ابو عبد اللّه حسين بن على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم عليهم السّلام روز سوم يا پنجم شعبان سال چهارم هجرى بعد از امام حسن عليه السّلام ديده به جهان گشود. مادرش حضرت فاطمه عليها السّلام دخت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وى را نزد پدر بزرگوار خويش برد و آن حضرت وى را «حسين» ناميد و گوسفندى برايش عقيقه كرد و آن گونه كه از روايات «1» استفاده مىشود، دوران باردارى والده ماجدهاش به اين نوزاد، به سان يحيى بن زكريا عليه السّلام شش ماه به طول انجاميده است.
امام حسين عليه السّلام هشت سال با جد بزرگوار خويش و سى هشت سال با پدر بزرگوار و نزديك به چهل و هشت سالگى در كنار برادرش امام حسن عليه السّلام به سر برد و پس از شهادت او ده سال زندگى كرد.
امام عليه السّلام در سال 61 هجرى به شهادت رسيد و عمر شريف آن بزرگوار 57 سال و چهار ماه و چند روز بوده است.
امام حسين عليه السّلام محبوب دل جدّ و پدر و مادرش بود و به جهت عشق و علاقهاى كه پدر بزرگوارش به او داشت، با اين كه همراه با برادرش حسن عليه السّلام در كليه جنگهاى جمل، صفّين و نهروان حضور داشتند، به هيچ يك از آن دو اجازه پيكار نداد.
امامت آن حضرت به فرموده صريح جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثابت شده است
______________________________
(1). بحار الانوار: 44/ 202.
____________________________________________
آن جا كه فرمود: «الحسن و الحسين إمامان قاما او قعدا». «1»
«حسن و حسين دست به قيام بزنند يا سكوت كنند، امام و پيشوايند».
سكوت امام حسين عليه السّلام از حق خويش در زمان امام مجتبى عليه السّلام نخست به جهت حق امامت امام حسن عليه السّلام بر او و ثانيا به دليل وفاى به عهد و پيمانى كه برادر بزرگوارش حسن عليه السّلام با معاويه بسته بود و يا علل و انگيزههاى ديگرى كه خود حضرت از آنان آگاهى داشت، صورت پذيرفت.
معاويه در نيمه رجب سال شصت مرد و پسرش يزيد را به جانشينى خود تعيين كرد. يزيد طى نامهاى به وليد بن عتبه پسر ابو سفيان فرمانرواى معاويه بر مدينه، از او خواست تا از امام حسين عليه السّلام، عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر براى او بيعت بگيرد، اين دو تن از شهر گريختند و امام حسين عليه السّلام از بيعت خوددارى كرد، و اين حادثه در اواخر رجب رخ داد.
پس از اين ماجرا، مروان حكم همواره وليد را براى بيعت گرفتن از امام تحريك مىكرد، تا اين كه حضرت ناگزير شد در شب يكشنبه 28 ماه رجب به اتفاق فرزندان و برادرزادگان و برادران و كليه اعضاى خانوادهاش جز محمد بن حنفيّه، در حالى كه آيه شريفه : فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «2» را تلاوت مىكرد، مدينه را به قصد مكه ترك گويد.
حضرت، مسير حركت خويش را در راه اصلىاش برگزيد، خانوادهاش بدو عرضه داشتند : اگر شما نيز مانند ابن زبير تغيير مسير دهى، دشمن نمىتواند شما را تحت تعقيب قرار دهد. امام عليه السّلام فرمود : «لا و اللّه! لا افارقه حتّى يقضى اللّه ما هو قاض».
«نه به خدا سوگند! از راه اصلى جدا نخواهم شد تا آن گونه كه خدا خواهد، داورى نمايد».
امام عليه السّلام روز سوم شعبان در حالى كه آيه شريفه : وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ
______________________________
(1). ارشاد: 2/ 30.
(2). قصص/ 21.
__________________________________________
عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ «1»، را قرائت مىكرد، وارد مكه شد و در منطقه ابطح «2» اقامت گزيد و مردم مكه و حاجيانى كه براى انجام عمره در آن جا به سر مىبردند، از جمله ابن زبير براى ديدار وى، به آمد و شد پرداختند.
به گفته تاريخنگاران : وقتى خبر هلاكت معاويه به مردم كوفه رسيد، بر يزيد شوريدند و بر ماجراى خوددارى امام حسين عليه السّلام از بيعت با يزيد و رهسپارى وى به مكه آگاه گرديدند، از اين رو، شيعيان در خانه سليمان بن صرد خزاعى گرد آمده و پيرامون آن چه رخ داده بود، به گفتگو پرداخته و تصميم گرفتند طى نامهاى به امام عليه السّلام از او درخواست كنند نزد آنان بيايد. سخنوران آنها در اين خصوص داد سخن دادند. بدين ترتيب، براى حضرت نامههاى فراوانى نوشته و آنها را توسط «عبد اللّه بن مسمع» «3» و «عبد اللّه «4» بن وال» نزد امام عليه السّلام فرستادند و بر حركت سريع پيكها تأكيد كردند. آن دو نيز شتابان حركت نموده و دهم ماه رمضان وارد مكه شدند.
