«شرق» از روزهای شلوغ بازار «سلیمانیه» گزارش میدهد عید قربان در سایه «داعش» سعید برآبادی: زیر لب زمزمه میکنند «خویشتن فربه نمایم از پی قربان عید/ کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد». زمزمه بیتی از 700سال پیش که زهرقندِ عرفانِ فارسی در بلخ طلوع کرد تا اینجا که شلوغترین خیابان بازار سلیمانیه را به نامش کردهاند؛ «مولوی»! از روبهروی «سرا»، راستههای بازار شهر، قُل میزنند در پنج رگ به پنج جهت جغرافیایی و هرکدام بورس چیزی است. راستهای برای اغذیهفروشیها، راستهای برای لوازم خانگی، جایی برای خریدهای لوکس و کامپیوتری و راستهای هم برای کیف و کفش و لباس و این پنج رگ بازار قدیمی شهر، سهشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه لبریز از جمعیتی است که برای خرید عید قربان آمدهاند.
چندروز است که بازار آغوش به پیشواز عید قربان باز کرده، اما فرق دارد مناسک این عید بزرگ مسلمانان در ایران و در عراق. تعطیلات هشتروزه، این عید را در کنار عید فطر و عید نوروز، به یکی از سه عید مهم مسلمانان بدل کرده اما باز هم اهمیتش را با چنین مقایسهای نمیشود دریافت. آنجا که کردها و عربها، دست به کار خانهتکانی و نوکردن خانه میزنند، آنجایی که پای عوضکردن دکوراسیون خانه و سبککردن کمدهای لباس از لباسهای کهنه و پروکردن لباسهای نو به میان میآید و آرایش سر و صورت عوض میشود و حتی بعضی در فکر عوضکردن ماشینهای آخرینسیستمشان هستند، عمق اهمیت عید قربان روشنتر میشود و نبض بازار شروع به تپیدن میکند؛ تندتر و خروشانتر از همیشه.
در «سلیمانیه»، بازار فقط جایی برای خریدوفروش نیست. بیشتر قلب سیاست پایتخت روشنفکری اقلیم کردستان عراق است. ساختمان قدیمی «اداره امور سلیمانیه»، بازسازی شده و حالا نمادی است در ناف شهر به یادگار روزهای رفته بر منطقهای که قدمبهقدم به سمت خودمختاری تاتیتاتی کرده. دور میدان هنوز از نشانههای انقلابی چیزهای زیادی باقی است، خصوصا میدانگاهی که بر بالایش عکس شیخ محمود نقاشی شده و اینجا، «بر درک سرا» میگویندش و هنوز اگر اعتراضی سیاسی یا راهپیمایی قرار باشد شکل بگیرد، مکانش همینجاست.
مردم دستهدسته به این بازار پنجراهه هجوم آوردهاند. «مولوی»، «کاوه»، «پیرمِرد»، (به یاد شاعر بزرگ کرد، پیرمِرد)، «سینماکان» (که روزگاری پر از سینما بوده و امروز اغذیهفروشیها جایش را گرفتهاند) و «صابونکران» که شبیه به همان «صابونپزخانه» تهران است، از کردها و عربها لبریزند و پلیس به همین خاطر ورود ماشینها را به این خیابانها قدغن کرده. بساطیها آرامآرام از پیادهرو، خیز برداشتهاند به وسط خیابان و جای سوزنانداختن نیست دیگر.
لباسهای چینی و ترکی به قیمتهای ارزان فروخته میشوند، کفشها درست در حاشیه جوی آب سایز میشوند، صدای جارچیها در همدیگر میپیچد و بوی چربی و سیگار و ادکلنهای عربی، تمام بافت قدیمی بازار را در برمیگیرد.
