تهيه و تنظيم : ميكائيل جواهري
مولاي ما علي ابن ابي طالب (عليهماالسلام) در سال 22 هجري قمري به برادرش عقيل ابن ابيطالب مأموريت داد تا از خانوادهاي اصيل، نجيب، شجاع و سخي همسري براي امام انتخاب نمايد.
جناب عقيل پس از تفكر و تحقيق دختري به نامه فاطمه كه بعداً امالبنين ناميده شد را پيشنهاد نمود.
حضرت امالبنين (سلام الله عليها) دختر حزام بن خالد و ثَمامه بنت سهل بن عامر از قبيله بني كلاب بود.
امالبنين با ورود به خانة اميرالمؤمنين (عليهالسلام) دستان مبارك امام حسن و حسين و زينب كبري (عليهمالسلام) را ميبوسد و خدمت به خاندان وحي را با كمال جديت و صداقت و تواضع آغاز مينمايد. از همان شروع زندگي خرد نيرومند، ايمان استوار، ادب و صفات نيكوي اين بانوي گران قدر مورد توجه و بزرگداشت امير مؤمنان و اهل بيت ايشان و قبيله بنيهاشم قرار گرفته و متقابلاً احترام والايي به ايشان قائل ميشدند.
اندكي پس از همسري علي (عليهالسلام) متوجه ميشود كه فرا خواندن او با نام فاطمه توجه فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله عليها) را جلب كرده و آنها را به ياد مادر بزرگوار و مظلومشان انداخته و ايشان را در هالهاي از حزن فرو ميبرد. به همين خاطر با چشماني گريان از همسر خويش تقاضا ميكند كه نام ديگري براي وي انتخاب نمايد تا داغهاي جانكاه فرزندان پيامبر(صلي الله عليه و اله) تداعي نشود.
حضرت امير نام امالبنين را براي ايشان انتخاب كرده و ميفرمايد : «خداوند متعال پسراني به تو عنايت خواهد كرد كه بهترين جوانان باشند.»
در سپيدهدم چهارم شعبان سال 26 هجري قمري مولود عظيمالشأن و سرور فضايل عالميان حضرت اباالفضل العباس ديده به جهان ميگشايد. امير مؤمنان نام او را عباس كه به معني شير بيشه و ترشرو در برابر باطل و كژيها است گذاشت و كنيهاش را اباالفضل و لقب او را قمر بنيهاشم و سقّا خواند و به دخترش زينب (عليهاالسلام) فرمود : «او القاب زيادي خواهد داشت.» همين گونه نيز شد و آن حضرت به لقبهايي چون ابورأس الحار (كنايه از كسي كه در برابر مراعات نكردن امور الهي غضبناك شده و به خيانتكار مهلت نميدهد) ابوالشاره (صاحب كرامتهاي مشهور) ابوفَرَجه (گشايش پناهنده) حاملاللواء (پرچمدار)، عبد صالح، بابالحسين و ... شهرت يافت.
دوران شيرخوارگي و كودكي حضرت عباس در كنار پدر و مادر گراميش و خواهران و برادران والامقامش ميگذشت و از بركات وجودي آنها بهرههاي معنوي و تربيت محمدي و علم احمدي (صليالله عليه و آله) دريافت ميكرد.
ايشان از اوان كودكي در كنار حوادث بزرگي كه روياروي حضرت امير (عليه السلام) پيش ميآمد قرار داشت و از رفتار و عملكرد پدر گراميش در جريان كشته شدن عثمان و هجوم مردم براي انتخاب و بيعت با پدر به عنوان رهبر و خليفه الهي و خون خواهي عثمان توسط عايشه و سپس معاويه، بهرهها و تجربههاي عالي كسب كرده و مياندوخت.