اين افراد، دو روز بعد نيز به نامهنگارى پرداخته و آنها را توسط «قيس بن مسهّر صيداوى» و «عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحبى» و نامههاى بعدى را پس از دو روز توسط «هانى بن هانى سبيعى» «5» و «سعد بن عبد اللّه حنفى» نزد امام ارسال داشتند به گونهاى كه تعداد اين نامهها به دوازده هزار بالغ گرديد و مفاد و مضمون آنها اظهار شادمانى از هلاكت معاويه و تحقير يزيد و درخواست شرف حضور امام عليه السّلام و عهد و پيمان بذل جان و مال در راه آن بزرگوار بود. از جمله كسانى كه بدان
______________________________
(1). قصص/ 23.
(2). نام منطقهاى در مكه، (معجم البلدان: 1/ 74).
(3). در شمار توابين از او ياد شده است.
(4). از تيره تيم بن بكر بن وائل، شخصى مورد احترام بوده و در منطقه «عين الورده» در جمع توابين با سليمان بن صرد به شهادت رسيد.
(5). وابسته به سبع، تيرهاى از قبيله همدان و در زمره توّابين از او ياد شده است.
_________________________________________________
حضرت نامه نوشتند مىتوان حبيب بن مظهّر، مسلم بن عوسجه، سليمان بن صرد «1»، رفاعة بن شدّاد «2»، مسيّب بن نجبه «3»، شبث بن ربعى «4» حجّار بن أبجر «5»،
______________________________
(1). وى از سران شيعه و توابين است كه در «عين الورده» به شهادت رسيد.
(2). او از توابين شيعه است كه در جنگ يمانيان در كوفه شركت جست، شنيد مردم شعار خون خواهى عثمان را سر مىدهند بر آنان تاخت و به قلب سپاه دشمن فرو رفت و شمشير ميان آنان گذاشت و اين رجز را مىخواند :
انا ابن شدّاد على دين علىّ
|
|
لست لعثمان بن أروى بوليّ
|
|
|
|
يعنى : من فرزند شدادم و آيينم دين على است و محبت عثمان بن أروى را به دل ندارم.
وى هم چنان مبارزه كرد تا به شهادت رسيد. و در ماجراى كفن و دفن ابوذر در ربذه، همراه مالك اشتر از او ياد شده است. ربذه از آبادىهاى مدينه به مسافت سه روز راه و نزديك منطقه ذات عرق در راه حجاز قرار دارد، كسانى كه از مسير منطقه فيد، آهنگ مكه نمايند از آن جا عبور مىكنند و قبر ابوذر رضوان اللّه عليه در آن سامان واقع است (معجم البلدان: 3/ 24؛ ابن اثير، كامل 4/ 235).
(3). وى از موقعيت و مقامى برخوردار بوده و در عين الورده، به شهادت رسيده، از رفتن او به همراه جمعى ديگر به سرزمين كربلا جلوگيرى به عمل آمد و به اتفاق گروهى از جمله مختار به زندان افكنده شدند.
(4). او فرزند حصين تميمى رياحى و بنا به نقل دارقطنى، مؤذّن سجاح پيامبر دروغين بوده و سپس اسلام آورده و به جمع ياران امير المؤمنين عليه السّلام پيوست و پس از جنگ صفّين به خوارج گراييد! پسرش «عبد القدوس» معروف به «ابو هندى» شاعرى ملحد و بادهگسار بود و نوهاش صالح پسر عبد القدوس نيز كفر پيشه كرد و مهدى عباسى او را به جرم بىدينىاش كشت و بر پل بغداد آويخت (ر. ك: تهذيب الكمال: 2/ 352؛ تقريب التهذيب: 1/ 344؛ معارف ابن قتيبه: 405).
(5). وى از شهرتى برخوردار بود، پدرش ابجر مسيحى و بر همان آيين، در كوفه از دنيا رفت، مسيحيان به خاطر آيين او و مسلمانان به خاطر فرزندش وى را تا جبّانه (گورستان) تشييع كردند، عبد الرحمن بن ملجم از كنار آنها عبور كرد و پرسيد: اين جنازه كيست؟ او را در جريان گذاشتند وى گفت:
لئن كان حجّار بن ابجر مسلما
|
|
لقد بوعدت منه جنازة أبجر
|
و إن كان حجّار بن أبجر كافرا
|
|
فما مثل هذا من كفور بمنكر
|
فلو لا الذي أنوى لفرقت جمعهم
|
|
بأبيض مصقول الغرارين مشهّر
|
|
|
|
يعنى : اگر حجّار پسر ابجر، مسلمان باشد بايد از جنازه ابجر دورى كند». و اگر حجار بن ابجر كافر باشد، اين گونه اقدام از يك كافر بعيد نيست. اگر نيتى كه دارم در بين نبود، جمعيت آنان را با شمشير صيقلى خود پراكنده مىساختم.
