تهيه و تنظيم : ميكائيل جواهري
مادر ايشان اَسماء دختر عُميس بود. حضرت عون بن علي (ع) هنگامي كه تعداد زيادي از ياران امام حسين (ع) به شهادت رسيدند از آن حضرت اجازه ي جهاد خواست . امام گريست و فرمود :
اي برادر تسليم مرگ شده اي ؟
عرض كرد : چگونه تسليم مرگ نشوم ، در حالي كه تو را تنها و بي يار و ياور مي بينم.
امام فرمود : با اين جمعيت فراوان و انبوه دشمن چگونه مي جنگي ؟
عرض كرد : هر كه آماده است كه جان خود را در راه تو فدا كند به زيادي و كمي دشمن نمي انديشد.
حضرت فرمود : خدا به تو جزاي خير عنايت فرمايد و به او اجازه ي نبرد داد.
عون ، اين جوان زيبا ، نمكين و دلاور وارد ميدان شد در حالي كه اين رجز را مي خواند :
اُقاتِلُ القوم بِقَلبٍ ’مهتَـــدٍ اَذِبُ عن سِبطِ النَبيِ اَحَمد
اَضرِ’بكم بالصارِمِ المُهنَدِ حَتي تَحيدُوا عَن قِتالِ سَيدِي
با قلبي هدايت شده با دشمنان جهاد مي كنم
از فرزند احمد (ص ) دفاع مي كنم
مي زنم شما را به شمشير هندي
تا كه بگريزيد از جنگ با سرورم
اما او پس از مدتي برگشت تا بار ديگر محبوب و امام خود را زيارت كند. سيد الشهداء(ع) او را بوسيد و به او آفرين گفت و فرمود :
اندكي استراحت كن كه خسته و مجروح شده اي.
عرض كرد: سرورم مي خواستم بار ديگر از وجود تو بهره گيرم و از ديدارت توشه بردارم . سزاوار نيست كه ميدان جنگ را ترك كنم ، اجازه فرما تا به نبرد برگردم و جانم را فدايت سازم .
امام اجازه داد و فرمود تا اسب ديگري به او دهند. عون دوباره به ميدان رفت و حمله شديدي را آغاز نمود. مردي از لشكر عمر سعد به نام صالح بن سيار كه در زمان خلافت حضرت اميرالمومنين (ع) به جرم شراب خواري به دست عون شلاق خورده بود و از اين رو كينه اش را در دل داشت ، با ديدن عون به فكر انتقام افتاد و با اسب به سوي عون تاخت. شمشيرش را در هوا چرخاند و زبان به دشنام گشود. عون با ضربه نيزه اي او را به هلاكت رساند . پس از او بَدربن سيار به خون خواهي برادرش صالح شتافت كه عون او را نيز به قتل رساند . سر انجام مردي بنام خالدبن طلحه در كمين عون نشست و در فرصت مناسب با شمشمير بر عون حمله كرد و او را به شهادت رسانيد .
عون در آخرين لحظات اين گونه زمزمه مي كرد:
بِسمِ الله ِوَ بِالله ِو عَلي مِلَهِ رَسُوِلِ الله (ص)
و لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم .
(استفاده از اين مطلب بدون ذكر نشاني سايت http://www.fajr57.ir/ جايز نيست)