تهيه و تنظيم : ميكائيل جواهري
حبيب بن مظاهر از صحابه پيغمبر اكرم (ص) بود. او و مسلم بن عَوسَجه و هاني بن عُروَه و عبدالله بن يَقطَر پيامبر را درك كرده و احاديث ايشان را شنيده بودند از جمله اين حديث پيامبر كه فرمود :همانا پسرم حسين در زميني از زمينهاي عراق به نام كربلا كشته خواهد شد. هر كس او را درك كند ياريش نمايد.
حبيب داراي فضيلت و تقوي و ايمان عالي بود و اهل عبادت و شب زنده داري ، به طوري كه هر شب يك قرآن ختم مي نمود و از خواص اصحاب اميرالمومنين(ع) به شمار مي رفت. حبيب بن مظاهر از جمله كساني بود كه در خانه ي سليمان بن صرد خزايي با جماعتي نامه به امام حسين (ع) نوشتند تا آن حضرت به سوي ايشان به كوفه رفته و همگي با ايشان بيعت نمايند.
وقتي مسلم بن عقيل (ع) وارد كوفه شد ، مردم اظهار خوشحالي مي كردند و دسته دسته به خدمت آن حضرت مي آمدند و آن جناب نامه مولايش را براي آنها مي خواند و آنها از شنيدن آن گريه مي كردند و اظهار بيعت مي نمودند .
از ميان مردم عابِس بن اَبي شَبيبِ شاكِري برخاست و پس از حمد و ثناي خدا گفت : من نمي دانم چه در دل مردم است و شما را مغرور نمي سازم . به خدا سوگند شما را خبر ميدهم از آن چه كه نفس خود را بر آن آماده ساخته ام، به خدا قسم هرگاه مرا بخوانيد آماده نبرد با دشمنان شما هستم و پيوسته در ياري شما شمشير مي زنم تا خدا را ملاقات كنم و مزد خود را تنها از خدا طلب مي كنم .
بعد از او حبيب بن مظاهر برخاست و گفت : اي عابس خدا تو را رحمت كند ، همانا آن چه در دل داشتي به طور مختصر بيان كردي و ادامه داد : سوگند به خداوندي كه جز او معبودي نيست ، من نيز مثل عابس بر همان عزم و اراده هستم.
حبيب و مسلم بن عوسجه در كوفه براي حضرت اباعبدالله (ع) از مردم بيعت مي گرفتند تا آن كه ابن زياد وارد كوفه شد و مردم را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و آن دو را نزديكان و خويشانشان مخفي ساختند و هنگامي كه امام (ع) به كربلا وارد شد ، مخفيانه از كوفه خارج شدند و خود را به آن حضرت رساندند. وقتي كه حبيب كمي ياران امام و كثرت دشمنان او را ديد ، به حضرت گفت : در اين نزديكي قبيله اي از بني اسد زندگي مي كنند اگر اجازه بفرمائيد به سوي آنان مي روم و به ياري تو دعوتشان مي كنم . شايد خدا هدايتشان كند .
امام اجازه داد و او به سوي آنان رفت و پندشان داد و گفت : اي بني اسد بهترين پيغام را براي شما آورده ام و آن اين كه حسين بن علي (ع) پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) با عده اي از مُومنان در نزديكــي شما اقامت گزيده و دشمنانش دور او راگرفته اند تا او را به شهادت رسانند و من نزد شما آمده ام تا از اين واقعه جلوگيري كنيد و احترام رسول خدا را در مورد فرزندش حسين حفظ نماييد.
به خدا اگر او را ياري نماييد خداوند شرافت دنيا و آخرت را به شما عطا كند و اين امتياز را در حق شما منظور نمودم چرا كه شما قوم من و برادران من هستيد و از هر كسي به من نزديكتريد .
عبدالله بن بشير اسدي برخاست و گفت : اي اباالقاسم خدا تو را پاداش خير دهد، به خدا چيزي براي ما آورده اي كه جوانمرد آن را بر هر چيز ديگر ترجيح مي دهد و من نخستين قبول كننده هستم.
جماعتي نيز به اين دعوت لبيك گفتند و همراه حبيب حركت كردند. فردي از آنان جدا شد و جريان را به ابن سعد گزارش كرد و او اَزرَق را با پانصد نفر جنگجو فرستاد و جلوي آنا ن را گرفتند و برخوردي رخ داد و چون ديدند توانايي مقابله ندارند شبانه به منازلشان برگشتند و حبيب به خدمت امام بازگشته و جريان را به عرض حضرت رساند.