ابن ملجم با شمشيرى كه حمايل داشت تصميم به شهادت رساندن امير المؤمنين عليه السّلام را داشت.
_______________________________________________
يزيد بن حارث بن رويم «1»، عزرة بن قيس، عمرو بن حجّاج و محمد بن ابو عمير «2» و بزرگان ديگرى نظير آنان را نام برد «3».
خبر ماجراى مردم كوفه به اهل بصره رسيد، شيعيان آن سامان در خانه ماريه «4» دختر منقذ عبدى- كه شيعه بود- گرد آمدند و پيرامون مسأله امامت و امور مربوط به آن به گفتگو پرداختند و برخى تصميم گرفتند به سوى حضرت رهسپار گردند و اين كار را عملى ساختند و برخى طى نامه، خواستار شرف حضور آن بزرگوار شدند، زمانى كه امام عليه السّلام وضعيت را اين گونه ديد، مسلم بن عقيل را فراخواند و به او دستور داد راهى كوفه شود و سفارشات لازم را به او ابلاغ نمود و توسط او نامهاى به مردم كوفه مرقوم فرمود كه در آن چنين آمده بود :
«... اما بعد: فإنّ هانيا و سعيدا قدما علىّ بكتبكم و كانا آخر من قدم علىّ من رسلكم و قد فهمت ما اقتصصتم من مقالة جلّكم أنه ليس علينا إمام فأقبل لعلّ اللّه يجمعنا بك على الحق و الهدى، و إنى باعث إليكم أخى و ابن عمّى و ثقتى من اهل بيتى مسلم بن عقيل، فإن كتب إلىّ أنّه قد اجتمع رأى ملئكم و ذوى الحجى و الفضل منكم على مثل ما قدّمت به رسلكم و قرأت فى كتبكم، فإنّى أقدم إليكم وشيكا إن شاء اللّه فلعمرى ما الإمام إلّا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس
______________________________
(1). وى از تيره رويم شيبانى بود، پدرش حارث از ياران امير المؤمنين عليه السّلام به شمار مىآمد، روزى بيمار شد، امام عليه السّلام به عيادت او آمد و به او فرمود : «إنّ عندي جارية لطيفة الخدمة لمرضك؛ كنيزكى دارم كه در دوران بيمارىات براى تو خدمتگزار مناسبى است» و آن كنيزك را بدو بخشيد و حارث، كنيزك را «لطيفه» ناميد و همين يزيد از او متولد شد و به او فرزند لطيفه گفته مىشد. وى هوادار عثمان و از علاقهمندان به او بود. در دوران مصعب بن زبير در منطقه رى به دست خوارج كشته شد.
(2). او فرزند عطارد بن حاجب بن زراره تميمى است. حاجب، صاحب كمانى به شمار مىآمد كه نزد كسرى گروگان بود.
(3). ارشاد: 2/ 36- 37.
(4). به گفته مامقانى در تنقيح المقال: 3/ 83: «چنين بر مىآيد كه ماريه دخت منقذ يا سعيد عبديه، شيعه بوده و تقيّه مىكرده است؛ زيرا از ابو جعفر عليه السّلام روايت شده كه وى شيعه شده و خانهاش محل مناسبى براى گفتگو و مذاكرات شيعيان به شمار مىآمده است».
___________________________________________
نفسه على ذات اللّه، و السلام». «1»
«اما بعد: آخرين نامه شما توسط هانى و سعيد به دستم رسيد و من به آن چه در نامههاى خود تذكر و توضيح داده بوديد پى بردم و درخواست شما در بيشتر اين نامهها اين بود كه ما امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما رهسپار شو تا خداوند به وسيله شما ما را به سوى حق رهنمون گردد. اكنون من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خويش را به سوى شما گسيل داشتم.
بنا بر اين؛ اگر خواسته اكثريت مردم و نظر افراد آگاهتان همان باشد كه در نامههاى شما منعكس گرديده و فرستادگان شما حضورا بازگو كردهاند، من نيز ان شاء اللّه به زودى به سويتان حركت خواهم كرد.
به خدا سوگند! پيشواى راستين و امام به حق كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده و راه عدل و داد را پيشه خود سازد و از حق پيروى كرده و خويشتن را وقف ذات بارى تعالى كند، و السلام».
امام عليه السّلام، قيس بن مسهّر، عبد الرحمن بن عبد اللّه و جمعى از فرستادگان خويش از جمله عمارة بن عبد اللّه را همراه مسلم اعزام نمود. مسلم بن عقيل عليه السّلام از مكه رهسپار مدينه و از آن جا به عراق عزيمت كرد و دو راهنما از قبيله قيس با خود همراه برد، آنان راه را گم كردند، تشنگى بر آنها عارض شد و با اشاره راه را به مسلم نشان دادند و خود از شدت تشنگى جان باختند.