وقتي خبر شورش عايشه عليه ولايت حقه علوي و اشغال بصره به اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيد، حضرت تصميم به مقابله گرفت و سپاهي بزرگ فراهم ميآيد. عباس بن علي (عليهماالسلام) در كنار اصحاب پيامبر چون عمار ياسر، مالك اشتر و حجربن عدي راه بصره را پيش گرفتند. حضرت ابوالفضل در جنگ با ناكثين كه جنگ جمل خوانده شد، ده سال داشتند.
پس از شكست ناكثين در جنگ جمل، معاويه سر به شورش برداشته و جنگ صفين به راه افتاد. در اين جنگ امام حسن و امام حسين و قمر بنيهاشم از ابتدا ملتزم ركاب اميرالمؤمنين (عليهمالسلام) بودند. حضرت عباس با سن كم رشادتهاي وصفناپذيري از خويش به نمايش گذاشته و در حملهاي به سپاه معاويه كه منجر به آزاد كردن آب از دست محاصره دشمن شد، بازوي امام حسين (عليهالسلام) بود.
در يكي از روزهاي جنگ صفين، حضرت عباس در حالي كه نقاب به صورتش زده بود وارد ميدان نبرد شده و مبارز ميطلبد. معاويه ابوشعتاء را به مبارزه او ميخواند. ابوشعتاء تكبر كرده و ميگويد : «اهل شام مرا حريف هزار اسب سوار ميدانند» (يعني در شأن من نيست كه به مقابله اين شخص ناشناخته بروم) ابوشعتاء پسران هفتگانه خود را به سوي آن نوجوان نقاب دار گسيل داشت و هر مرتبه او با شجاعت تمام آنها را به خاك و خون كشيد. ابوشعتاء كه چنين چيزي در باورش نميگنجد خشمگين شده و خود به سوي آن نوجوان حمله ميبرد ولي او نيز كشته ميشود. سپاه معاويه از وحشت بر خود ميلرزد و سپاه حق نيز در كمال شگفتي فرو ميرود تا اين كه علي (عليهالسلام) نقاب از چهره آن نوجوان برميدارد و او كسي جز قمر بنيهاشم نبود.
در نبرد با گروه خوارج در نهروان نيز قمر بنيهاشم جزء سرداران سپاه امام بود.
در فاجعه بزرگ ضربت خوردن مولا علي (عليهالسلام) تا روز 21 رمضان و شهادت آن مولود كعبه، حضرت ابوالفضل مانند ساير برادران و خواهران خود با قلبي پر از اندوه و اضطراب و دلي پرخون و چشماني اشكريز بر بستر و بالين پدر رفت و آمد ميكرد. در اين لحظات بود كه به حضرت عباس و ساير فرزندان كه از غير فاطمه زهرا (سلامالله عليها) بودند فرمود : «مخالفت حسن و حسين نكنيد ... زود باشد كه فتنهها رو به شما آورد و منافقان اين امت كينههاي ديرينه خود را از شما طلب نمايند و از شما انتقام بكشند. بر شما باد صبر كه عاقبت صبر نيكو است.»
آنگاه رو به حسين (عليهالسلام) نموده فرمودند : «تويي شهيد اين امت پس بر تو باد صبر بر بلا... » حضرت ابوالفضل را در آغوش گرفته و به سينه چسبانيد و فرمود : «پسرم به زودي به وسيله تو چشم من روشن ميگردد، پسرم هنگامي كه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعه آب وارد شدي، مبادا آب بياشامي در حالي كه برادرت تشنه است». سپس حسين (عليهالسلام) را خواستند و دست او را در دست عباس قرار دادند و سفارش نمودند ياري برادر را.
پس از شهادت علي (عليهالسلام)، حضرت امام حسن (عليهالسلام) بر فراز منبر مسجد كوفه بالا رفته و خود را معرفي مينمايد. امام حسين (عليهالسلام) و سپس عباس (عليهالسلام) كه در آن زمان 14 ساله بود و اهل بيت و بنيهاشم و ساير مردم كوفه با ايشان بيعت مينمايند.
