«اين مطلب جاى ترديد نيست كه مسلمين دوران عظمت و افتخار اعجاب آورى را پشت سر گذاشتهاند، نه از آن جهت كه در برههاى از زمان حكمران جهان بودهاند و به قول مرحوم اديب الممالك فراهانى «از پادشهان باج و از دريا امواج گرفتهاند»- زيرا جهان حكمرانان و فاتحان بسيارى به خود ديده است كه چند صباحى به زور خود را بر ديگران تحميل كردهاند و طولى نكشيده كه مانند كف روى آب محو و نابود شدهاند- بلكه از آن جهت كه نهضت و تحوّلى در پهنه گيتى به وجود آوردند و تمدّنى عظيم و با شكوه بنا كردند كه چندين قرن ادامه يافت و مشعلدار بشر بود؛ اكنون نيز يكى از حلقات درخشان تمدّن بشر به شمار مىرود و تاريخ تمدّن به داشتن آن به خود مىبالد. مسلمين چندين قرن در علوم و صنايع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالى اجتماعى بر همه جهانيان تفوّق داشتند و ديگران از خرمن فيض آنها توشه مىگرفتند.
تمدّن عظيم و حيرت انگيز جديد اروپايى كه چشمها را خيره و عقلها را حيران كرده است و امروز بر سراسر جهان سيطره دارد، به اقرار و اعتراف محقّقين بىغرض غربى، بيش از هر چيز ديگر از تمدّن با شكوه اسلامى مايه گرفته است.
گوستاولوبون مىگويد:
«بعضيها [از اروپاييان] عار دارند كه اقرار كنند كه يك قوم كافر و ملحدى [يعنى مسلمانان] سبب شده اروپاى مسيحى از حال توحّش و جهالت خارج گردد، و لذا آن را مكتوم نگاه مىدارند، ولى اين نظر به درجهاى بىاساس و تأسّف آور است كه به آسانى مىتوان آن را ردّ نمود ... نفوذ اخلاقى همين اعراب زاييده اسلام، آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زبر نمودند، داخل در طريق آدميّت نمود و نيز نفوذ عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را كه از آن بكلّى بىخبر بودند به روى آنها باز كرد و تا ششصد سال استاد ما اروپاييان بودند».
ويل دورانت در تاريخ تمدّن مىگويد:
«پيدايش و اضمحلال تمدّن اسلامى از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام طىّ پنج قرن، از سال 81 هجرى تا 597 هجرى، از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح زندگانى و قوانين منصفانه انسانى و تساهل دينى [احترام به عقايد و افكار ديگران] و ادبيّات و تحقيق علمى و علوم و طبّ و فلسفه پيشاهنگ جهان بود».
هم او مىگويد:
«دنياى اسلام در جهان مسيحى نفوذهاى گونهگون داشت. اروپا از ديار اسلام غذاها و شربتها و دارو و درمان و اسلحه و نشانهاى خانوادگى، سليقه و ذوق هنرى، ابزار و رسوم صنعت و تجارت، قوانين و رسوم دريانوردى را فرا گرفت و غالبا لغات آن را نيز از مسلمانان اقتباس كرد ... علماى عرب [مسلمان] رياضيات و طبيعيات و شيمى و هيأت و طبّ يونان را حفظ كردند و به كمال رسانيدند و ميراث يونان را كه بسيار غنىتر شده بود، به اروپا انتقال دادند ... فيلسوفان عرب [مسلمان] مؤلّفات ارسطو را براى اروپاى مسيحى حفظ و ضمنا تحريف كردند. ابن سينا و ابن رشد از مشرق بر فلاسفه مدرسى اروپا پرتو افكندند و صلاحيّتشان چون يونانيان مورد اعتماد بود ... اين نفوذ [اسلامى] از راه بازرگانى و جنگهاى صليبى و ترجمه هزاران كتاب از عربى به لاتين و مسافرتهاى دانشورانى از قبيل گربرت و مايكل اسكات و ادلارد باثى به اندلس اسلامى انجام گرفت».
و هم او مىگويد:
«تنها به دورانهاى طلايى تاريخ، يك جامعه مىتوانسته است در مدّتى كوتاه اين همه مردان معروف در زمينه سياست و تعليم و ادبيّات و لغت و جغرافيا و تاريخ و رياضيات و هيأت و شيمى و فلسفه و طبّ و مانند آنها كه در چهار قرن اسلام، از هارون الرّشيد تا ابن رشد بودهاند، به وجود آورد. قسمتى از اين فعاليّت درخشان از ميراث يونان مايه گرفت؛ امّا قسمت اعظم آن، بخصوص در سياست و شعر و هنر، ابتكارات گرانبها بود».
قدر مسلّم اين است كه پديدهاى درخشان و چراغى نورافشان به نام تمدّن اسلامى قرنها در جهان وجود داشته و سپس اين پديده نابود و اين چراغ خاموش شده است، و امروز مسلمانان با مقايسه با بسيارى از ملل جهان و مقايسه با گذشته پر افتخار خودشان در حال انحطاط و تأخّر رقّتبارى بسر مىبرند.
طبعاً اين پرسش پيش مىآيد كه چطور شد مسلمانان پس از آن همه پيشروى و ترقّى در علوم و معارف و صنايع و نظامات، به قهقرا برگشتند؟ مسؤول اين انحطاط و سير قهقرايى چيست و كيست؟ آيا افراد يا اقوام يا جريانات خاصّى سبب شدند كه مسلمين از مسير اصلى خود كه به سوى ترقّى و تكامل بود، منحرف شوند، و يا عامل خاصّى كه مسلمين را برخلاف انتظار از مسير خود منحرف كند رخ نداده است بلكه مقتضاى طبيعت زمان اين است كه هر قومى فقط دوره محدود و معيّنى از ترقّى و تعالى را طى كنند و سپس راه فنا و زوال و انحطاط را بپيمايند؟
اگر عامل خاصّى سبب انحراف و انحطاط مسلمين شده است، آن عامل چيست؟ آيا خود اسلام را بايد مسؤول انحطاط مسلمين شناخت- آن چنان كه بسيارى از غربيان (نه همه) كه احيانا گرفتار تعصّب مسيحى هستند و يا بالاتر، مأموريّت استعمارى دارند، ادّعا مىكنند- يا اسلام از اين مسؤليّت مبرّاست، و مسلمانان خود مسؤول اين انحطاط مىباشند، و يا نه به اسلام مربوط است و نه به مسلمانان؛ علّت اين انحطاط، ملل و اقوام غير مسلماناند كه در طول تاريخ چهارده قرنى اسلام، به انحاى مختلف، با مسلمانان سر و كار داشتهاند؟ پاسخ به اين پرسش، كار سادهاى نيست؛ يك رشته مباحث نسبتا طولانى بايد پيش كشيده شود و در هر يك از آنها با اسلوب علمى تحقيق كافى به عمل آيد.»
مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى ، جلد1 ، انسان وسرنوشت ، صفحه 345 تا 350
(استفاده از اين مطلب بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)