مسلم اين رخداد را به فال بد گرفت و ماجرا را طى نامهاى از منطقه مضيق «2» به امام حسين عليه السّلام گزارش نمود و آن را توسط قيس بن مسهّر، نزد حضرت فرستاد، امام عليه السّلام در پاسخ نامه مسلم، وى را به ادامه مسير ترغيب كرد و مسلم به راه خود ادامه داد و وارد كوفه شد و بر مختار بن ابو عبيده ثقفى وارد شد و مردم كوفه نزد وى شتافتند و تعداد هيجده هزار تن با او بيعت كردند.
______________________________
(1). اين نامه را شيخ مفيد در ارشاد: 2/ 39 و ابن اثير در كامل: 3/ 386 آوردهاند.
(2). تنگهاى آبگير است كه آب موجود در آن از بطن خبت سرچشمه مىگيرد و نزديكى مدينه در مسير مكه قرار دارد و دو راهنماى حضرت مسلم از آن منطقه راه را گم كرده و به سمت مكه منحرف شدند.
______________________________________
مسلم اين موضوع را به امام حسين عليه السّلام گزارش كرد و نامه را توسط قيس بن مسهّر نزد آن بزرگوار ارسال نمود.
امام عليه السّلام به سران أخماس «1» و بزرگان بصره، مالك بن مسمع بكرى «2»، أحنف بن قيس «3»، منذر بن جارود «4»، مسعود بن عمرو «5»، قيس بن هيثم «6» و عمرو بن عبيد اللّه بن معمر «7»، نامهاى به اين مضمون مرقوم فرمود :
«اما بعد: فانّ اللّه اصطفى محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على خلقه و أكرمه بنبوّته و اختاره لرسالته، ثم قبضه اللّه اليه، و قد نصح لعباده و بلّغ ما ارسل به صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كنّا أهله و أوليائه و أوصيائه و ورثته و أحقّ الناس بمقامه فى النّاس، فاستأثر علينا قومنا بذلك، فأغضينا كراهية للفرقة و محبّة للعافية و نحن نعلم أنّا أحقّ بذلك الحقّ المستحقّ علينا ممن تولّاه و قد بعثت رسولى اليكم بهذا الكتاب و أنا أدعوكم إلى كتاب اللّه و سنّة نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فانّ السنّة قد اميتت و إن البدعة قد احييت، فان تسمعوا
______________________________
(1). تيرههاى پنجگانه بصره كه عبارت بودند از: عاليه، بكر بن وائل، تميم، عبد قيس، أزد.
(2). بزرگ تيره بكر بن وائل.
(3). وى معروف به «بردبار تميمى» و بزرگ قبيله تميم بوده است.
(4). او بزرگ تيره عبد قيس است و عبيد اللّه بن زياد خواهر او، بحريّه را به ازدواج خويش در آورد. وى فردى مورد احترام و در جنگ و نبردها از او ياد شده است.
(5). وى بزرگ تيره أزد به شمار مىرفت كه كشته شدن او بعد از هلاكت يزيد، سبب بروز جنگ گرديد. وى در آن روزگار از كشته شدن عبيد اللّه بن زياد جلوگيرى كرد. كنيهاش ابو قيس و فردى مورد احترام همگان بود. او مردم را گردآورد و با آنان سخن گفت و آنها را به يارى امام حسين عليه السّلام فراخواند ولى توفيق حاصل نكرد. در كتب مقاتل از او به يزيد بن مسعود نهشلى ياد شده كه اين شخص تميمى و كنيهاش «ابو خالد» است و از سران تيرههاى پنجگانه به شمار نمىآيد.
البته بعيد نيست كه به وى نيز نامه نوشته شده باشد. آن گونه كه از خطابه و نامه به امام عليه السّلام بر مىآيد، فردى كه مردم را گرد آورد و آنان را به يارى امام حسين فراخواند، وى بوده است نه مسعود، ولى طبرى و ديگر تاريخنگاران، دومى را يادآور نشدهاند.
(6). او فرزند اسماء بن صلت سلمى، بزرگ تيره عاليه فردى سرشناس و در جنگ بصره از او ياد شده است.
(7). در كامل به جاى عمرو، عمر ذكر شده است.