حضرت عباس (عليهالسلام) در دوران ده سال امامت برادرشان حسن بن علي (عليهماالسلام) علاوه بر تدريس و برگزاري مجالس وعظ و سخنراني، رسيدگي به امور اجتماعي و زندگي محرومان جامعه را نيز به عهده داشت و در كنار برادر به اداره امور مختلف ميپرداخت. مضافاً مقام سپهسالاري امام را عهدهدار بود و همواره ملتزم ركاب آن بزرگوار بود.
در سال 46 يا 47 هجري قمري زماني كه حضرت قمر بنيهاشم 20 يا 21 ساله بودند، امام حسن تصميم گرفتند همسري براي ايشان اختيار نمايند لذا لبابه دختر عبدالله بن عباس كه دختر پسرعموي رسول خدا و علي مرتضي بود را برگزيدند و آن دو را به همسري يك ديگر درآوردند. عدهاي از اهل تحقيق همسر ديگري را نيز به حضرت عباس منتسب دانستهاند. ثمره اين دو ازدواج پنج يا شش فرزند پسر و دختر بود. فرزندان پسر به نامهاي : عبيدالله و فضل و حسن و قاسم و محمد و دختري به نام حديقهالنسب يا حدائق الانس. قاسم و محمد هر دو در كربلا به فيض شهادت نائل آمدند و نسل حضرت عباس فقط از فرزند گراميش عبيدالله ادامه يافته است.
در جريان لشكركشي معاويه به عراق براي جنگ با امام حسن (عليهالسلام) حضرت ابوالفضل با اين كه بيصبرانه منتظر رويارويي با اين دشمن ديرينه اسلام محمدي (صليالله عليه و آله) بود ولي لحظهاي در اطاعت برادر و امام بر حق خود شك و ترديد نكرد و متابعت از روش سياسي امام را نصبالعين خود قرار داده بود تا اين كه قرارداد صلح بين امام و معاويه منعقد شد.
وقتي جَعده دختر اشعث بن قيس و همسر امام مجتبي (عليهالسلام) با توطئه معاويه آن حضرت را مسموم كرد و ايشان به جوار والدين و جد بزرگوارشان سفر كرد، امر غسل دادن و كفن و دفن آن كريم اهل بيت به دست امام حسين و قمر بني هاشم (عليهما السلام) صورت گرفت. بنابر وصيت آن امام كه دفن خود را در كتار تربت مقدس رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و يا قبرستان بقيع ترسيم كرده و وظيفه بازماندگان را در اين خصوص مشخص كرده بود، اين امر در حال انجام بود و امام را جهت دفن به جوار مسجدالنبي حركت ميدادند كه عايشه به تحريك مروان و با همراهي فرزندان عثمان و شخص ابوسفيان و عدهاي از بنياميه نگذاشتند امام را در كنار جدش به خاك بسپارند و عايشه دستور تيراندازي به تابوت عزيز زهرا را صادر كرد، در اين هنگام خشم مشايعتكنندگان تابوت امام به جوش آمده و حضرت عباس دست به قبضه شمشير برد، اطرافيان عايشه و افراد بنياميه كه متوجه رگهاي برافروخته حضرت شده و از كمال غيرت، شجاعت و رشادت او اطلاع داشته و شديداً از او ميهراسيدند به حضور امام حسين (عليه السلام) شتافته و وصيت امام حسن (عليه السلام) را كه فرموده بود : «نگذاريد در تشييع جنازه من خوني بر زمين بريزد» را يادآور شدند. امام حسين (عليه السلام) رو به بنياميه نموده و فرمود : «اگر وصيت برادرم نبود هر آينه او را در كنار جدش دفن ميكردم و بينيهاي شما را بر خاك ميماليدم...» قمر بني هاشم در اطاعت از امام و مقتداي خويش آرام گرفت. ايشان در آن موقع 24 ساله بودند.
