به قلم: ف.پ
بار اول نبود! اربعین هم دعوت و به زیارتشان نائل آمده بودم... اما حال و هوای دو دیدار خیلی متفاوت بود...چند روز پیش از اربعینی که گذشت در طی تماسی از جانب نماینده محترم نهاد رهبری دانشگاه محل تحصیلم برای حضور در مراسم دیدار و افطاری بیت رهبری دعوت شده بودم. اما این بار هم دعوت متفاوت بود،هم محفل...
ساعت از 3 بعد از ظهر که می گذشت خیابان های اطراف بیت دیدنی بود،دانشجویانی که هر کدام نماینده ای از چند صد نفر دانشجوی دیگر از سراسر کشور گرد هم می آمدند تا شبی را در کنار رهبرشان گذرانده و از دغدغه ها و وضعیت موجود سخن به میان آورند.
هر چند قرار بر این بود دیدار در ساعت 6 عصر آغاز شود اما بیش از دو ساعت پیش از شروع مراسم فرزندان انقلابی آقا آرام آرام گرد هم آمده بودند و لحظه شماری می کردند.
هر یک از نقطه ای از سرزمینم به آنجا آمده بودند اما انگار همه یکدیگر را می شناختیم.صمیمیت موج میزد، از عطش ناشی از گرمای هوا در روز بیستم ماه مبارک رمضان کسی دم نمی زد و فقط در ظاهر لبان خشک دوستان نمایان بود و دلی بی قرار برای دیدار...
ساعت که به 18 نزدیک شد و مجری برنامه حضور حضرت آقا را اعلام کرد صدای موج دوستداران و شعارها رساتر می شد.
در پی استقبال و حضور از پدر ایران زمین یک صدا سرودی خواندیم که در بند بندش حرف های دانشجویان نهفته بود و حضرت آقا سراپاگوش...
پس از قرائت قرآن کریم،آقا به مانند پدری مهربان اعلام کردند که گوش و دل می سپارند به صحبت های فرزندانشان...
از اقامه نماز به امامت رهبری و پس از آن افطار ساده و گلیم زیر پایمان بدون اغراق همین بس که در تمام لحظات افطار سیمای امام عزیزم خمینی کبیر (ره) پیش روی چشمانم بود...و حسرت بود و حسرت بود و حسرت که هنوز چقدر فاصله دارم تا شناخت ایشان...
جو حاصل نه تنها کسل کننده نبود بلکه پویایی و انرژی در آن موج می زد
و من هر از گاهی از خود می پرسم آیا مسئولین امر پاسخ این صداقت، صمیمیت، عشق و از همه این ها گذشته دغدغه های مقام معظم رهبری و جوانان را تا چه میزان خواهند داد؟