داستانک / ادای تکلیف گنجشکی به آتش نزدیک می شد و برمی گشت،
پرسیدند چه می کنی؟
گفت: در این نزدیکی چشمه ای هست و من نوکم را پر آب می کنم و روی آتش می ریزم
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که می آوری بسیار زیاد است و این کار تو بی فایده
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما هنگامی که خداوند پرسید: زمانی که دوستت در آتش می سوخت چه کردی؟ پاسخ می دهم هر آنچه از من برمی آمد...
|