مثنوی "نصر نصرالله " سروده ی علی اکبر پورسلطان (مهاجر) تقدیم به سید حسن نصرالله و رزمندگان قهرمان حزب الله لبنان
بنازم همّت اسلامیان را
نگون کردند کاخ سامیان را
اگر بیدادِ غاصب کوسِ جنگ است
سکوت اُمّت آزاده ننگ است
ندارد دولتِ صهیون ترحّم
نمی فهمد حریم و حق مردم
نباشد نیش عقرب از ره کین
بُود خُلق و مرام و مسلکش این
بپا خیزید گاهِ کارزار است
تمام خاک لبنان لاله زار است
عروس شرق را آتش کشیدند
سریر پاکِ حُرمت را دریدند
قبولِ خواری و خفّت گناه است
چو بنشینید فرداتان تباه است
ذلیلی با مسلمانی غریب است
مسلمان را سلحشوری نصیب است
مسلمان! بشکن این دیوار غم را
هجوم بی مهابای ستم را
امیرانِ عرب! بیدار یا خواب
چو موسی، طفل تان افتاده در آب
شکستی را که در شش روز خوردید
مبادا! تا به یوم الحشر مُردید
کنون صبحِ قصاص و انتقام است
طلوعِ محو بدنامی ز نام است
طرفداری ز دشمن بی حیایی است
به جانِ اُمّت قرآن بلایی است
الا سرها چو کبکان در دل برف
دگر تا کی فقط حرف و فقط حرف
اگر عِرقِ مسلمانی ندارید
حکومت را به دینداران سپارید
در این خونین نبردِ حق و باطل
چرا بیتوته در دامانِ قاتل
ز دشمن هر چه پیش آید عجب نیست
خصوصا اینکه با اصل و نصب نیست
چرا گفتی چه حاجت بر سلاح است
کلامت بس خطا و اشتباه است
مگو در گیر و دارِ صحنه ی جنگ
بزن بر توپ و تانک دشمنان سنگ
دگر تا کی نبرد مُشت و فولاد
شرر باید به قلب ظلم و بیداد
ز مکر همگنان مُردن روا نیست
هلاهل بهر درمان و دوا نیست
درنگی کن قباحت دارد این کار
که دیده شیرِ نر در دامِ کفتار
چنان بنما دو روزِ عمر فانی
اسیر و بندیِ وجدان نمانی
چرا بر دادِ لبنان دادرس نیست
سراغی هم ز آهنگ جرس نیست
بپا خیزید دشمن حیله باز است
خروشِ حیدری تان چاره ساز است
عرب گفتی؟ مگر (سیّد) عرب نیست
به قصدِ مجدتان در سوز و تب نیست
(حسن) فریاد و حزب الله کوه است
به اذن الله همین فتح الفتوح است
زمانِ نصرِ (نصرالله) کنون است
جوابی عاقلانه بر جنون است
شهادت مظهرِ فوزی عظیم است
ز لبنان راهِ جنّت مستقیم است
تجاوزگر هراس از مرگ دارد
به جانش رقص صدها برگ دارد
مسلمان! وحشیِ زخمی به دام است
رها گردد چو گرگی بی لجام است
مسلمان! بشکن این دیوارِ غم را
بنای سست و لرزانِ ستم را
مسلمان هر دیاری خانه سازد
عدو جان در برد ویرانه سازد
ز حزب الله دمادم در هراسند
به هر الله اکبر جان ببازند
دلا بیت المقدّس در حصار است
غمِ جانسوزِ تلخِ روزگار است
بگو تکبیرها از عمق جانت
نیفتد ذکرِ تسبیح از زبانت
همی سعدی علیه الرحمه این گفت
بر او باید هزاران آفرین گفت
ترحّم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بُود بر گوسفندان
بگو تا کی فلسطینی بمیرد؟!
چه کس باید تقاصش را بگیرد؟
امیدی هم به اجلاس ملل نیست
در آن کندو نشانی از عسل نیست
همین قومی که گوساله پرستند
ندیدی عهدِ موسی را شکستند؟
تمامِ قولِ این فرقه چرند است
کجا بر اصل و آیین پایبند است
کنون وقتِ شکارِ کرکسان است
نویدِ شستشوی آسمان است
ستم کاران به خوف و اضطرابند
چگونه منزلِ قصبی بخوابند
نفیرِ قدرتِ دشمن دروغ است
صدای عوعویی در کام بوق است
امیدش گشته امریکای خونخوار
همان عصیانگرِ رسوای مکّار
اگر ما بنده ی خوبِ خداییم
به حکم جنگ با ظالم رضاییم
یهودی و مسیحی و مسلمان!
بگیرند از تجاوزگر گریبان
بهانه هر چه باشد حرفِ مفت است
نخیزد گر چه وجدانی که خفته است
برادر خاکِ لبنان کربلا شد
تمامِ مکرِ شیطان برملا شد
بیا تا ریسمانِ حق بگیریم
توان از قادرِ مطلق بگیریم
رسول الله(ص) مدد کن زاده ات را
روان کن لشکرِ آماده ات را
علی(ع) جان ذوالفقارت را عیان کن
به کامِ تلخِ صهیون نوشِ جان کن
قسم بر خونِ مظلومانِ خفته
مهاجر سطری از دفتر نگفته
این مثنوی در آغازین روزهای نبرد 33 روزه سروده و به عنوان برگ سبزی جهت حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید حسن نصرالله ارسال گردید.
|