در واقعه حركت امام حسين (عليه السلام) از مدينه به مكه و از مكه تا كربلا حضرت عباس قافلهسالار و پاسدار اين كاروان بود. در روز دوم يا سوم محرم سال 61 هجري قمري كاروان ابيعبدالله به كربلا رسيد. سالار شهيدان اسم آن جا را سؤال كردند به ايشان عرض كردند اين جا كربلا است. فرمود : «خدايا از كرب (سختي، رنج، اندوه) و بلا به تو پناه ميبريم.» سپس فرمود : «اين جا محل اقامت و قلتگاه ماست. همين جا توقف كنيد.» قمر بني هاشم و علياكبر (عليهما السلام) زنان را از محملها پائين آوردند.
لشكر دشمن به زودي آب را در محاصره و انحصار خود قرار داده و آن را از كاروان امام دريغ نمودند. امام (عليه السلام) با لشكر دشمن صحبت كرد و خود را معرفي نمود و راجع به خود از آنان سؤالاتي نمود كه جواب همه آنها مثبت بود ولي آن دل سياهان شقي بعد از شنيدن سخنان امام در جواب گفتند : «ما همه اينها را ميدانيم ولي تو را رها نميكنيم تا از تشنگي بميري.» دختران و خواهران حضرت گريستند و صداي ايشان بلند شد. ابا عبدالله (عليه السلام) قمر بني هاشم و امام سجاد (عليهما السلام) را فرمودند : «آنان را ساكت كنيد به جان خودم سوگند، گريه فراوان خواهند داشت.»
حضرت عباس از اين گفتگوي امام و جوابهايي كه داده بودند غضبناك شده مانند صاعقه بر انبوه دشمن چنان حمله كرد كه در اندك مدتي تمامي آن جماعت را از كنار فرات راند و وارد شريعه فرات شده و اصحاب امام را به شريعه برد، آنها همه آب آشاميدند و براي خيمهها آب به همراه بردند. ديري نپائيد مشكها از آب خالي شد، تشنگي اهل بيت و اطفال قافله را ميآزرد.
آن مظهر غيرت و عطوفت بر آن شد تا براي به دست آوردن آب بار ديگر حمله نمايد. سي سوار و بيست پياده همراه او به راه افتاده و بيست مشك آب با خود برداشتند و به طرف فرات به راه افتادند. نافع بن هلال پيشاپيش قمر بني هاشم و چهل و نه تن ديگر حركت ميكرد.
عمر بن حجاج زبيدي مسئول نگهباني از فرات راه را بر نافع بست و از او پرسيد : «به چه كار آمدهاي» فرمود : «آمدهايم آبي را كه ما را از آن بازداشتهاي بنوشيم.» گفت : «بنوش گوارايت» نافع گفت : «آيا من بنوشم ولي حسين و ديگر اصحابش تشنه باشند.» عمر بن حجاج گفت : «براي آنان نميتواني آب ببري، ما را اين جا گذاشتهاند تا نگذاريم آب به آنها برسد». همراهان علمدار كربلا توجهي به او نكردند و براي برداشتن آب به سمت فرات رفتند. عمر با جماعتي از سپاهيانش بر آنان حملهور شدند ولي قمر بني هاشم و نافع بن هلال حمله آنان را دفع كردند. اصحاب مشكها را پر آب نمودند و به خيمهها بازگشتند.
در يكي از روزهاي نزديك به عاشورا فردي به نام مارد بن صديق كه با يزيد بن معاويه قرابت و بستگي نزديك داشت و مردي بسيار قوي هيكل و پرقدرت بود و از جنگجويان مشهور عرب به شمار ميآمد به طوري كه كسي در ميدان نبرد حريف او نميشد براي اين كه در جمع خاندان و اصحاب امام وحشت ايجاد كند، در حالي كه زره محكمي به تن كرده و نيزه بلندي در دست گرفته و كلاه مخروطي شكل بر سر نهاده و اسبي سرخ رنگ سوار شده بود به ميدان آمده و مبارز طلبيد.