حضرت فرمود :
وَ ما تَشاووُنَ اِلا اَن يَشاءَ الله و لاحَولَ ولا قُوهَ اِلا بِالِله
( و هيچ چيز را نمي خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد و هيچ نيرو و قوتي بجز خدا نيست)
حبيب بن مظاهر پيوسته سعي و كوشش و تبليغ مي كرد تا گمراهان و مخالفان و دشمنان حضرت امام را هدايت كند. در يكي از روزهاي پس از ورود حضرت به كربلا عمر سعد ، قُره بن قيس حنظلي را به خدمت سيد الشهداء (ع) فرستاد تا سوال كند چرا به اين سرزمين آمده اي ؟ وقتي حضرت او را ديد از اصحابش سوال كرد : آيا اين مرد را مي شناسيد ؟
حبيب عرض كرد : بلي اين مردي تميمي حنظلي است و او را قبلا به حسن راي و عقيده مي شناختم و گمان نمي كردم در اين معركه وارد شود . قره بن قيس پيش آمده و به امام سلام كرده و پيغام ابن سعد را ابلاغ نمود.
امام (ع) به او پاسخ داد. سپس حبيب به وي گفت: واي بر تو اي قره ، چرا به سوي اين ستمكاران و ستمگران بر مي گردي ؟ اين مرد را كه خداوند به وسيله پدرانش شما و ما را هدايت كرده و كرامت بخشيده ، كمك و ياري كن .
قــره گفت : پاسخ پيام را مي رسانم و سپس تصميم مي گيرم .
هم چنين هنگامي كه سپاه عمر سعد اقدام به جنگ كردند، حضرت عباس (ع) به خدمت حضرت آمد و عرض كرد : برادر ، لشكر به سوي ما مي آيند .
حضرت فرمود : برادرم عباس برو ايشان را ملاقات كن و بپرس چه شده ؟
حضرت قمر بني هاشم با بيست سوار كه از جمله زهير و حبيب بودند به سوي آنان رفتند و پس از گفتگو آن حضرت بازگشته و خبر قصد حمله آنان را به عرض مي رساند . امام (ع) فرمود : به سوي ايشان برگرد و مهلتي بخواه كه امشب را صبر كنند و جنگ را به فردا موكول نمايند.
از آن طرف همراهان حضرت عباس (ع) مقابل لشكر ايستاده بودند و آنها را پند مي دادند. حبيب به آنان گفت : هان اي مردم به خدا سوگند در روز قيامت پيش خداوند بد قومي خواهند بود كساني كه فرزندان پيامبر و خويشان و اهل بيت او و مردان خدا پرست اين ديار را كه سحرگاهان به عبادت برخاسته و بسيار به ياد خدا بوده اند ، به شهادت برسانند.
حبيب بن مظاهر جايگاه خاصي در نزد حضرت ابي عبدالله (ع) داشت به همين خاطر آن حضرت در روز عاشورا ، حبيب را در طرف چپ اصحاب خود قرار داد. وقتي كه مسلم بن عو سجه ضربه هاي متعدد خورده و از اسب روي خاك افتاد ، حبيب به همراه امام(ع) به كنار او آمدند.
حبيب گفت : اي مسلم شهادت تو بر من سخت است بشارت باد تو را بهشت . مسلم با ضعف و ناتواني گفت : خدا تو را به نيكي بشارت دهد.
حبيب گفت : تو خويش و برادر ديني من هستي ، شايسته بود كه وصيتهاي تو را بشنوم و آن را به شايستگي انجام دهم ولي من هم به زودي به تو خواهم پيوست .
مسلم در حالي كه با دستش به امام (ع) اشاره مي كرد، گفت : همه وصيت من آن است كه در راه حسين جان دهي.
حبيب گفت : به پروردگار كعبه سوگند به سخنت عمل خواهم كرد .
در روز عاشورا ابوثمامه وقت نماز ظهر را به امام ياد آور شد . حضرت فرمود : نماز را ياد آور شدي خدا تورا از نماز گزاران و ذاكران قرار دهد ، از اين قوم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاريم . چون حصين بن تميم اين سخن را شنيد فرياد زد كه : نماز شما مقبول درگاه خدا نيست .
- ضريح جناب حبيب بن مظاهر(سلام الله عليه)
حصين بر حبيب حمله كرد . حبيب مانند شير بر او تاخت و شمشير بر او فرود آورد. شمشير بر صورت اسب خورد و حصين از روي آن بر زمين افتاد . اطرافيان حصين جلو آمده و او را از چنگ حبيب ربودند ، حبيب رجز خواند و به نبرد پرداخت . جنگ سختي ميان او و لشكر كينه توز رخ داد، در اين موقع شخصي از بني تميم به نام بديل بن صريم بر آن جناب حمله كرده و شمشير بر سر مبارك او فرود آورد و فرد ديگري از همين قبيله او را مورد اصابت نيزه قرار داد ، حبيب بر زمين افتاد و خواست برخيزد حصين بن تميم با شمشير او را زد و سپس سر آن پير عاشق را از تن جدا كرد.
چون حبيب شهيد شد ،انكسار و شكستگي در چهره ابا عبدالله (ع) پيدا شده و در آن حال فرمود : پاداش خود و ياران حامي و با وفايم را به نزد خداوند مي گذارم .
درود و رحمت خداوند بر حبيب مظاهر آن مظهر حب به پيامبر و علي و آل علي باد .
و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم
(استفاده از اين مقاله بدون ذكر نشاني سايت http://www.fajr57.ir/ جايز نيست)