____________________________________________
قولى و تطيعوا أمرى أهدكم سبيل الرشاد، و السلام». «1»
«اما بعد: خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از ميان مردم برگزيد و با نبوتش به وى كرامت بخشيد و به رسالت خويش برگزيد و آنگاه در حالى كه وظيفه پيامبرى خود را به خوبى انجام داد و بندگان خدا را هدايت و راهنمايى نمود، وى را به سوى خويش فراخواند (روحش را قبض نمود) و ما خاندان، اوليا و اوصيا و وارثان وى و شايستهترين افراد نسبت به مقام او از ميان تمام امت بوديم، ولى گروهى بر ما سبقت جسته و اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با علم و آگاهى به برترى و شايستگى خويش نسبت به اين افراد، براى جلوگيرى از هر فتنه و اختلاف و پراكندگى و نفاق در ميان مسلمانان بر آن چه پيش آمده بود رضا و رغبت نشان داديم و اكنون پيك خود را با اين نامه به سوى شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مىكنم؛ زيرا سنّت پيامبر از ميان رفته و جاى آن را بدعت گرفته است، اگر سخنم را بشنويد و دستورم را اطاعت كنيد، شما را به راه سعادت و خوشبختى رهنمون خواهم شد، و السلام».
منذر، از نامه آگاه شد و پيك را نزد ابن زياد برد، ابن زياد از ناحيه يزيد فرمانرواى بصره و نعمان بن بشير انصارى بر كوفه حاكميّت داشت، شيعيان با ورود مسلم به كوفه از ناحيه نعمان احساس آرامش نمودند؛ زيرا وى تمايل به شدت عمل و سختگيرى نداشت، از اين رو، جمعى از هواداران عثمان ماجرا را براى يزيد نوشتند و يزيد، نعمان را بر كنار نمود و فرمانروايى دو شهر (بصره و كوفه) را به عبيد اللّه بن زياد واگذار كرد. وقتى ابن زياد نامه حضرت را خواند و پيك او را مشاهده كرد، وى را به شهادت رساند و برادرش عثمان را بر بصره گماشت و مردم آن سامان را در صورت نافرمانى از او، تهديد نمود و به اتفاق شريك بن اعور «2» كه از
______________________________
(1). كامل: 3/ 388؛ ارشاد: 2/ 40.
(2). وى فرزند حارث همدانى، از شيعيان معروف و ياران امير المؤمنين عليه السّلام و از رزمندگان ركاب آن بزرگوار در جنگهايش به شمار مىرفت، پس از آن حضرت، فرمانروايى برخى نواحى از ناحيه امويان بر عهده او نهاده شد و چنان كه روشن است، پدرش حارث أعور از ياران خاص امير المؤمنين عليه السّلام تلقى مىشد.
________________________________________
خراسان آمده و از رياست آن جا بر كنار شده بود و مسلم بن عمرو كاهلى «1» پيك يزيد به سوى عبيد اللّه در مورد حاكميّت كوفه و بصره و حصين بن تميم «2» كه دوست مورد اعتماد وى بود، راهى كوفه شد. شريك در مسير راه، خود را بيمار نشان داد تا عبيد اللّه را از سرعت در حركت بازدارد و امام حسين عليه السّلام وارد كوفه شود، ولى ابن زياد توجهى نكرد و پيشى گرفت و وارد كوفه شد و مأموران خويش را بر ساحل نهر از بصره تا قادسيه «3» به گونهاى سازمان يافته، گمارد.
زمانى نامه مسلم به امام حسين عليه السّلام رسيد، تصميم گرفت به سمت كوفه حركت نمايد، در شب هشتم ذيحجه ياران خويش را گرد آورد و با آنان سخن گفت و فرمود :
«الحمد للّه و ما شاء اللّه و لا قوة إلّا باللّه، خطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلادة على جيد الفتاة و ما أولهنى إلى أسلافى اشتياق يعقوب إلى يوسف، و خيّر لى مصرع أنا لاقيه، فكأنّى بأوصالى تقطّعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا، فيملّأن منّى أكراشا جوفا و أجربة سغبا، لا محيص عن يوم خطّ بالقلم، رضا اللّه رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفّينا اجور الصابرين و لن تشذّ عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لحمته و هى مجموعة فى حظيرة القدس، تقرّبهم عينه و ينجز بهم وعده، فمن كان باذلا فينا مهجته، موطّنا على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا فإنّى راحل مصبحا إن شاء اللّه». «4»
______________________________
(1). وى ابو قتيبة بن مسلم، فرمانرواى خراسان و از جنگجويان حرون بود كه بيشتر سواركاران عرب تا دويست سال بعد، از نسل او بودند. مسلم پيك يزيد براى عبيد اللّه جهت فرمانروايى بر بصره و كوفه و بركنارى نعمان بود، كه با او همراه شد، در برخى كتب به اشتباه وى را «مسلم بن عقبه» گفتهاند؛ زيرا ابن عقبه، شامى است و در جنگ كوفه دخالتى نداشته، بلكه او مسئوليت جنگ معروف مدينه «حرّه» را از ناحيه يزيد عهدهدار بوده است.
(2). وى رئيس انتظامات عبيد اللّه بود و در كتب تاريخى به اشتباه از او به «حصين بن نمير سكونى» ياد شده است؛ زيرا وى در دوران يزيد با مردم مدينه و مكه به ستيز پرداخت و در نبرد «عين الورده». ميان شاميان از مقام و موقعيتى برخوردار بود.