عباس بن علي بيدرنگ به ميدان شتافت. مارد گفت : «اي جوان شمشيرت را بيانداز و برگرد...» حضرت به رجزخواني و ياوهگويي او پاسخ مناسب داده و خود و پدرش را معرفي كرد. حضرت با يك حمله ناگهاني مارد را غافلگير كرده و نيزه بلند او را از دستش گرفت و فرمود : «اي دشمن خدا تو را با نيزه خودت به دوزخ روانه ميسازم.» آنگاه چنان ضربهاي با نيزه به سينهاش نواخت كه با اسب بر زمين افتاده و دست و پاي اسب به هوا بلند شد. شمر ملعون كه صحنه را چنين ديد، نعره زد : «اي بدبختها، ايستادهايد و تماشا ميكنيد! زود به ياري مارد برويد وگرنه به دست اين جوان كشته خواهد شد.»
يكي از لشكريان به ميدان آمده و اسبي را براي اين كه مارد به آن سوار شده و از مهلكه بگريزد، آورد. قمر بني هاشم بيدرنگ چنان با نيزه به سينه او زد كه به خاك افتاده و در خون غلطيد. حضرت بر اسب مارد سوار شد و اسب خود را به آن بست تا به جانب اردوگاه برادر بازگردد. شمر كه اين شكست فاحش عصبانياش كرده بود به اتفاق سنان بن اَنس و خولي و جميل بن مالك به طرف حضرت عباس هجوم آوردند. امام كه صحنه را دقيقاً زيرنظر داشت با صداي رسا فرمودند : «برادرم عباس مواظب پشت سر خود باشد.» عباس روي گردانيده و بيتأمل به سوي مارد مجدداً حمله برد و با ضربتي او را روانه جهنم كرد و سپس به لشكر دشمن حمله كرده و پس از كشتن تعدادي از آنها به طرف قافله بردار برگشت. نمونه اين گونه نبردهاي پراكنده تا روز عاشورا چند بار بين قمر بني هاشم و لشكر عمر سعد به وقوع پيوست.
غروب روز پنجشنبه نهم ماه محرم سال 61 هجري قمري كه امام با افراد خود به سخن گفتن مشغول بودند، شمر به طرف آنها حركت كرده و وقتي نزديك اردوگاه شد با فرياد گفت : «اي خواهرزادگان من كجائيد؟» [در عرب مرسوم بود كه مردان قبيله زنان آن قبيله را خواهر خود خطاب ميكردند و چون شمر با حضرت امالبنين مادر حضرت عباس هم قبيله بود فرزندان ايشان را خواهرزاده خوانده است] ابي عبدالله (عليه السلام) به حضرت عباس فرمود : «جواب او را بدهيد».
قمر بني هاشم نزديك شمر رفته و فرمود : «چه ميگويي مرد نفرين شده» شمر در حالي كه تبسم بر لب داشت اظهار كرد : «بيهوده مرا مورد شماتت قرار ندهيد، من براي شما چند برادر، امان نامه از ابنزياد دريافت كردهام. چرا خود را در معرض خطر و كشته شدن قرار ميدهيد؟ بياييد به اتفاق هم برويم». حضرت ابوالفضل (عليه السلام) با خشم از ادامه سخن او جلوگيري كرد و فرمود : «خدا تو و امانت را لعنت كند. آيا ما را امان ميدهي و فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را امان نباشد. ما شخصي چون حسين بن علي (عليهما السلام) را رها كنيم و طاعت ملعون و ملعونزادهها را گردن نهيم؟ لعنت خدا بر تو و ابن زياد باد.»
شمر گفت : «فريب حسين را نخوريد او به اميرالمؤمنين يزيد خيانت كرده...» حضرت قبضه شمشيرش را در دست ميفشرد و حالت حمله به خود گرفته و فرمود : «فوراً از اين مكان دور شو وگرنه تو را خواهم كشت. بريده باد زبانت كه چنين كفرآلود است.» برادارن حضرت نيز با او هم صدا شدند. شمر توقف را جايز ندانست و شتابان به لشكر خود بازگشت.
