تا امام را سرزنش كنند، پس از آن هشام به امام گفت:
لا يزال الرجل منكم شقّ عصا المسلمين و دعا الى نفسه. در هر زمانى يكى از شما ميان مسلمانان اختلاف افكنى كرده و مردم را به سوى خود فرا خوانده است. پس از آن به توبيخ امام پرداخت و مردم را امر به سرزنش او كرد. در اين حال امام رو به مردم كرده، فرمود:
ايّها الناس! أين تذهبون و أين يراد بكم؟ بنا هدى الله اوّلكم و بنا ختم آخركم، فإن يكن لكم ملك معجل، فانّ لنا ملك مؤجّلا و ليس بعد ملكنا ملك، لأنّا أهل بيت العاقبة، يقول اللّه: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»*.
مردم كجا مى رويد، به كجا رانده مى شويد، شما در آغاز به وسيله ما اهل بيت هدايت شديد و سرانجام كار شما نيز با ما پايان مى پذيرد. اگر شما زودتر زمام امور را در دست گرفتيد. در پايان كار اداره امّت اسلامى و امور آن به دست ما خواهد بود، براى اين كه ما خانوادهاى هستيم كه عاقبت با آنان است، خدا مى فرمايد: «عاقبت كار از آن پرهيزگاران است».
هشام دستور بازداشت امام را صادر كرد. كسانى كه در زندان با آن حضرت بودند تحت تأثير قرار گرفتند و شيفته وى شدند. وقتى هشام از اين موضوع آگاه شد، گفت حضرت را به مدينه بازگردانند. «2»
(1). الكافى، ج 1، ص 183
(2). الكافى، ج 1، ص 478؛ المناقب، ج 2، ص 280
در دوران امام باقر عليه السّلام حكام اموى نسبت به اهل بيت سخت گيرى مى كردند و اين سخت گيرى به دليل ادعاى امامت و زعامت دينى- سياسى آنها بود كه امويان را غاصب مى دانستند. بنا به گزارش تاريخ- كه صحت و سقم آن چندان هم به صورت دقيق و روشن معلوم نيست- از خلفاى اموى تنها عمر بن عبد العزيز بود كه به طور نسبى برخوردى ملايم با اهل بيت داشت. به همين دليل، اهل سنت از امام باقر عليه السّلام درباره او روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: عمر بن عبد العزيز نجيب بنى اميه. «1»
عمر بن عبد العزيز نجيب بنى اميه است.
هم چنين در منابع شيعه آمده، عمر بن عبد العزيز، سهم اهل بيت را از بيت المال به آنان مى پرداخت «2» و فدك را نيز به بنى هاشم بازگرداند. «3» در خبرى آمده است كه زمانى امام باقر عليه السّلام بر عمر بن عبد العزيز وارد گرديد. عمر از وى خواست تا او را نصيحت كند. حضرت فرمود: توصيه من آن است كه مسلمانان كوچك را فرزند خود بدانى، متوسطان آنان را برادر و بزرگانشان را پدر. به فرزندت رحم كن، به برادرت كمك كن و به پدرت نيكى. «4»
در دوران اموى بيشترين فشارها از ناحيه هشام بن عبد الملك به اهل بيت وارد مى شد و كلمات تند و ناسزاهاى او بود كه زيد بن على را در كوفه (به سال 122) به قيام عليه او واداشت. در ملاقاتى كه ميان هشام و زيد روى داد، هشام حتى ابو جعفر محمد بن على عليه السّلام را مورد اهانت قرار داد و با استهزاء و ايذاگرى خاص اموى، امام را كه باقر لقب داشت «بقره» ناميد. زيد كه از برخورد بىادبانه او ناراحت شده بود گفت:
سمّاه رسول الله صلّى اللّه عليه و آله الباقر و أنت تسميه البقرة، لشدّ ما اختلفتما و لتخالفنّه فى الآخره كما خالفته فى الدنيا فيرد الجنّة و ترد النار؛ «5» رسول خدا او را باقر ناميد ولى تو بقره مىنامى، اختلاف تو با رسول خدا بسيار است. در آخرت نيز با آن حضرت مخالفت مى كنى، هم چنان كه در دنيا مخالفت كردى. آن زمان او داخل بهشت و تو داخل آتش خواهى شد. در حضور هشام، شخصى مسيحى، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را دشنام داد و او هيچ واكنشى
(1). تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 119
(2). قرب الاسناد، ص 172
(3). الخصال، ج 1، ص 51 و نك: امالى طوسى، ص 80؛ تاريخ الخلفاء، ص 232
(4). بهجة المجالس، ج 3، ص 250؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 23، ص 77
(5). ابن ابى الحديد، ج 7، ص 132؛ نك: عمدة الطالب، ص 194
از خود نشان نداد كه بعدها زيد روى همين مسأله حساسيت عجيبى از خود نشان مى داد. چنانكه گفته شده، اين برخوردها انگيزه اصلى و مهم قيام زيد بر ضد حكومت اموى بود كه حقا سرآغاز پيدايش قيام هاى متوالى در سرزمين پهناور اسلام به ويژه نواحى شرقى و ايران بر عليه اموي ها گرديد.
چنان كه در منابع شيعه آمده، امام باقر عليه السّلام همراه فرزندش امام صادق عليه السّلام به شام فرا خوانده شد تا در آنجا تحقير شده و در نتيجه، فكر حكومت و مخالفت را از سر بيرون كنند. امام صادق عليه السّلام اين جريان را در روايتى طولانى نقل كرده كه ذيلا بخش هايى از آن را از زبان راوى نقل مى كنيم.
