غمی امشب به قلبم می زند چنگ
نوای چاوشی، سازی بدآهنگ
منادی می سراید با دلی تنگ
به بالای سیاهی آمده رنگ
قلندر می کند فریاد و ماتم
دلا درمان ندارد داغ خاتم* (ص)
غروبی فائق آمد بر حیاتم
چه شد آن ساحلِ سبز نجاتم
گریبان چاک و بس آشفته حالم
منِ دل سوته بر بام ملالم
چنان سرگشتگان در قیل و قالم
چه گویم اشک می بندد مجالم
خدایا در درون دلشوره دارم
ز هجرانش زمستان شد بهارم
سیه شد زین مصیبت روزگارم
و من تا روز محشر سوگوارم
غریو جورِ مهجوری چه سازد
چو سوزی سینه ام را می گدازد
روا باشد اگر دل جان ببازد
که تندر گونه ام را می نوازد
ردای زاری و شیون چه حاصل
فراق مصطفی افتاده در دل
قضا، شوریدگان را گشته شامل
وداع با مظهر ایمان کامل
نبی*، ای مظهر یکتاپرستی
سبوی جانفزای شور و مستی
نماد برترین مخلوق هستی
چه آرام از سیاهی دیده بستی
عروج رحمه للعالمین* است
کدامین هجر یارب اینچنین است
محمّد* مقتدایی بی قرین است
نصیر* و سرورِ والای دین است
بشیرِ* قل هو الله احد کو
حبیب و عشقِ اللهُ صمد کو
فروغ گلشن هر نیک و بد کو
مدجویان، بلندای ممد کو
همان شاهد* که مشهودش خدا بود
ز کردارش سری از سر جدا بود
وجودش در دو عالم کیمیا بود
مرامش عاری از کبر و ریا بود
همان برهان* که فریادش نماز است
به هر ذکرش هزاران رمز و راز است
طریق مکتبش آینده ساز است
حنیف* حق ز مردم بی نیاز است
همان طه* که سالار بهشت است
مسیرش رهگشای سرنوشت است
نبوّت فخرِ نیکوی سرشت است
بنای خانه اش از لیف و خشت است
همان احمد*، که وصفش بیشمار است
به جمع اولیاء اوجِ وقار است
مبین* و ضامن لیل النهار است
دَمِ شب زنده داران را نگار است
همان اُمّی* که نامی و شهید* است
رحیم* و نجمِ* زیبای وحید است
کریم* و بی پناهان را نوید است
رسول الله* و مصباحِ* مجید است
همان یس* که رمز کردگار است
کلید رهگشای آن دیار است
رحیلش بی قرار و جان نثار است
قیامش تا قیامت ماندگار است
همان صاحب* که از صاحب خبر داد
نشان از پیشوای مستمر داد
به عالم وعده ی صبحی دگر داد
نهالش از همان اول ثمر داد
همان طیّب* اگر معصوم و پاک است
ولکن همچو ما از خشتِ خاک است
ز ظلم بر ضعیفان بیمناک است
همه هستی ز فضلش تابناک است
همان هادیِ* مصباح هدایت
سبیل قلّه ی عقل و درایت
فروزان مشعل اصل ولایت
شفیع و حامی ما تا نهایت
همان نور*ی که ظلمت را برون کرد
سپاهِ کفرِ دون را سرنگون کرد
بتِ بتخانه ها را واژگون کرد
سماء تیره بختان نیلگون کرد
همان وجد زمین و آسمان ها
رهایی بخش دوران و زمانها
توان و قوّت پیر و جوان ها
بلند آواترین نام زبان ها
گُل اندامی که عطر یاس دارد
عبا و جانه ای کرباس دارد
سفارش ها ز حق النّاس دارد
کتاب و عترش میراث دارد
ابرمردی که مافوق ادب بود
ز کردار بشر در سوز و تب بود
امیدِ شمس و عبد نیمه شب بود
همه قوتش نمک، گاهی رطب بود
عزیز* ما ز کوه نور آمد
به غایت فاتح و منصور آمد
سرافرازانه با منشور آمد
ز حکم خالقش مسرور آمد
دل آرامی که دائم در خطر بود
به لطف حق ز خدعه بر حذر بود
کلامِ نافذش دُرّ و گوهر بود
به جان مشرک و کافر شرر بود
بنای دین ز نامش جلوه گر شد
ز تیغ دیده اش شق القمر شد
درخت خشک و بی بر، بارور شد
به فضلش آب هم سیراب شد
شِکوه هجمه بر هر دیو و دد بود
امید دردمندان را رصد بود
چو صد آمد به نزد ما نود بود
زبانم لال افزون بر عدد بود
به آیات درون سینه ی او
دل روشن تر از آیینه ی او
قسم بر فطرت بی کینه ی او
حرا، خلوتگه دیرینه ی او
همان قومی که در خُم عهد بستند
پس از رحلت خُمِ بیعت شکستند
چو خیل شیعه از این فتنه رستند
ز فضل از باده و بادیّه مستند
به محض رجعت آن نازنین یار
شکافی در هدایت شد پدیدار
چنان خوف و رجاء افتاده در دار
که حرف حق نمی یابد خریدار
قسم بر نام زیبای پیمبر (ص)
نباید چون ولی* یکبار دیگر
به گیتی داغ ها آید مکرر
مبادش هیچ هجرانی برابر
مسلمان، حافظ قرآن و عترت
رهی دیگر نشاید سوی عزّت
حسن (ع) ای خفته در وادیِ غربت
چه روح افزاست عطر و بوی تربت
به جانِ مادر پهلو شکسته
برون شد از گلو، گل دسته دسته
به پیشانی و دست پینه بسته
ز غصّه ذورقم بر گُل نشسته
الا ای آیت حق را دلالت
ندارم بیش از این تاب ملالت
علی ای وارث ختم رسالت
تالّم رَشک می ورزد به حالت
مدینه در بقیع گنجینه دارد
سکوتش نغمه ای سبزینه دارد
اگر تا صبح محشر خون ببارد
غمِ عظما تسلّایی ندارد
قسم بر فرّ و مجد نعمت الله*
طلا هرگز نمی گردد مطلّا
مهاجر شافع روز معلّا
به جز آل علی حاشا و کلّا
1382/11/2 _ خارطوم
در این شعر 28 اسم از اسماء قرآنی پیامبر (ص) به شرح ذیل به ترتیب آورده شده است :
1-خاتم 2-نبی 3-رحمه للعالمین 4-محمد 5- بشیر 6-نصیر 7-شاهد 8-برهان 9-حنیف 10-حق 11-طه 12-احمد 13-مبین 14-امّی 15-شهید 16- رحیم 17-نجم 18-کریم 19-رسول الله 20-مصباح 21-یأس 22-صاحب 23-طیّب 24-هادی 25-نور 26-عزیز 27- ولی 28- نعمت الله