(3). منطقه معروفى از منزلگاههاى حاجيان كه پانزده فرسخ تا كوفه فاصله دارد. معجم البلدان: 4، 291.
(4). سيد بن طاوس، لهوف: 126.
______________________________________________
«سپاس خدا را سزاست آن چه او بخواهد همان خواهد شد و هيچ قدرتى جز به اراده خداوند حكم فرما نيست، مرگ براى انسان لازم افتاده همانند اثر گردنبندى كه لازمه گردن دختران است، اشتياق من به ديدار نياى خود مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف است، برايم قتلگاهى معيّن گرديده كه در آن جا فرود خواهم آمد و گويى با چشم خود مىبينم گرگهاى بيابان (سپاهيان كوفه) در سرزمين نواويس «1» و كربلا اعضاى بدنم را قطعهقطعه و شكمهاى گرسنه خود را سير و انبانهاى خالى خويش را پر مىكنند. از «رخدادى كه با قلم قضاى الهى نوشته شده، راه گريزى نيست، آن چه را خدا بدان راضى است ما نيز راضى و خوشنوديم. در مقابل بلا و امتحان او صبر و استقامت مىورزيم و او پاداش شكيبايان را به ما عنايت خواهد فرمود.
ميان پيامبر و پارههاى تنش (فرزندان او) هيچگاه جدايى حاصل نخواهد شد و در بهشت برين در كنار اويند؛ زيرا آنان وسيله سرور و شادى و روشنى چشم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و وعده او نيز توسط آنان تحقق خواهد پذيرفت. هر يك از شما حاضر است در راه ما از خون خويش بگذرد و جان خود را براى ديدار پروردگار خود مهيّا سازد با ما همراه شود كه به يارى خدا بامداد فردا حركت خواهم نمود».
سپيده دمان حسين عليه السّلام روانه شد، ابن عباس و ابن زبير خواستار انصراف وى شدند ولى حضرت نپذيرفت، به تنعيم «2» رسيد و فرزند عمر كه در مزارع خود به سر مىبرد، از حضرت درخواست بازگشت نمود، اين بار نيز حضرت پذيرا نشد و وارد وادى عتيق «3» شد و سپس از آن جا به حركت خود ادامه داد. عبد اللّه بن جعفر دو تن از پسرانش را نزد او فرستاد و طى نامهاى از او درخواست بازگشت نمود ولى حضرت اين پيشنهاد را نپذيرفت و بىآنك ه درنگى كند، شتابان به حركت خويش ادامه داد تا به ذات عرق «4» رسيد و جمعى به آن بزرگوار پيوستند و آنگاه در
______________________________
(1). جمع «ناوس» محل قبر فردى نصرانى است. ولى در اين جا منظور آبادى نزديكى كربلاست.
(2). منطقهاى در چهار فرسخى مكه كه جزء حرم محسوب مىشود؛ معجم البلدان: 2، 49.
(3). منطقهاى در مدينه كه ابن زبير و ديگران در آن جا داراى مزرعه بودند.
(4). كوهى است ميان تهامه و نجد؛ معجم البلدان: 4، 107.
______________________________________________
«حاجر» «1» از بطن الرمه «2» فرود آمد و نامهاى را توسط «قيس» نزد مسلم فرستاد تا مردم كوفه را از آمدنش آگاه سازد و سپس حركت نمود تا به «ثعلبيه» «3» و سپس به زرود رسيد. در آن جا از شهادت مسلم و هانى و قيس، اطلاع حاصل كرد و به راه خود ادامه داد تا به منطقه «زباله» «4» رسيد. در آن سامان در جريان شهادت عبد اللّه بن يقطر قرار گرفت و با يارانش سخن گفت و ماجراى شهادت مسلم و هانى و قيس و عبد اللّه را به اطلاع آنان رساند و به آنها اجازه برگشت داد. مردم از هر سو، از پيرامون وى پراكنده شدند و جز خاندان او و ياران برگزيدهاش كسى با او باقى نماند.
سپس به حركت خويش ادامه داد تا به پهن دشت «عقبه» «5» رسيد و در «شراف» فرود آمد و شب را در آن جا به سر برد. بامدادان وقتى حركت كرد سپاهى از دور نمايان گشت، حضرت به ناحيه «ذو حسم» «6» پناه گرفت. حرّ بن يزيد رياحى به فرماندهى يك هزار سواره نظام از راه رسيد تا به دستور حصين بن تميم تميمى از حركت امام حسين عليه السّلام جلوگيرى به عمل آورد. حصين فرماندهى نيروهايى كه ابن زياد آنها را از بصره تا قادسيه به طرز سازمان يافتهاى گمارده بود، بر عهده داشت، سپاهيان، نماز ظهر را به امامت حضرت به جا آوردند و سپس آن بزرگوار خطاب به آنها فرمود :
«ايّها النّاس إنّى لم آتكم حتّى أتتنى كتبكم و قدّمت علىّ رسلكم أن أقدم الينا فانّه
______________________________
(1). نام منطقهاى است كه راه بصره و كوفه در مسير مدينه در آن جا يكى مىشود. مراصد الاطلاع: 2، 634.
