اگر از این فضولی ها کنی با بیل سرت را خرد می کنم! مرحوم میرزای قمی که در همین قم بود خیلی مورد ارادت مردم بود گویی که مردم او را می پرستیدند.
یکی از این رعیتها و زارعها که دیگر فدوی میرزا بود، آرزو می کرد که روزی میرزا پا به خانه او بگذارد. روزی میرزا به کلبه او رفت. میرزا می خواست او را امتحان کند. به او گفت آیا اگر من فرمان بدهم که تو همه مزرعه ات را به فلان کس بده می دهی؟ گفت: به روی چشم، هرچه بگویید اطاعت می کنم. میرزا کم کم حرف را کشید به اینکه اگر من بگویم زنت را طلاق بده می دهی؟ گفت: هرچه شما امر بفرمایید. گفت اگر بگویم این فرزندت را به کلی طرد کن آیا این کار را می کنی؟ گفت: هرچه شما امر کنید.
میرزا گفت: اگر من به تو بگویم اصلًا خدایی نیست و دین هم دروغ است چه می گویی؟! مرد روستایی یکدفعه برافروخته شد و گفت: اگر از این فضولی ها کنی با همین بیل سرت را خرد می کنم!
او در عقیده خودش آنقدر راسخ است که اگر همان کسی که حاضر است به فرمان او از زن و بچه و مال و هرچه که دارد دست بکشد به او بگوید از این اعتقاد، خودت را تخلیه کن، با بیل می زند و سر او را خرد می کند.
شهید مطهری، درس های اسفار، ج1، ص159
|