محک ( غزل سوگواره ای تقدیم به کاروان سالار کربلا حضرت زینب "س" )
زینب (س) ، شنیده ام که تو را هم کتک زدند
بر گونه ی رقیّه ی (س) دُردانه چک زدند
پای برهنه سوی بیابان دوانده اند
بر راهیان قافله چوبِ فلک زدند
درماندگانِ مُلحد و خونخوارِ بی حیا
آتش به جان شمع و گُل و شاپرک زدند
زان اخترانِ مانده ز فریادِ کربلا
نام و نشان زدوده و بیگانه حک زدند
زخمی که از تقارنِ زنجیر ، برشکفت
تا استخوان رسانده ، به رویش نمک زدند
با ضربِ تازیانه ، تسلّایتان شدند
واز این بهانه ، بلکه شود دل خنک زدند
آن شامیانِ ناظرِ بی معرفت چرا
بر کاروانِ خسته ، چو جغدان سَرک زدند
بانو ، شنیده ام که صغیران بی پناه
در کُنج تلخ خاطره ها غمبرک زدند
تاب و توانِ قاصدکانِ دیارِ عشق
تا انتها رسیده که سر بر فلک زدند
لبریز ، گشته کاسه ی صبر ربوبیان
تکبیر و یا حسین (ع) ز انس و ملک زدند
آه ای (مهاجر) ایزدِ گردون مدارِ ما
میزانِ درکِ آدمیان را محک زدند
** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
استفاده از این غزل با ذکر منبع www.fajr57.ir بلامانع است.
|