(2). درّهاى وسيع در مسير مكه است كه قبايل كلاب و عبس و اسد در دهانه آن اقامت داشتهاند.
(3). محلى در مسير مكه است كه گفته مىشود از آن جا دو سوم مسافت كوفه به مكه طى شده است؛ معجم البلدان: 2، 78.
(4). محلى بين ثعلبيه و خزيميّه؛ معجم البلدان: 3، 129.
(5). محلى در نزديكى واقصه.
(6). شكارگاه كوهستانى نعمان.
_________________________________________
ليس علينا إمام لعلّ اللّه أن يجمعنا بك على الهدى و الحق فان كنتم على ذلك فأعطونى ما أطمئنّ اليه من عهودكم و مواثيقكم، و إن لم تفعلوا و كنتم لقدومى كارهين انصرفت عنكم الى المكان الذي جئت منه اليكم «1»».
«مردم! نامههاى شما و پيكهايى كه نزدم فرستاديد و گفتيد: به كوفه بيا ما امام و پيشوايى نداريم، اميد است خدا ما را به وسيله شما به حق و هدايت رهنمون شود، مرا به اين ديار كشاند، اگر بر سخن خود باقى هستيد با من عهد و پيمانى ببنديد كه بدان اطمينان حاصل كنم و اگر اين كار را انجام نمىدهيد و از آمدن من ناراحتيد، به همان جايى كه آمدهام باز بازخواهمگشت (و آنان سكوت كردند)».
سپس امام عليه السّلام نماز عصر را با آنان به جا آورد و آنها را مخاطب قرار داد و فرمود :
«أيّها النّاس إنّكم إن تتّقوا اللّه و تعرفوا أنّ الحق لأهله يكن أرضى للّه عنكم، و نحن اهل بيت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أولى الناس بولاية هذا الأمر من هؤلاء المدّعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان، فإن ابيتم الّا كراهية لنا و جهلا بحقّنا، و كان رأيكم غير ما أتتنى به كتبكم و قدّمت علىّ به رسلكم انصرفت عنكم».
«مردم! اگر از خدا بترسيد و بپذيريد كه حق در دست اهل آن باشد، بيشتر موجب خشنودى خداوند خواهد گرديد و ما اهل بيت پيامبر به ولايت و رهبرى مردم شايستهتر و سزاوارتر از كسانى (بنى اميه) هستيم كه به ناحق مدعى اين مقام بوده و همواره راه ظلم و فساد و دشمنى با خدا را در پيش گرفتهاند. اگر اين واقعيت را نپذيريد و از ما رو گردان شويد و حق ما را نشناسيد و خواسته شما غير از آن باشد كه در دعوتنامههاى خود بدان پرداخته شده بود، من از همين جا بر مىگردم».
حرّ به حضرت عرضه داشت : به خدا سوگند! من در جريان نامههايى كه مىگويى نيستم. امام عليه السّلام به عقبة بن سمعان غلام همسرش رباب دختر امرء القيس
______________________________
(1). ارشاد: 2/ 79.
____________________________________________
فرمود: بپاخيز و خورجينهاى حاوى نامههاى آنان را حاضر كن. غلام، آنها را آورد و نامهها در برابر حرّ بيرون ريخته شد.
حرّ گفت: ما از افرادى كه نامه نوشتهاند نيستيم و مأموريم همراهتان باشيم و شما را در كوفه نزد عبيد اللّه بن زياد ببريم! امام عليه السّلام گفته او را پذيرا نشد و سخنانى در اين خصوص ميان آنان رد و بدل شد و پس از آن موافقت كردند كه حرّ نامهاى به عبيد اللّه بن زياد بنگارد و در زمينه بازگشت امام عليه السّلام به مكه، از او كسب تكليف كند.
ابن زياد در پاسخ وى نوشت كه امام را در تنگنا قرار دهد و او را نزد وى ببرد.
