گفته رسولی که فرا مرتب است
جنّتیان را دو لسان بر لب است
گر چه زبان عرب، اولی تر است
پارسی امّا، سخن دیگر است
سعدی شکّر شکن خوش بیان
دُرّ و گوهر شد ز لبانش عیان
غنچه ی گل از دو لبش باز شد
رندی و دلدادگی آغاز شد
مرغِ خوش الحانِ پر از آرزو
کرده به اقوام بشر گفت و گو
آدمیان جمله ز یک پیکرند
در تب و غم، یاور یکدیگرند
او که مدد کارِ بنی آدم است
آنچه بیاموخته از خاتم است
مُشرف قرآن و حدیثِ دل است
وصفِ چنین معجزه ای مشکل است
دانشِ او منطقِ فرقانی است
تا به ابد زنده، جهان فانی است
فارس زبانی که شده، جاودان
درکِ کلامش چه عمیق و روان
نظمِ بدیعش چو بود بوستان
هدیه به کانونِ هنر دوستان
نثرِ فصیحش که گلستانِ اوست
پند ِبلیغی است چنان جان نکوست
گو به غزل یا به قصیده، کدام
دل ببرد بی دگری مستدام
بس که به ترجیع و رباعی سر است
هر ورقش منزلت دفتر است
در اثرش قاعده ملحوظ شد
اهل ادب بین که چه محظوظ شد
آنکه کلام است، به دستش چو موم
موجز نقدش، بستاید علوم
او که به فنّ سخن، استاد بود
نَقلِ حکایات، از او یاد بود
آنچه نموه است، به مردم خطاب
کرده خداوند، بر او مستجاب
حکمت و عرفان، همه را باور است
واعظِ خوش لهجه ی نام آور است
فلسفه را یک به یک آموخته
بارِ گران زین گذر اندوخته
نامِ نکو بین که چه آوازه کرد
عالمِ تشنه نفسی تازه کرد
عشق و کلامش به هم آمیخته
قالبِ خوش برگ و بری ریخته
ما سخن از شیخ بیاموختیم
دیده و دل بر ادبش دوختیم
و آنکه نصیحت به عدالت کند
از سرِ بی ترس، دلالت کند
شیخ اجل، عابد و آزاده بود
جهل، به شمشیرِ زبان داده بود
زهد و ریا، هیچ برش یار نیست
نصِ مرام است و بر او عار نیست
ناس، به یک حد و نظر خوانده او
بر همه اقشار، سخن رانده او
ذوق و خِرد را، چه نکو داشته
پرچم اندیشه بر افراشته
مردِ سخندانِ خدا آفرین
هدیه ی حق، زینت و فرّ برین
حاصلی از مکتب اسلام شد
شهد شرابش همه در کام شد
ای که قلم را ننشاندی دمی
بر تنِ رنجور جهان مرحمی
شرحِ حکایات تو از بندگی است
عبرت و درسِ گذر از زندگی است
گر اُدبا، خیزش و جستی کنند
از میِ خوش طعمِ تو مستی کنند
خَلق تو چون شهره ی بازار شد
خَلق، متاع تو خریدار شد
هر سخنت بیش ز صد پند بود
بَه که چه خوشمزه تر از قند بود
اصله نهالی که ز خود کاشتی
از ثمرش پُشته عیان داشتی
گلشنِ خوش منظرِ خوش عطر و بو
با تو بر آورده شود آرزو
آمدی ای جان به ابد مانده ای
درسِ بمانی ز کجا خوانده ای؟
شعرِ تو پند است به جان می خریم
از قِبلش سودِ گران می بریم
ای دل اگر حلّ معما بُدی
فارغ از امّا و اگرها شدی
گر چه (مهاجر) پی توصیف نیست
لیک نداند که به وصف تو کیست
** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
1383/2/7 ـ خارطوم
(این مثنوی به پیشنهاد رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در خارطوم (سودان) بمناسبت نکوداشت سعدی در دانشگاه خارطوم سروده و خوانده شد )