سالى هشام براى انجام مناسك حج به مكّه آمده بود و امام باقر و امام صادق عليه السّلام نيز در آن سال در مكه تشريف داشتند. امام صادق عليه السّلام ضمن جملاتى- كه حاكى از برترى بنى هاشم بر اموي ها بود- فرمود:
الحمد للّه الذي بعث محمّدا بالحق نبيا و أكرمنا به، فنحن صفوة الله على خلقه و خيرته على عباده و خلفاءه، فالسّعيد من اتّبعنا و الشّقىّ من عادانا و خالفنا.
سپاس خدايى را كه حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله را به پيامبرى برگزيد و ما را به وسيله او مورد احترام و تكريم قرار داد. پس ما برگزيدگان خدا از ميان مخلوق او و خلفاى منصوب از جانب او هستيم. خوشبخت كسى است كه از ما پيروى نمايد و بدبخت كسى است كه ما را دشمن داشته و با ما مخالفت كند.
اين خبر به هشام رسيد و او تا دمشق سكوت اختيار كرد و در اين مورد چيزى بر زبان نياورد. پس از آن كه وارد دمشق شد، پيكى به سوى حاكم مدينه فرستاد و از او خواست تا امام باقر و امام صادق عليهما السّلام را به شام بفرستند. اين دو امام راهى شام شدند.
هشام به منظور تحقير، سه روز معطل كرد و روز چهارم آنان را پذيرفت. در آن مجلس كه رجال فراوان و شخصيت هايى از قريش حضور داشتند، از امام باقر عليه السّلام- كه سنّى از ايشان گذشته بود- خواست تا در مسابقه تيراندازى شركت نمايد. ابتدا امام به بهانه پيرى از قبول آن استنكاف ورزيد. اما هشام بر خواسته خود پافشارى مى كرد.
امام ناچار كمان به دست گرفته و تير اول را به هدف نشانيد و تيرهاى بعدى را يكى پس از ديگرى تا نه تير بر هم دوخت.
هشام كه دچار شگفتى شديدى شده بود چنين گفت: ما ظننت انّ فى الأرض أحد يرمى مثل هذا الرّامى؛ گمان نمى كنم در روى زمين كسى بتواند بهتر از اين تيراندازى بكند. سپس با پيش كشيدن قرابت نسبى ميان بنى هاشم و بنى اميه خواست اين دو خانواده را از نظر حيثيت مساوى قلمداد كند. امام باقر عليه السّلام تأكيد فرمودند كه البته خانواده هاى ديگر فاقد كمالات معنوى و فضايل موجود در اهل بيت هستند.
هشام در ادامه سخنانش تصور و اعتقاد شيعيان در مورد امير مؤمنان عليه السّلام را به باد مسخره گرفت و گفت: على مدعى علم غيب بود، در حالى كه خدا هيچ كس را بر آن آگاه نساخته است. امام در جواب اشاره به انتشار معارف قرآن و علوم پيامبر توسط امير مؤمنان عليه السّلام كرد. سرانجام هشام دستور آزادى آنان و بازگشت شان به مدينه را صادر كرد. در اين بين ميان رهبانان و كشيشان مسيحى مقيم شام و امام باقر عليه السّلام مصاحبهاى برقرار شد كه مصادر حديثى، آن را به طور مفصل نقل كرده اند. پس از آن بود كه هشام دستور داد امام هر چه زودتر دمشق را ترك فرمايند تا مبادا مردم شام تحت تأثير دانش حضرت قرار گيرند. بلافاصله نامه اى به فرماندار مدينه فرستاده و ضمن آن در مورد امام باقر و صادق عليهما السّلام چنين نوشت: «اين دو پسر ابو تراب كه به قصد مدينه از شام راه افتاده اند، ساحر بوده و به دروغ اظهار اسلام مى كنند؛ زيرا آنان تحت تأثير رهبانان مسيحى قرار گرفته و به نصارا گرايش پيدا كردهاند. من به خاطر قرابتى كه با آنان دارم از آزارشان خوددارى كردم، وقتى كه آنها به مدينه آمدند به مردم بگو:
من از كسانى كه با آنان معامله كرده و يا مصافحه كنند و بر آنان سلام دهند ذمّه ام را برىء مى دانم؛ زيرا آنان از اسلام منحرف شده اند». مردم تحت تأثير اين فرمان قرار گرفته و اهانت هايى به حضرت روا داشتند، ولى امام به نصيحت آنها پرداخت و از عذاب الهى بيمشان داد تا سرانجام دست از اهانت برداشتند. «1»
روايت فوق حاكى از حيله هشام به منظور مسخ چهره اهل بيت و اصرار امامان شيعه در تبيين موقعيت والاى اهل بيت بر ديگران است.
(1). دلائل الامامه، ص 104؛ امان الاخطار، ص 52؛ بحار الانوار، ج 46، ص 306؛ نك: تفسير على بن ابراهيم قمى، ص 88؛ مناقب آل ابى طالب، ج 63، ص 334 و 348
ماخذ: حيات فكري وسياسي ائمه(ع) ، رسول جعفريان ، صفحه 285 تا 327 ، نشر انصاريان ، سال 1381 قم