حضرت اين خواسته را نپذيرفت و به حركت خويش ادامه داد و حرّ مانع حركت حضرت مىشد. آنگاه امام عليه السّلام تصميم گرفت از مسيرى كه نه به مكه بازگردد و نه به كوفه منتهى شود به سمت چپ منطقه متمايل گردد و در اين مسير، حرّ از او جدا نمىشد «1»، بدين ترتيب حضرت فرود آمد و به يارانش فرمود :
«اما بعد: فإنّه قد نزل بنا من الأمر ما قد ترون، ألا و إنّ الدّنيا قد تغيّرت و تنكّرت و أدبر معروفها و استمرت حذاء و لم يبق منها إلّا صبابة كصبابة الإناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل، أ لا ترون إلى الحق لا يعمل به و إلى الباطل لا يتناهى عنه؟ فليرغب المؤمن فى لقاء ربّه محقّا فإنّى لا أرى الموت إلّا سعادة و الحياة مع الظالمين الّا برما». «2»
«ياران! آن چه را برايمان پيش آمد، مىبينيد، براستى اوضاع، دگرگون شده، زشتىها آشكار و نيكىها و فضيلتها رخت بر بسته است، و از فضايل انسانى جز به اندازه قطرات تهمانده ظرف آب، و زندگى پستى چون چراگاهى بىحاصل باقى نمانده است، آيا نمىبينيد كه به حق، عمل نشده و از باطل رو گردانى صورت نمىگيرد، شايسته است فرد با ايمان در چنين شرايطى به سوى فيض ديدار پروردگارش بشتابد، من مرگ را جز سعادت و خوشبختى، و
______________________________
(1). ارشاد: 2/ 80- 81.
(2). طبرانى معجم كبير: 3/ 114، حديث 2942؛ حقايق الوردية: 113؛ ذخيرة العقبى: 150.
_____________________________________________
زندگى با اين ستمپيشگان را جز رنج و نكبت نمىدانم».
سپس يارانش بپاخاستند و بدو پاسخهايى دادند كه حاكى از ديانت و ايمان خالص آنان بود. آنگاه حضرت سوار شد و از مسير عذيب و قادسيه به سمت چپ تغيير مسير داد و از كاخ بنى مقاتل عبور كرد و به حركت خويش ادامه داد. در اين جا فرمانى از عبيد اللّه مبنى بر سختگيرى در مورد امام به حرّ رسيد و بدين سان، امام حسين عليه السّلام روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 به كربلا رسيد و در آن جا سراپرده زد.
عمر سعد «1» با سيلى خروشان از سواره نظام و پيادگان به سمت او روانه گشت به گونهاى كه منادى ابن زياد اعلان كرد : هر كس در كوفه باشد و براى جنگ با حسين بيرون نرود، از امن و امان برخوردار نيست، تا آن جا كه مرد بيگانهاى در كوفه ديده شد، او را نزد ابن زياد بردند، از عدم حضور وى در جمع سپاهيان جويا شد، او گفت : مردى از اهل شام هستم كه جهت دريافت بستانكارى خود از مردى عراقى بدين ديار آمدهام، ابن زياد گفت : او را بكشيد تا كسانى كه براى جنگ حاضر نشدهاند، ادب شوند و آن مرد در دم كشته شد!!
عمر سعد خواستار كنار آمدن با امام عليه السّلام بود، از اين رو، علت و سبب آمدن حضرت بدان سامان را جويا شد امام عليه السّلام ماجرا را به اطلاع وى رساند و از او خواست اجازه دهد يا به مكه بازگردد و يا به برخى درّهها و مناطق كوهستانى دور دست برود. عمر سعد در اين خصوص طى نامهاى به ابن زياد از او كسب تكليف كرد. ابن زياد با پاسخى تهديدآميز به نامه او، اظهار داشت :
در صورتى كه با حسين نجنگد و يا او را به اطاعت از حاكميّت وى وادار نسازد، از كار كنارهگيرى و زمام امور را به شمر بن ذى الجوشن بسپارد!
______________________________
(1). ابو حفص عمر بن سعد بن ابو وقّاص، مالك بن اهيب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة، مادرش كنيز بوده و مادر بزرگ وى حمنة دختر سفيان بن اميّة بن عبد شمس پسر عموى هاشم مرقال بن عتبة بن ابو وقاص، از ياران على عليه السّلام به شمار مىآمده است.
____________________________________
روز ششم محرم، نامه عبيد اللّه به عمر سعد كه بيست هزار نيرو در اختيار داشت رسيد، از آن لحظه مذاكرات ميان خود و امام عليه السّلام را قطع، و بر او سخت گرفت و از رسيدن آب به آنان جلوگيرى به عمل آورد و از حضرت خواست يا به اطاعت ابن زياد در آيد و يا آماده نبرد باشد. در تاريكى شب برخى از هواداران عمر سعد به صورت يك يا دو نفره پنهانى به امام حسين عليه السّلام مىپيوستند تا اين كه روز دهم تعداد كسانى كه خداوند آنها را به راه سعادت رهنمون شد و توفيق شهادت بدانان عنايت كرد، به سى تن رسيد.
ماخذ : سلحشوران طف ، ترجمه ابصار العين في انصار الحسين(ع) ، شيخ محمد بن طاهر سماوي ، مترجم عباس جلالي ، صفحه 33 تا 66 ، انتشارات زائر قم سال 1381
بر گرفته از نرم افزار سيره معصومان ، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي (نور)