کاشکی در سینه هامان جای کین
عشق و آئینِ وفا بنشسته بود
لااقل آن بی هراس از افتراء
بر اصولی مبتدی وابسته بود
وان سیه کردارِ بسطِ تفرقه
زان همه نامردمی ها خسته بود
روحِ پر غوغا و آرامش گریز
از گزندِ نفسِ سرکش جسته بود
یا همان پاهای حرص و آز هم
با غل و زنجیر، محکم بسته بود
آن قلم های هیاهو پیشه گان
زیرِ بارِ کذب ها بشکسته بود
اتحاد و همدلی و همرهی
گاه و بیگاهی که نه، پیوسته بود
حُرمتِ یارانِ جانی اینچنین
از سرِ نابخردی نشکسته بود
چهره ی هر مدّعی در هر مقام
آشکار و واضح و برجسته بود
این یقین دارم مهاجر جمله از
کیدِ شیطانِ ز جنّت رسته بود
** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
استفاده با ذکر منبع www.fajr57.ir جایز است