در همین ولوله که دینارهای کاغذی با ضریب هزار، دستبهدست میشوند، ترانههای عربی و کردی از ضبطها با صدای بلند پخش میشود، فروشندههای دورهگرد جنسشان را فریاد میزنند و زنها، مشتریان اصلی بازار هستند. برخی با حجاب کامل، بعضی با روسری بر سر و برخی بیحجاب. همین تفاوت بین زندگیها را میشود در تفاوت بین خریدها فهمید؛ پاساژهای بزرگ، حالا رقیب تازهای برای بازار قدیمی سلیمانیه شدهاند و خیلیها، لوکسخریدن را به گشتن چندساعته در خیابانهای پر از زباله اینجا ترجیح میدهند. در عبور از در تنگ قهوهخانه «شعب»، صداهای بازار کمتر وکمتر میشود و در عوض، صدای برخورد لیوانهای کمرباریک و نعلبکیها و صدای کوبیدن مهرههای بازی دومینو به میزهای سنگی جایش را میگیرد. تلویزیون با صدای بلند از نبرد میگوید، از جبهههای جنگ با «داعش»، از طرحهای مختلف بازگرداندن آرامش به عراق و اقلیم کردستان. از کوبانی میگوید و از شنگال؛ از حملههای جدید و مرگهای تازه. مردهای داخل قهوهخانه، بیتفاوت به ازدحام خریدهای عید، مهرهها را محکمتر میکوبند به میز و چای پررنگ و جوشیده عربی میخورند و اگر یکی از آن کلمههای مهم از تلویزیون بیرون بریزد، همه برمیگردند و به جعبه جادو خیره میشوند با بهت و شاید هم با فریادی از خوشحالی فتح تازه پیشمرگهها.
آن طرفِ «بر درک سرا»، در حاشیه خیابان، بازار کتابفروشی و مجله است. پوستر سریال «ستایش» و «خرمسلطان» خبر از رقابت ایرانیها و ترکها برای تسخیر تلویزیونهای کردی میدهند و عکس بازیگرهای هندی، ایرانی، ترکی و کردی روی جلد مجلات تکثیرشده، جوانترها و خصوصا دختربچهها، مشتریان اصلی این مجلات زرد هستند. مجلاتی که حتی اگر رده سنی مشخصی داشته باشند، فروششان برای مشتریهای کمتر از 18سال، زیرسبیلی اتفاق میافتد، مثل فروش سیگار در دکههای روزنامهفروشی ایران.
همه هیجان سهروز خرید میلیارددیناری کردها و عربهای سلیمانیه، اما شروع فصل تازهای برای چشموهمچشمیهای تازه است؛ شروع دور جدیدی از واردکردن جنسهای تازه به کشور. وطن جنگزده است اما عطشش برای خرید بیشتر از قبل شده، گویی مردمش به دنبال فرارکردن از اخبار تلخی هستند که سالشان را با لکه خون زنان و دختران و مردان گلگون کرد.
جمعه و شنبه، بهناگهان از آن همه شلوغی، جز صدای خرتخرت جاروی رفتگران چیزی باقی نمیماند در بازار سلیمانیه مردم به خانههای نونوارشان بازگشتهاند؛ به میان پردههای اطلسی ترک، مبلهای رنگبهرنگ ایتالیایی، خرتوپرتهای چینی که این سو و آن سوی اتاقها به تزیین نشستهاند و خورشت «قیسی» در حال قلزدن برای اولین ناهار روز عید قربان است. در عطر بوی برگههای زردآلوی خیساندهشده از چند روز قبل و ماهیچههای بهدقت تمیزشده گوشت گوسفند و بارگذاشته بر گازهای ایتالیایی، کردها و عربها مینشینند دور هم در خانههایشان تا خوشی تازه کنند، حضور سایهوار «داعش» اما گویی نمیگذارد این عیش، کامل شود.
میگویند داعشیها، عید قربان سرشان نمیشود، ممکن است نقطه تازهای را بر نقشه جغرافیایی، قرمزرنگ کنند و باز کشتگان تازهای روی دست عراق بگذارند و حتی ممکن است که واقعا وجود داشته باشند!
در تلویزیون «اسماعیل خورمالی»، با شور و حرارت شعرش را دکلمه میکند و پیشمرگهها را به جبههها میخواند. مردم خورشت «قیسی» را روی برنجهای هندی میریزند و خیرهخیره به تلویزیون، لقمههای عید را فرو میدهند و شاید زمزمه کنند: «خویشتن فربه نمایم از پی قربان عید/ کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد.»
|