سيدالشهداء (عليه السلام) در غروب شب عاشورا بعد از نماز در جمع اهل بيت و اصحاب خود شروع به سخن گفتن نموده و بعد از حمد و سپاس خداوند متعال فرمودند : «من حقاً اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و نه اهل بيتي نيكوكارتر و راسختر در پيوند رحم از اهل بيت خودم سراغ ندارم، پس خداوند شما را از طرف من به بهترين جزايي پاداش دهد. آگاه باشيد كه من در رفتن به شما اذن و اجازه دادم، پس همگي برويد كه عقد بيعت را از شما گسستم و نسبت به خود چيزي بر گردن شما ندارم. اينك شب فرا رسيده و پوشش آن شما را فرا گرفته است آن را چون شتر راهواري بگيريد و متفرق شويد.» امام ساكت شد و براي آن كه شرم حضور نكنند روي از جمع برگرفت تا آنها كه ميخواهند آسودهتر جدا شده و بروند، عدهاي برخاسته و رفتند.
قمر بني هاشم در حالي كه از شدت غيرت و هيبت ميلرزيد برخاسته و عرض كرد : «خداوند آن روز را نياورد كه ما دچار چنين گناهي شويم، اگر چنين امري پيش آيد و ما شما را رها كرده و زنده به مدينه بازگرديم در جواب مردم چه بگوييم؟! بگوييم مولا و سرور، پدر و برادر و عموي خود را كه شريفترين افراد عالم بود يكه و تنها گذارديم؟! هيهات، هيهات، مولاي من ، به ذات پروردگار سوگند نه تنها تا آخرين قطرة خون خود در كنار تو خواهم جنگيد بلكه فرزندان و برادران خود را نيز در راه تو فدا خواهيم كرد. آيا جان ما از جان تو عزيزتر است؟! يا ميخواهيم پس از تو باز هم در اين دنيا باقي مانده زندگي كنيم؟! خدا نخواسته باشد كه چنين عمل ناشايستي از ما سربزند و از كنار حضرتت پراكنده شويم.» پس از قمر بنيهاشم ديگران نيز با زباني اعتذارآميز سخناني عرضه داشتند.
آن شب حضرت عباس با جلال و شكوه و وقار خاص خود به پاسداري و نگهباني خيمهها و افراد پرداخته و تا صبح لحظهاي به خواب نرفتند.
صبح عاشورا اصحاب به ميدان كارزار وارد شده و پس از رشادتها و شهامتهاي بيمانند به فيض شهادت رسيدند. پس از شهادت اصحاب باوفاي اباعبدالله، علياكبر (عليهالسلام) اولين شخص از اهل بيت بود كه به شهادت رسيد.
حضرت عباس (عليهالسلام) رو به برادرانش كرد و فرمود : «به ميدان برويد و در جهاد بر من سبقت گيريد و جان خود را فداي امام و سيد خود نماييد.» برادران حضرت و فرزندان امالبنين به پاخاسته و ابتدا عبدالله بن علي به ميدان رفت و به دست هاني بن ثبيت حضرمي به شهادت رسيد. پس از او جعفر بن علي به دست همان ملعون و يا به قولي خولي اصبحي به شهادت رسيد. سپس عثمان بن علي – كه امير مؤمنان او را همنام عثمان بن مظعون (رضياللهعنه) صحابي بزرگوار رسول خدا نام گذارده بود – به دست خولي بن يزيد شهيد شد. آنگاه حضرت عباس فرزند دلبند خود محمد كه مورد علاقه شديدش بود به حدي كه او را از خود جدا نميكرد، خوانده و شمشير به كمرش بست و فرمود : «اي نور چشم از اين جهان پرمحنت به سوي جهان جاودان رهسپار شو كه ساعتي بعد به تو ملحق خواهم شد.» محمد با امام و پدر گراميش وداع نمود و به صحنه كارزار وارد شد تا اين كه پس از مجاهدت به اجداد طاهرينش ملحق شد. گفتهاند شهادت اين جوان 14 يا 15 ساله قمر بني هاشم را سخت غمگين كرد و امام در شهادتش گريه بسيار نمود و فرمود : «جانم به فداي تو اي پسر برادر».
