آن شب که دمِ مستی و شیدایی بود
رخسار چو ماهشان تماشایی بود
از عرش به فرش نور و گُل می بارید
تا ظهر در آن میکده غوغایی بود
گل های شقایق همه در رقص و سرور
هر چهره در آغوشِ پریسایی بود
هفتاد و دو جامِ باده و تشنه لبی
زان ساقیِ میخانه تمنّایی بود
مدهوش ز نوشِ می به جان هوش آمد
خمّار در آن جلوه مسیحایی بود
حقّا که بهشت بی بهشتی نشود
در باب حسین (ع) و او چه سودایی بود
این سیر مهاجر و همه زیبایی
ننگی به جبینِ قوم رسوایی بود
1384/4/10 ـ اصفهان
استفاده از این غزل با ذکر منبع www.fajr57.ir بلامانع است.