به قلم: لیلا صادق زاده
بگذار به مشق عاشقي پدر بخوانيمتان كه الحق پدر بودن تنها با شما اعتبار ميگيرد و به غير او هيچ.
پدر، اين روزها هنگامه غروب و جمعه عصرها كه ميشود دلمان برايتان تنگ ميشود و اين دلتنگي است كه شما را به خاطرمان ميآورد. آنقدر سرگرم شدهايم كه حصار غفلت را نديدهايم و گويي دست و پا زدن در باتلاق گناه را حس نكردهايم كه اين دوري چنين هستيمان را زار كرده است.
پدر، شرمندگيمان چه سود كه شرمندگي عادتمان شده بيآنكه ...
عادتمان شده ...
عوض غفلتهايمان شما گريان باشيد
عوض تمام بدحسابيهايمان به استغفار حسابمان را شما پر كنيد تا غرق نشويم
عوض تمام بيمعرفتيهايمان به دعا شما خريدار آبروهايمان شويد.
اين چه رسمي است كه ...
نگاه خود را حفظ نميكنيم از آنچه نهي شدهايم آنگاه اشك ميريزيم كه اي آفتاب هستي از پس ابرهاي غيبت به ظهور بيرون آي؟!!
يا كه در جمع دوستان، ديگري را تمسخر كرده و بعد صدايش ميزنيم كه يا صاحب الزمان؟!!
با اينكه ميدانيم قدمهاي پدر از ميهمانيهاي گناه و غيبت رنجور است اما با موج غافلان همراه مي شويم به خيال ديدارش، كه زهي خيال باطل!!!
چه زيبا به يمن روز ولادتش جشن گرفتيم آغاز زندگيمان را اما سوار بر گناهان فرسنگها از او فاصله گرفتيم كه نه فقط به اين بهاء بلكه ... .
آيا با خود انديشيديم كه ...
تا به حال چند شب در فراغش گريستيم و صبحها با نامش برخاستيم
چندبار براي تسكين اشكهايش نمازهايمان را اول وقت خوانديم
چند بار عطر نام و ذكرش را در نمازمان با ياد خداوند و حضور قلب عجين كردهايم
چند بار به حكم عشق در صلواتمان براي آمدنش دعا كردهايم
چند بار خواستيم تا به خود بياييم و التيام باشيم نه نمك ...
كاش كاش كاش ... .
اما با همه گفتهها و ناگفتههايمان ايمان داريم به گفتههاي من صارت به أرض خراسان كه ميفرمايند: « الامام... الوالد الشفيق... » امام براي تو بسان پدر مهربان است پدري كه چون كوه با صلابت پشت تو ايستاده و تمام تكيهگاه توست. پس پناه فرزند جز آغوش پدر كدامين كس؟؟
و اين تنها آرزويمان باشد به طول تمام عمرها و سالها كه ناممان ميان دستان دلش نيمه شبها بر زبانش جاري شود.
و ما هر روز صبح را با سلامي به نامش آغاز ميكنيم و با اللهم إني اجدد عهد ميبنديم تا يادمان بماند كه اين بيعت تعهدي دارد زمينهاي براي آن ظهور سبز مسيحيايياش.
السلام عليك يابقية الله في أرضه