در كتاب تذكره الشهداء، مرحوم ملاحبيب الله شريف كاشاني عقيده دارد كه علاوه بر محمد، قاسم فرزند ديگر حضرت عباس (عليهالسلام) نيز در كربلا شهيد شد.
سقاي اهل بيت بنا به وعدهاي كه به امام خود داده بود مبني بر اين كه صبح عاشورا به طرف فرات خواهد رفت و براي اهل خيام آب خواهد آورد، مشكي برداشته و پس از دعا و استعانت از خداوند، پيشاني امام را بوسيد و به طرف رودخانه حركت كرد. وقتي به شريعه فرات رسيد آب را در محاصره كامل دشمن ديد به رسم برادر و پدر خود شروع به نصيحت و موعظه لشكر دشمن كرد ولي آنها كه قساوت قلبشان را فرا گرفته بود و گوش و چشم آنان را كروكور كرده بود، دادن آب را منوط به بيعت امام با يزيد كردند.
حضرت بازگشت و شرح ماجرا را به امام عرضه داشت و اجازه رفتن به ميدان نبرد را نمود. امام فرمود : «حال كه عازم ميدان جنگ هستي براي اين كودكان آبي بياور كه از تشنگي بيتاب گرديدهاند.» حضرت مشك را مجدداً بر دوش گرفت و عازم فرات شد. چون شيري غران وارد شريعه فرات شد. آبي بر كف گرفت ولي با خود گفت سوگند به خدا از آب ننوشم تا فرزندان برادرم را سيراب نمايم. مشك را پر از آب نمود و به طرف خيمهها راند در اين وقت كمانداران راه را بر او بستند و حضرت را به صورت گرداگرد محاصره كردند، حضرت حمله ميكرد و در هر حمله تعدادي را به درك واصل مينمود، ناگاه نوفل ازرق يا به اعتباري يزيد بن رُقاد جَهنَي يا به روايتي زيد بن ورقا به اتفاق حكيم بن طفيل كه پشت نخل كمين كرده بودند بيرون آمده و بنابر قولي فردي به نام ابرص بن شيبان ضربتي به حضرت زده و دست راست او را قطع كردند. حضرت شمشير را با دست چپ گرفته و به نبرد ادامه داد تا اين كه دست چپ حضرت نيز ضربه سنگيني خورده و قطع شد، پرچم را به سينه چسبانيد و مشك را به دندان گرفت. به دستور فرماندهي سپاه كوفه، تيراندازان شروع به پرتاب تير كردند، تيري به مشك اصابت كرده و آن را سوراخ نموده و آب آن ريخت. تيري بر سينه حضرت فرود آمد و تير ديگري بر چشم شريفش نشست. حضرت ميكوشيد تير را از چشم بيرون آورد ولي نتوانست در اين موقع عمود آهنيني بر سر مبارك فرود آمد و تا پايين ابروان را شكافت، طاقت آن قمر منير تمام شده و از اسب بر زمين افتاد.
حضرت اباعبدالله گويا صداي كمك برادر را ميشنود، شتابان به سوي او تاخت دشمن از ترس پا به فرار گذاشت. امام برادر علمدار خود را غرق در تير و خون يافت و بر بالين خونين برادر فرمود : «اي عباس الان پشتم شكست و چارهام رو به كاستي رفت و دشمن زبان به سرزنشم گشود.» خون از چشمان عباس پاك كرد. عباس در لحظه آخر گريه ميكرد، امام فرمود : «اي برادر چرا گريه ميكني؟» عرض كرد : «اي برادر و اي نور چشمم چگونه گريه نكنم كه مثل شما كنارم آمده و سرم را از خاك برداشته، بعد از ساعتي چه كسي سرتان را از خاك برميدارد و صورتتان را از خاك پاك خواهد كرد.» اين بگفت و جان پاك به جانان تسليم كرد.
