بهر رضاي دوست ، سر و جان چه قابل است
تکفیرمان مکن که صنم در مقابل است
این دلربا که مختص عشق من و تو نیست
مهرش به قلب قاطب مخلوق شامل است
ای آنکه دم ز نام خدا می زنی ، بگو
قرآن و عترتِ نبوی دین کامل است
هم در خوشی و ناخوشی و هم به هر هوی
نامِ رفیعِ اوست که نَقلِ محافل است
غفلت ز ذات اقدس والامقام ما
سرمنشاء بروز تمام مشاکل است
بنما سوال خود که یکی بی جواب نیست
زین رو که او یگانه ی حل المسائل است
میخانه ای که ساقی و ساغر فراهم است
بیچاره باشد آنکه از این بزم غافل است
باری (مهاجر) م بنما حفظِ چشم و گوش
بابِ بهشت و دوزخ از این حدّ فاصل است
** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
استفاده از این غزل فقط با ذکر منبع جایز می باشد .