تاريخ انتشار: 06 اسفند 1394 ساعت 18:59:00
شكايت از روزگار

مفضل بن قيس، سخت در فشار زندگي واقع شده بود. فقر و تنگدستي قرض و مخارج زندگي او را آزار مي داد. يك روز در محضر امام صادق، لب به شكايت گشود و بيچارگيهاي خود را مو به مو تشريح كرد:
(فلان مبلغ قرض دارم، نمي دانم چه جور ادا كنم، فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدي ندارم، بيچاره شدم، متحيرم، گيج شده ام، به هر در بازي مي روم به رويم بسته مي شود ‌ )
در آخر از امام تقاضا كرد در باره اش دعايي بفرمايد و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فرو بسته او بگشايد.
امام صادق به كنيزكي كه آنجا بود فرمود: (برو آن كيسه اشرفي كه منصور براي ما فرستاده بياور)
كنيزك رفت و فورا كيسه اشرفي را حاضر كرد. آنگاه به مفضل بن قيس فرمود:
(در اين كيسه چهارصد دينار است و كمكي است براي زندگي تو).
مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم اين نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.
(بسيار خوب! دعا هم مي كنم. اما اين نكته را به تو بگويم، هرگز سختي ها و بيچارگي هاي خود را براي مردم تشريح نكن، اولين اثرش اين است كه وانمود مي شود تو در ميدان زندگي زمين خورده اي و از روزگار شكست يافته اي. در نظرها كوچك مي شوي، شخصيت و احترام از ميان مي رود).

*داستان راستان، شهید مطهری

  تعداد بازديدها: 1788
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=70212
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.