امام فريادي كشيده و فرمودند : «برادرم عباس عمر كوتاه من در گريه بر تو خواهد گذشت.»
رفتي و بردي ز دل صبر و شكيب
از حسينت كي جدايي داشتي
بيتو يك ساعت دلم با خويش نيست
زان نميگويم كه كي بينم تو را
تا ز پا افتادي و رفتي ز دست
پيش از اين از بيم تيغت صبح و شام
ديگر امشب خواب راحت ميكنند
ليك چشم هر يك از اطفال زار
اهل بيتم ديده بر راه تواند
قد برافرازي علي را يادگار
بيتو اي مير سپاهِ تشنه كام
گر بگويم شد علمدارم شهيد
گر بدين حالت سکينه پی برد
|
|
خوب بنهادي برادر را غريب
چون چنين تنها مرا بگذاشتي
گرچه يك ساعت جدايي بيش نيست
چون كه من هم ميرسم از پي تو را
تير هجرانت مرا در دل نشست
خواب راحت بود بر دشمن حرام
شادماني زين جسارت ميكنند
هست زين پس كوكبي شبزندهدار
بيخبر از قتل ناگاه تواند
كودكانم را برآر از انتظار
با چه رويي رو كنم اندر خيام؟
محشري ديگر شود از نو پديد
در حرم چون گُل گريبان میدرد
|
حضرت سيدالشهداء با دلي شكسته و صورتي غرق اندوه و چشماني اشكريز در حالي كه اشكهايشان را پاك ميكردند تا اهل حرم ايشان را گريان مشاهده نكنند به سوي خيمهها حركت نمود. براي اين كه خبر شهادت برادرش را به نحوي به اطلاع اهل بيت برساند، عمود خيمه عباس را خواباند. غوغا و شيون اهل حرم، عرش الهي را به لرزه درآورد و ملائكه آسمان و زمين از ديده خون باريدند.
پس از رسيدن اهل حرم به شام، فرماندهان سپاه يزيد آن چه را غارت كرده بودند در مقابل يزيد به نمايش گذاشتند. نظر يزيد به پرچم علمدار كربلا افتاد و بهتزده به آن مينگريست، از روي حيرت پرسيد :
«اين پرچم را چه كسي حمل ميكرد؟» گفتند: «عباس پسر علي و برادر حسين» يزيد سه بار از جاي برخاست و نشست سپس به حاضران گفت : «به اين پرچم بنگريد كه بر اثر ضربات و صدمات هيچ جاي آن سالم نمانده جز دستگيره آن كه پرچمدار آن را با دست حمل ميكرده است.» يعني تا آخرين لحظه كه دست در بدن داشته پرچم را رها نكرده است.
امام سجاد (عليه السلام) ميفرمايد : «خدا عمويم عباس را رحمت كند، ايثار كرد و جان خويش را فداي برادر نمود. در راه ياري او دو دستش را قطع كردند و خداوند در عوض دو بال عنايت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز ميكند و در روز قيامت، عباس در نزد خدا مقام و منزلتي دارد كه تمام شهدا بر آن غبطه ميخورند و آرزوي مقام او را ميكنند.»
سلام و صلوات خدا بر اباالفضل العباس فرزند اميرمؤمنان و حامي سالار شهيدان و ساقي اهل بيت نبوت، جوانمردِ فرزند جوانمرد و برادر جوانمرد، همو كه جوانمردي در محضر او جوانمردي آموخت و لعنت و نفرين و عذاب بيپايان الهي بر قاتلين و ظالمين او.
لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
(استفاده از اين مقاله بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست)