درفرودگاه آقایان طالقانى و منتظرى میگفتند که امام نباید به بهشت زهرا بروند، چراکه راه بهشت زهرا شلوغ است و ما مىگفتیم اگر برویم به میان مردم چه مىشود. امام گفتند: خیر، من باید بروم بهشت زهرا. رفتن به بهشت زهرا را امام خودشان وقتى در پاریس بودیم اعلام کرد.
یادگار گرانقدر امام، مرحوم سید احمد خمینی، در باره خاطراتش از روز ورود امام به کشور در مصاحبه با مجله سروش اینگونه نقل میکند که:
وقتى که شاه از ایران رفت خود امام به این فکر افتادند که به ایران بیایند و از طرفى ازاینکه امریکا و ایرانیهاى مقیم امریکا اصرار داشتند که آقا به ایران نیایند در جمع به این نتیجه رسیدیم که این عده اى که در ایران فشار مىآوردند که امام نیایند، داراى روحیاتى هستند که مىخواهند قصه را به بختیار تمام کنند. امام تصمیم گرفتند که بیایند. یک هفته قبل از آمدن امام به ایران که درست خاطرم نیست یکشنبه بود یا پنجشنبه، امام اعلام کردند که به ایران مىآیم. به دنبال این قصه، بختیار فرودگاه را بست و گفت تا دو روز بسته است. امام گفتند: من روز سوم مىروم. دوباره فرودگاه را بست، دوباره امام گفتند: به محض اینکه باز شد مىرویم. نکتۀ مهم این است که در این بازى هیچ وقت امام بازنده نمىشدند؛ چرا؟ چون که فرودگاه نمى توانست براى همیشه بسته بماند و هر موقع که باز مىشد آن روز، روز ورود امام به ایران بود. بالاخره همین طور هم شد، ما بلیت تهیه کردیم، در حدود 50 نفر ایرانى بودیم و 150 نفر هم خبرنگار خارجى با ما بودند که آمدیم به ایران. در ایران قرار شد که من اول پیاده شوم و وضع سالن را ببینم که چه جورى است. آمدم پایین و دیدم، و بعد با آقاى عمو [مرحوم آیت الله پسندیده برادر بزرگ حضرت امام ] برگشتیم به داخل هواپیما و به همراه امام پیاده شدم. باز به نکتهاى باید اشاره کنم که از اهمیت بسزایى برخوردار است و آن این است که در توى هواپیما امام واقعاً آرام بودند. هیچ گونه تشویشى نداشتند، حتى همان شب قبل از پرواز نماز شب و نماز صبح خود را خیلى به آرامى بر طبق معمول هر شب خودشان به جاى آوردند و استراحت مختصرى هم کردند تا اینکه سوار هواپیما شدیم و به ایران رسیدیم.
در فرودگاه مرحوم آیت اللّه طالقانى با آیتاللّه منتظرى و سایر افرادى که آنجا بودند همه معتقد بودند به اینکه امام نباید به بهشت زهرا بروند، چون که راه بهشت زهرا خیلى شلوغ است و ما مىگفتیم اگر برویم به میان مردم عادى چه مىشود. ولى امام گفتند: خیر، من باید بروم بهشت زهرا. باید یادآور شویم که طرح رفتن به بهشت زهرا را امام خودشان وقتى در پاریس بودیم اعلام کردند. با وجود اصرار مستقبلین براى منصرف کردن امام از این تصمیم، ما عازم بهشت زهرا شدیم؛ چون امام خودشان چنین تصمیمى داشتند. به علت زیاد بودن تعداد ماشینهاى همراه در بین راه فقط چند بار مردم متوجه اتومبیلى که امام و من و راننده در آن قرار داشتیم شدند که ریختند و خیلى خطرناک شد. و وضع جورى شد که ماشین حرکت عادى نداشت تا اینکه اصلاً موتور ماشین سوخت و از آن پس دیگر این فشار جمعیت بود که اتومبیل را به هر جهت مىبرد، حتى یک بار نزدیک بود ماشین توى جوى آب بیفتد. در همین حین هلیکوپترى آمد و امام و من سوار هلیکوپتر شدیم و از آنجا در نزدیکى قطعه هفده پیاده شدیم.
امام فاصله هلیکوپتر تا روى کرسى خطابه را راحت طى کردند. امام صحبت خودشان را ایراد کردند که همه مىدانید و بعد با آمبولانس از درِ بهشت زهرا خارج شده و ماشین به دست راست پیچید، پس از طى مسافتى در جاده به طرف قم باز به سمت راست پیچید و به داخل بیابان رفت و با سرعت زیادى جلو رفت، هلیکوپتر ما هم روى آمبولانس حرکت مىکرد. سریع خود را به آنجا رساندیم و امام را که از آمبولانس پیاده شده بود، سوار کردیم و تا جمعیت برسد از روى زمین بلند شدیم. مسألهاى که در این حال براى ما مطرح شد این بود که حالا کجا برویم. آیا به فرودگاه مهرآباد برویم؟ تصمیم بر این شد و رفتیم آنجا؛ ولى دیدیم هنوز جمعیت در فرودگاه و میدان آزادى موج مىزند. بنا شد برویم جلوى بیمارستان امام خمینى. توى هلیکوپتر من از امام پرسیدم حالتان چطور است. گفتند: هیچ خوب نیست. در نتیجه فشار جمعیت، امام حالشان بد شده بود.
وقتى که هلیکوپتر در محوطه بیمارستان فرود آمد، کارکنان بیمارستان به خیال اینکه بیمارى آوردهاند به طرف هلیکوپتر دویدند. در این بین با امام روبهرو شدند که یک حالى شده بودند. نمىدانستند چه بکنند. یکى از دکترهاى بیمارستان ماشین خودش را که یک پژو بود آورد و ما توى آن نشستیم و رفتیم. یک ماشین جیپ هم که از خود دکترها و کارکنان بیمارستان بود به عنوان محافظ جلوى بیمارستان پارک کرده بود، از ماشین دکتر پیاده شدیم و با ماشین آقاى ناطق نورى به منزل دختر آقاى پسندیده رفتیم. شب هم از آنجا به مدرسه رفاه رفتیم که ساعت ده شب بود. امام خیلى خسته شده بودند. این قضیه ورود امام از پاریس به تهران بود.
در اینجا لازم مىدانم یک بار دیگر یادآورى کنم که تصمیم آمدن به تهران را فقط خود امام گرفتند و در حالى که تقریباً همه مخالفت مىکردند، امام گفتند: «نه» ما باید برویم ایران؛ و این چیزى بود که حتى از تهران هم به ما فشار آورده مىشد. یعنى همه مىترسیدند که قصه چه مىشود ولى امام خودشان آمدند. (منبع: مجموعه آثار یادگار امام، ج1، ص129) پرتال امام خمینی