جلوه ی دنیا که تا اینک ، پسندِ ما نشد
در طریقِ همرهی ، وفقِ روندِ ما نشد
عاشقی سرگشته و آواره ی کویش شدیم
این چه معشوقی است ، لختی آزمندِ ما نشد
با دوصد ترفند و با هر آنچه بودم در توان
صیدِ دام و بندیِ بسطِ کمندِ ما نشد
قهر می کرد و ذلیلانه به دنبالش دوان
در دلش تا آب گردد حبّه قندِ ما نشد
شوقِ وصلش بی امان بر آب و آتش می زدیم
لامُروّت لحظه ای هم ، پایبندِ ما نشد
در هوای کامیابی ، دل به دریا داده ایم
حاصلش روزی خوش از بختِ بلندِ ما نشد
عامل و همدستِ خیلِ مشکلاتِ روزگار
ای عجب ، حاضر به رفعِ چون و چندِ ما نشد
جانمان را همچنان کاهی ، به هر سویی فکند
جرحیِ یک زخم اندک ، از گزندِ ما نشد
گُرده ی ما زیر بارش خم شد و رخسار زرد
بی فتوّت قدرِ یک آنی ، سمندِ ما نشد
ای مهاجر، شکوه کم کن، تا در آن سویِ دگر
فاش گویی کان جهان، جز ریشخندِ ما نشد
*قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم «الدنیا سجن المومن و جنة الکافر»
دنیا زندان مومن و بهشت کافر است
*قال علی علیه السلام «الدنیا دار بالبلاء محفوفه»
دنیا خانه ای است که در و دیوار آن را بلا و گرفتاری فرا گرفته است
1392/9/10 - تهران
برگرفته از کتاب: آب و آتش